پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵ شماره ۴۵۵
وقایع استان
عباس لعل بار
۳۷ سال پیش در ۱۳ آبان ۵۷ برای نخستین بار یک سفارتخانه در ایران تسخیر شد؛ سفارت آمریکا در تهران توسط دانشجویان ۴ دانشگاه تهران موسوم به دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در حالی به اشغال در آمد که شاه فراری ایران به تازگی به آمریکا پناهنده شده بود. خشم و عصبانیت بر جوانان دانشجو فائق آمده بود و احساسات آن فقط یک راه را برای فروکش کردن این خشم پیش پای شان می دیدند و آن بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا در نخستین سالگرد کشتار دانش آموزان در واپسین سالهای حضور شاه در ایران در سال ۵۷ بود.
جمعیتی که به روایت شاهدان گفته می شود حدود سی نفر بودند پیش از ظهر با دادن شعارهایی علیه آمریکا از در و دیوار سفارت بالا می روند و با توجه به اینکه روز تسخیر در سال ۵۸ یکشنبه و مصادف با تعطیلی رسمی سفارت بوده است پاسداران کمیته تصور می کردند کسی داخل سفارت نباشد، در نتیجه منتظر می مانند تا با دستور از بالا درخصوص نحوه برخورد با دانشجویان وارد عمل شوند.
از عصر همان روز گروگانگیران اقدام به آزاد کردن گروهی از ایرانیانی که به عنوان ارباب رجوع یا کارمند در داخل سفارت بودند نموده و آمریکاییها با چشم بسته به محل دیگری منتقل می شوند. همزمان یکی از متحصنین که در داخل سفارت بود، پس از خارج شدن از آنجا در گفتوگو با روزنامهها گفت ما به عنوان اعتراض به سیاست آمریکا اینجا را اشغال کردهایم و گروهی از دانشجویان در محوطه متحصن شدهاند و اعلام کردهاند که تحصن آنها ادامه خواهد داشت.
یک روز پس از تسخیر سفارت سیداحمد خمینی، فرزند امام خمینی به دعوت دانشجویان در سفارت برای آگاهی از چگونگی اوضاع وارد محوطه اشغالی سفارت آمریکا شد. سید احمد خمینی در آن دیدار سخن دانشجویان و امام مبنی بر اینکه تمام مردم ایران از این عمل پشتیبانی میکنند را تکرار و می افزاید: به نظر من اقدام دانشجویان، اشغال سفارت آمریکا محسوب نمیشود بلکه جوانان دلیر ما لانه جاسوسی را تصرف کردهاند تا اشغالگران را بیرون رانند.
در مدتی که سفارت در تسخیر دانشجویان قرار داشت آمریکا دست به واسطه قرار دادن چهره های مختلف جهانی زد. از جمله پاپ که ایران با این واسطه گریها مخالفت کرد. روزها گذشت و اشغالی که قرار بود محدود به زمان شود تبدیل به تسخیری ۴۴۴ روزه شد و سرانجام با تصمیم کمیسیون ویژه مجلس با چهار شرط تصمیم به آزادی گروگانها گرفته شد. شروطی چهارگانه ایران شامل آزاد گذاشتن تمامی سرمایههای ایران، لغو تمام ادعاهای آمریکا علیه ایران، تضمین عدم دخالت سیاسی و نظامی آمریکا در ایران و باز پس دادن اموال شاه می شد. آیت ا… هاشمی رفسنجانی درباره این شروط می گوید: «سرانجام این چهار شرط به تصویب و به دولت برای اجرا ابلاغ شد. کیفیت اجرا هم برعهده دولت گذاشته شد. آنچه مجلس میخواست این بود که چهار شرط تصویبی به نتیجه برسد. قرار شد اگر آمریکا شرایط را پذیرفت، اقدامات اجرایی صورت بگیرد و اگر نپذیرفت، پیشبینی شده بود که قوه قضائیه خود را برای محاکمه جاسوسهای آمریکایی آماده کند.»
پس از مصوبه مجلس، دانشجویان پیرو خط امام با بنیانگذار انقلاب ملاقات کردند. امام ضمن تایید مصوبه مجلس، مسئولیت نگهداری گروگانها را به دولت واگذار کرد. دولت هم با تعیین بهزاد نبوی، مشاور امور اجرایی نخست وزیر در غیاب وزیر خارجه پیگیری مساله را آغاز کرد. در این میان با توجه به ممنوعیت مذاکره مستقیم با آمریکا که در مصوبه مجلس بر آن تاکید شده بود، حضور یک میانجی بین ایران و آمریکا ضروری بود که این کار به دولت الجزایر که حافظ منافع ایران در آمریکا بود، سپرده شد. پس از گذشت چند روز از مصوبه مجلس، مذاکرات آغاز شد.
طبق پیش بینی ها آمریکا مشخص شد که آمریکاییها حاضر به پذیرش تمام و کمال مصوبه مجلس نیستند و تلاش میکنند به بهانههای مختلف و با تفسیرهای گوناگون از اجرای آن شانه خالی کنند. گاهی دولت ایران را از رونالد ریگان، رئیسجمهور آینده آمریکا میترساندند و گاهی هم از حمله نظامی، تحریم اقتصادی و ایجاد بحرانهای سیاسی. اما سرانجام پس از ماهها مذاکره و مشورتهای گسترده، با درایت و دقت نمایندگان ایران و الجزایر، مذاکرات به نقطه قابل قبولی رسید و با دو لایحهای که دولت توسط آقای بهزاد نبوی در ۲۲ دی ۵۹ در ارتباط با حل و فصل اختلافات مالی و حقوقی ایران و آمریکا و بازپس گرفتن اموالی شاه و بستگانش، به مجلس ارائه کرد و به تصویب رسید، مذاکرات سرعت بیشتری گرفت و به امضای سه سند در ۲۲ دی ۵۹ که به بیانیه الجزایر معروف گردید، منجر شد. در این بیانیه بر عدم مداخله آمریکا در امور ایران، استرداد داراییهای ایران که در اختیار بانکهای آمریکایی بود، لغو تحریمهای تجاری و ادعاهای بیاساس آمریکاییها و نیز برگشت داراییهای خانواده شاه سابق تاکید شده بود.
