خانه » جدیدترین » بی وقفه زن بودن

بی وقفه زن بودن

شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸   شماره ۱۲۲۸

بی وقفه زن بودن

نگاهی به مجموعه شعر «می خواستم شاعر شوم، اما غذایم سوخت»

معصومه داودآبادی

«می خواستم شاعر شوم اما غذایم سوخت» اولین مجموعه شعر ملیحه اکبری؛ شاعر خوب اراکی است. این کتاب توسط انتشارات آنیما در شمارگان ۵۰۰ نسخه و در نود صفحه در تابستان سال جاری به چاپ رسیده است.این مجموعه شامل ۳۹ شعر در قالب های مختلف کلاسیک و عموما غزل می باشد که در پاره ای از شعرها زبان به شکل محاوره گرایش پیدا می کند. شعرهای این مجموعه که حال و هوای شعر کلاسیک دهه هشتاد را داراست بیشتر به مفاهیم عاشقانه گرایش دارد. عشقی که در چارچوب اجبارهای اجتماعی ناشی از زن بودن، دچار نقصان و پریشانی است. زن در شعر اکبری، مقوله ای تمام عیار است که از حصارهای خانه و آشپزخانه فراتر نرفته و ناگزیر نمی تواند به آن «من» دلخواه و پویا دست یابد و به قول خود شاعر، مدام در تکرار «بی وقفه زن بودن» است. «با روزهای سرد و تکراری بیامیزم/ تنها شبیه مادرم، بی وقفه زن باشم/ در چارچوب خانه فکرم را برقصانم/ دور از تمام وزن های تن، تن باشم..» و گاه با بیرون زدن از این چارچوب و اجبار به دنیای شعر پناه می برد، رهایی را در آن فضا جستجو می کند و خویشتن را بازمی یابد.«من یک زنم، یک زن که مال هیچکس نیست/ دنیای او شعر است و دنیایش قفس نیست…»
«می خواستم شاعر شوم اما غذایم سوخت» با شعرهایی ساده و روان و به دور از تکنیک ها و پیچیدگی های زبانی نمونه ای از غزل اواخر دهه هفتاد و دهه ی هشتاد است که به روایت هایی از زندگی می پردازد. این کتاب که بیشتر مفاهیم عاشقانه را پیش روی مخاطب می آورد به فراز و فرودهای مضمون عشق می پردازد. عدم تصویر سازی و گرایش به گفتار، زبان تک لایه و روان، غلظت عاطفه و احساس، حضور گاه مهربان و گاه پیچیده مرد به عنوان روی دیگر این عشق و دوری از صنایع، آرایه ها و تکلفات شعری و زبانی از ویژگی های شعرهای این مجموعه است.
ملیحه اکبری متولد اسفند ماه ۱۳۵۹ اراک است. وی حدود ۲۰ سال است که شروع به سرودن شعر کرده است. او از اعضای قدیمی انجمن شعر جــــوان اراک می باشد که سال های بسیاری ست با فعالیت در این انجمن پویا به تبادل شعر و اندیشه با هم قطاران خود می پردازد. با هم شعری از این مجموعه را می خوانیم:
امروز زن بودم زنی در آشپزخانه
سرگرم با یک قورمه سبزی، چرب و جانانه
می خواستم شاعر شوم اما غذایم سوخت
دنیای من هم تیره شد در این غزلخانه
گاهی می افتد در سرم جارو کنم خود را
یعنی جدا باشم از این اشعار دیوانه
اما همیشه واقعیت، واقعیت نیست
در روزمرگی های صبح و ظهر و عصرانه
هر قدر کوشش می کنم از خویش بگریزم
اما شدیدا یک زنم، با خویش بیگانه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.