پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸ شماره ۱۱۹۴
گفتند، چیزی بنویس تا روز عمر به شبانگاه نیامده است. جز جایی که ما را همه چیز بخشیده است، نوشته ای دیگر را شایسته نیست. از این پس برای زادگاه بزرگان ایران در ستون «عروس جهان» سطوری خواهم نگاشت و نگاهی خواهم داشت به خبرهای خوشی که گر چه روزگار از آنها عبور کرده است ولی هنوز در سینه های ما یادش مشعل عشق می افروزد. باید سپاسگوی همراهان فرهنگی در روزنامه وقایع استان بود که منت گذاشته و زحمت چاپ این یادداشت ها را پذیرا می شوند.
غلامعلی ولاشجردی فراهانی
اراک، باغ بزرگ زندگی ما
در دامنهی این کوههای استوار، باغی بزرگ، دامن گسترده است، بیدیوار، تا کرانههای صبح و قدمگاه هور، تا مرزهای فراهان. باغی که بر خاک بیدارش، از بوتههای سبز تا قامت افراشته درختان سترگ، هماره میروید و حدیث گل و شکفتنِ دوباره را میشود از رهگذر نسیم سراغ گرفت و هر بار پس از باران بوی خوش زندگی را از تن خاکش به میهمانی جان فراکشید. اینجا، باغی بزرگ و بیدیوار، بیگانه از نَفَسِ خزان و آسوده از یورش سپاه زمستان، سالهاست به آفتاب لبخند میزند و شکفتن را در سفرهی سبزِ برگهایش با خورشید قسمت میکند. در این باغ بزرگ، چه گلها روییده است و نسیم، از لابه لای گیسوان بلند بیدها در کوچههایش عبور کرده. صدای رویش، آوای گنجشکها هنگام دمیدن خورشید بهار، هر جنبندهای را به ضیافت زمین فرامیخواند. «اراک» باغ بزرگ زندگی ماست که در زمین کوچههایش مانند نهالی نورسته به دنیا لبخند زدیم، در سایه قهرمانان و نجابت و حیای پدران و مادرانش قد افراشتیم، تا بدانیم که: امروز به اقلیمی پای نهادهایم که «پای جای» کودکی امیرکبیر و بزرگمردان نامیایران بر گذرهایش هنوز رنگ نباخته. شهری که در تابش درخشش افتخارات انسانیاش به شهر فرهنگ شهرت بیشتری دارد و دیار کار است و سرای کوشش و صنعت و میعادگاه تحرک و تلاش زنان و مردان خردمند.«اراک»، سرزمین دانایی، سربلند به وجود نخبگان بنام با مردمانی به غایت متواضع و دست در رشتهی اندیشه و گرم کارِ دانایی، روزنی به فضای تابناک فرهنگ میکاود. آنجا که نخستین خشتها، الفبای آبادانیاش را هجا کردند و بافت تاریخیاش در دویست و اندی سال پیش، همانند یک تابلوی نقاشی نفیس در معماری و هنر ایران شکل گرفت؛ در زیر گنبدهای زنجیرهای بازارش، پیشهوران و هنرمندان بسیاری، گرمِ خلقِ آثار بدیع، به نقش جان، رنگی تازه میزنند. زیر این گنبدهای یکپارچه، داستان پنهان نقشهای افسونگر «قالی» به «قلم» پیران هنرور، رنگ می گیرد، تا بافتههای چشمنواز زنان سختکوش اراک در عرصه وسیع جهان، عرضه و اسباب سربلندی ما و کسب نان پاک در سفره های هزاران هزار نفر باشد.
این شهر، آمیخته با افتخارات بزرگ انسانی و با مردمی آراسته به زیورهای دانایی، عشق، هنر، شایستگی، چون قطرهای درشت از آسمان باورها بر گونه زمین چکیده است اما در ایام گذار و گویش کتاب و روایت زندگی خویش، تا امروز مجالی نیافته است تا خود را نزدیک به آنچه هست در آیینه اذهان بنشاند و از خویش حدیثی تازه سرآغازد و کمتر محفلی آراسته شده تا مجال یابد در این هیاهوی برخاسته و درهم تنیده از آهن و ماشین و سرمستی و سرکشی «دود و بخار» سخن، ساز کند و دمی از ظرافت کلام و لطافت واژه در گوش بچههای فردای خویش نجوا کند.
بر این باور است که شهر اراک، هنوز در خانه خویش، غریب و ناشناخته است وشاید تنها صدای مفاخر و مشاهیر و آوازه صنایع گاه ، خشن و سنگینش فراتر از مرزهایش دویده است و کسی از دیگر قابلیتهای شگرف و شگفتش آگاه نیست.
