خانه » جدیدترین » اراک و هنرمندان کوچه

اراک و هنرمندان کوچه

چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸   شماره ۱۲۱۵

گفتند، چیزی بنویس تا روز عمر به شبانگاه نیامده است. جز جایی که ما را همه چیز بخشیده است، نوشته ای دیگر را شایسته نیست. از این پس برای زادگاه بزرگان ایران در ستون «عروس جهان» سطوری خواهم نگاشت و نگاهی خواهم داشت به خبرهای خوشی که گر چه روزگار از آنها عبور کرده است ولی هنوز در سینه های ما یادش مشعل عشق می افروزد. باید سپاسگوی همراهان فرهنگی در روزنامه وقایع استان بود که منت گذاشته و زحمت چاپ این یادداشت ها را پذیرا می شوند.

غلامعلی ولاشجردی فراهانی

اراک و هنرمندان کوچه
به بهانه به بهانه یکمین سالگرد درگذشت مرشد علی اکبر جوانبخت

پرده‌خوانی، هنری خاموش و حنجره‌هایی خفته و پرده‌هایی که محله‌ها و کوچه‌ها و امامزاده‌ها را، دیگر سفر و زندگی نمی‌کنند. پرد‌ه‌خوانی و تعزیه و شاهنامه‌خوانی، هنرهای ویژه ایرانیان هستند که در هیچ یک از کشورهای اسلامی، مشابه ندارند شاید به جرأت بتوان بیان کرد که یگانه نمایش دنیای اسلام، پرده‌خوانی است که آن هم منحصر به ایرانیان است. ریشه هنر پرده‌خوانی را برخی از صاحب‌نظران در ۲۰۰۰ سال پیش می‌دانند. هنری که برای تشجیع و تهییج سربازان و جنگاوران ایران زمین در نبردهای مختلف با دشمنان، به کار گرفته می‌شد. نمایشی آسان و ابتکاری که یک فرد به تنهایی آن را نشان می‌دهد و به راحتی از کوچه‌ای به کوچه دیگری می‌آید و به میان تماشاچیانش می‌رود.
پرده‌خوانی در اراک، سال‌های درازی ا‌ست که رو به افول دارد و مجالی برای عرض ‌اندام نیافته است. تا سال پیش، برای این هنر نمایشی، تنها یک مرد باقی مانده بود. مردی که قدم‌های پایانی راه دراز هنرش را برمی‌گرفت و پرده‌ای که با خود در یادهای هزاران هزار مرد و زن این شهر جای خوش کرده است. مرشد اکبر جوانبخت و پرده‌ای که استاد محمد فراهانی برایش نقاشی کرده بود، امروز دیگر کسی را در این هنر نمی‌شناخت تا چوبدستی‌اش را برای احیاء نقش به او بسپارد تا نقاب از راز و رمزهای صدها تصویر پرده که هر کدام با خود دهها داستان دارند، بردارد. عصرهای پنج شنبه، مقبره آقانورالدین و گورستان بزرگ شهر، که تمام روزهای هفته را به خاموشی پشت سر گذارده بود، دوباره نفسی می‌کشید و با صدای مرشد جوانبخت و همدستانش بیدار می‌شد تا یکی از هنرهایی را که ترکیبی از هنر ملی و مذهبی بود به تماشا بنشیند.

علی اکبر جوانبخت
هنوز زنگ‌های صدایش را می‌توان در آوای خاطره‌های دیروز شهری که برایش سرای بی کسی شده بود، شنید. هنوز بعضی از دیوارهای مقبره آقا نور تداعی می‌کند تلاش مردی چابک را با شال گردنی سبز و کلاه نخی سیاه و چوبدستی که به پیکر رنگارنگ و بی جان «پرده» جان می‌بخشید، به یاد می‌آورد.
درویش اکبر جوانبخت در سال ۱۳۲۲ در شهر اراک به دنیا آمد. پدرش حسن جوانبخت عمری را در پرده عشق نگریسته بود و داستان‌ها و روایت‌های گوناگون کربلا را برای آنها که مشتاق و حریص بر زمین می‌نشستند، خوانده بود.
اکبر جوانبخت نخستین تربیت‌های هنری را در حرفه پرده‌خوانی، از پدر خویش درویش حسن و سپس درویش فتح الله، درویش غلامحسین، درویش روشن، درویش علی، درویش جواد، عباس، ضیاء شیرازی، آقا سید اصفهانی و درویش نادعلی فراگرفت و خیلی زود چوبدستی پدر را که چون بازوبند پهلوانی نسل به نسل در خانواده‌ها می‌چرخید، به دست گرفت تا راه نیای خویش را بپیماید.
پرده‌خوانی در آن سال‌های دور ،هر چند مشتاق و شنونده معتقد فراوان داشت اما، حرفه‌ای هنری محسوب نمی‌شد و تنها اطلاعات پرده‌خوان‌ها، منحصر می‌شد به دانستن روایت‌هایی از واقعه کربلا که در پرده نقش می‌بست و این پرده قریب به هفتاد تا سیصد و شصت روایت را در درون خود پنهان داشت. علاوه بر آن، هر پرده‌خوان، جعبه‌ای به همراه داشت ،چوبین، که به جعبه مارگیری شهرت داشت و گاه قریب به پنج مار تنومند از آن خارج می‌کرد.
جوانبخت این رموز را نیک دریافته بود که برای نگهداشتن مخاطب در پای منبری که در آفتاب جلوه می‌کرد و جمعیتش بر زمین بهن می‌شدند، در هر امامزاده یا قبرستان و محل مقدسی مثل سفره درویش، پهن می‌شد، چگونه باید نقش آفرینی کرده و فراز و فرود و سخن و ترتیب و نظم داستان را فراهم چید. از این روی، هم پرده‌ای فراخور گرد آورده بود و هم مارهایی خیره کننده.
اکبر دستیاری هم داشت به نام «رضا» که اگر زبانش از سخن بسته بود، ولی دستانی باز در نظم بخشیدن به معرکه و هماهنگ کردن ابزار و بساط پرده ایفا می‌کرد.
با این همه، اکبر سال‌های دراز پرده‌خوان بود و هرجا جمعیتی مشتاق می‌یافت، به دو میخ و دیواری مسطح پرده‌اش را می‌آویخت. شب‌های جمعه در قبرستان‌ها و روزهای هفته، راهی روستاها و گاهی هم میهمان شهرهایی چون تهران و ملایر و کرمانشاه می‌شد.
پرده‌خوانی، اگر حرفه اصلی اکبر جوانبخت در زندگی او بود، اما پاسخگوی نیازهای مادی‌اش هرگز نشد و او همواره در تنگنای معیشت، رنج خویش و محنت خانواده را تجربه می‌کرد. همین سال‌های اخیر بود که از یک سو فرسودگی جسمی و از دیگر سو تنگنای معیشت، جوانبخت را بر آن داشت تا پرده‌ای را که سال‌ها به لحظه‌های زندگی‌اش گرده خورده بود، به ثمن بخس بفروشد.
جوانبخت دیگر نه نای خواندن داشت و نه قامت ایستاده و توان و چابکی جست و خیزهای پهلوانی بر پای پرده را و البته کسی را هم نمی‌شناخت تا چوبدستی‌اش را برای ادامه و بقای هنرش به او بسپارد. سال گذشته، مرشد جوانبجت پس از دوره ای طولانی و دست و پنجه نرم کردن با سرطان، در این شهر و گورستانی که سال ها صدای محزونش از آنجا شنیده می شد برای همیشه خوابی آرام را آغاز کرد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.