بیآن که تقصیری بسازیم و گناهکاری بیابیم، برای این عبور جاودانه، هیچ محملی شایسته تر از کتاب نیست تا ارزشهای این «گنجهای در باد» را در خویش نگاه داشته و به تصویر بکشد و برای نخستین بار «کتاب جامع شهر اراک» ورق بخورد و شهر، پس از دویست و اندی سال، در آستانه تولدی دوباره قرار گیرد و از دریچه هنر امروز و نگاه هنرمندان و تصویرگران و البته قلم نگارندگان به تماشای سیما شهر بنشینیم وچهره واقعی این مینای غبارگرفته را به آب جان هنر شستشو دهیم و زلال شهری را که در عهد شکوفایی و ظهور به «عروس جهان» شهرت یافته بود ،دوباره، به تماشا بگذاریم. یکباره یاد آقاخان کرمانی و مثنوی ایران در یادم نشست ،برآن شدم تا نفس امروز شهر را به بوی خاطره انگیز جاری در شعر او بیاویزم.
عروس جهان است ملک اراک
که سر تا سرش مشکبیز است خاک
این بیت برگرفته از مثنویای است که «آقاخان کرمانی» شاعر دوره قاجاریه با نام ایران، سروده است که با مطلع بالا میآغازد و سالها در کتاب فارسی دوران ابتدایی روزگاران سپری شده ما چاپ میشد و با آهنگ روانی که داشت، به آسانی در حافظهی پویای کودکی، جای خوش میکرد و حتی آنها که کاهل بودند کژدار و مریز چند بیتی از آن را زمزمه میکردند:
خوشا مرز ایران عنبر نسیم
که خاکش گرامی تر از زر و سیم
هوایش موافق به هر آدمی
زمینش سراسر پر از خرمی
گر از فارس گویم بهشتی خوش است
همه مرز آن خرم و دلکش است
گر از ملک کرمان بگویم رواست
که هندوستانی خوش آب و هواست
عروس جهان است ملک اراک که…
آقاخان کرمانی نام بیشتر شهرهای بزرگ ایران را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب برمیشمارد و جالب است که «شهر اراک» در نگاه او این قابلیت را مییابد که زیباترین تعبیر و استعاره و تشبیه را در شعر خود به کار ببرد. این تعبیری از شهری پیش ساخته است که همانند یک کاخ پهناور در سینهی کوهساران بنا شده است. درختان میوه، احاطهاش کردهاند و از هر سویش نهری از آب قناتها جاریست و مردمش اهل علم و هنر و خردمند و خوش ذوقاند.
تنها آقاخان چنین اعترافی نکرده بلکه در آثار متعدد از آن به زیبایی یاد میشود: ناصرالدین شاه قاجار در سفرنامه عراق عجم علی قلی میرزا و اعتماد السلطنه نیز در سفرنامهاش و لسان الملک سپهر در کتاب ناسخ التواریخ و… بسیار از آن نام بردهاند و هنوز هم تصاویر گویایی از این واقعیت و موقعیت شهر که از سوی عکاسان هلندی و یا پزشک فرانسوی (دکتر فوریه و آلبرت هوتس یکی پزشک شاه و دیگری عکاس آلمانی) همراه ناصرالدین شاه در سفر به سلطان آباد (عراق، اراک) برداشته شده است، وجود دارد که بیان کننده موقعیت و طبیعت و معماری ویژه و نظم و هماهنگی گذشتهی شهر است. یادآور روزهایی که آسمان، چون جویباران، زلال و آفتاب مهربان و رخساره روزگاران مردم شهر، شاید، مسند خندههای امید بود. چرا که از آسمان، سخاوت، جاری بود و به سفرههای گستردهی دشتها میبارید و دانههای بارور شکر، از دلها سر به آسمان، قد میکشیدند. از آن روزگار تا امروز سال ها سپری شده است و آن قاب زلال آیینه را غبار زمان از یادهایمان زدوده است یا از یاد برده ایم که از کجا آغاز کرده ایم و به کجا رسیده ایم ؟ امروز گرانمایه ترین و تنها سرمایه ای که از آن روزگار در دستان ما باقی مانده است، گنجینه فرهنگی است که در این شهر صورت بست و پدید آمد، نام ها و یاد هایی که در این شهر پدید آمدند و ماندگار شدند. آثاری که جز در پرتو همت بزرگان با تدبیر و دور اندیشی به دست نیامد. باشد تا مجالی دوباره و روایتی نو از مردم این شهر…