سرانجام پس از کش و قوسهای فراوان و بعد از آنکه دولتهای ایران و آمریکا، بیانیه حل و فصل اختلافات را که توسط دولت الجزایر و با توافق طرفین تنظیم شده بود، امضا کردند و آمریکا عملا شرایط آن بیانیه را پذیرفت، بیش از ۵۰ گروگان آمریکایی پس از ۴۴۴ روز، اجازه خروج از ایران را در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۵۹ به دست آوردند.
اقدامی هیجانی در فضای اجتماعی و سیاسی
واقعه سیزده آبان ۱۳۵۸، روزی که سفارت امریکا در تهران به تصرف جمعی از دانشجویان جوان درآمد، جدا از باورها و تحلیلهای عاملانِ آن، اقدامی برخاسته از نوعی هیجان ذهنی و روانی بود که در فضای اجتماعی و سیاسی آن سالها موج میزد. تحرکی که انقلابیگری از سال ۱۳۵۶ در میان تودهها و طبقاتِ مختلفِ جامعه ایران برانگیخته بود، برای فرونشستن به زمان بیشتری نیاز داشت. برای مردمانی که تا پیش از آن نه احزاب کارآمدی داشتند و نه مطبوعات آزاد، راهی که به تدریج به خیابانهای شهر گشوده شد، مناسبترین امکان موجود برای مخالفخوانی و اعتراض بود. خیابانها عرصه دادوستد اندیشهها و آرمانها شدند و مکانی برای بحث و جدل میان هوادارانِ گروههای سیاسی مختلف. در این سالها اما بر سر دو چیز اتفاقنظر وجود داشت؛ براندازی استبداد و مبارزه با استکبار. جمعیتی که به میان خیابانها سرریز شده بود، مشتها را هم به طلب استقلال و هم به تمنای آزادی و جمهوری به سینه آسمان میکوبید. فریادهای «مرگ بر شاه» و «مرگ بر امریکا» از همان آغاز جداییناپذیر بودند و وقتی شاه رفت، دشنامگویی و مرگخواهیِ انقلابیون، متوجه امریکا و شخصِ کارتر شد.
تا پایانِ زمستان ۱۳۵۷ هزاران زن و مردی که در خیابانهای شهر جاری بودند تا هرچه کینه و خشم، و هرچه فریاد و نفرت داشتند، بر سر شاه و حامیانِ قدر قدرتش برآورند، پیروزی را در آغوش داشتند. پیروزی که هرچند لازم و راضیکننده بود اما بیشک کافی نبود. بیمها و امیدها از دگرگونیِ همه شالودههای حکومتی، و فروپاشی سیاسی و امنیتی نظم پیشین همه را نسبت به آینده انقلاب نگران میکرد. سفرِ شاهِ بیمار به جایی که به باور انقلابیونِ چپگرا، پایگاه اصلیترین دشمنِ عقیدتی انقلاب و محفل توطئهسازان و دسیسهچینان بود، بهانه مورد نیاز برای شدت عمل علیه امریکا را فراهم کرد.
گزارشهای موثقی وجود داشت که شاهِ خلعشده مبتلا به سرطان و انسداد مجاری صفراوی بود. وزارت خارجه امریکا هم تاکید داشت که «شاه دیگر فاقد عنوان برای ادعای حکومت ایران است» و اعطای اجازه اقامت به او و خانوادهاش اقدامی انساندوستانه برای جلوگیری از پیشرفت سریعِ بیماری او است. حتی روزنامههای ایرانی خبر میدادند که شاه بهسرعت به پایان عمر خود نزدیک میشود. بلافاصله پس از ورود شاه به امریکا، کاردارِ سفارتِ امریکا در تهران و مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه ایالات متحده که در ایران بود، به دیدار نخستوزیر، مهدی بازرگان رفتند که ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه هم در این جلسه حضور داشت. یزدی بعدها توضیح داد که دولت موقت در این جلسه، «قاطعانه نظر مخالف خود را به اطلاع رساند و حتی مطرح شد که در ممالک اروپایی هم مراکز طبی مجهزی هستند و اگر صرفا مساله بیماری مطرح باشد، هیچ ضرورتی ندارد که شاه به امریکا سفر کند.»
دولت موقت حتی تصمیم گرفت که دو پزشک ایرانیِ مورد اعتماد خود را که آن زمان مقیمِ امریکا بودند، به وزارت خارجه امریکا معرفی کند تا در جریان جزئیاتِ معالجه شاه که در مرکز پزشکی «کانل» بستری بود، قرار گیرند. روزنامه کیهان (دوم آبان ۱۳۵۸، شماره ۱۰۸۳۹) در گزارشی با عنوان «شاه مخلوع در آستانه مرگ قرار گرفت» از قولِ سخنگوی وزارت خارجه ایران چنین خبر داد که «دولت ایران همیشه مخالفت خود با سفر شاه مخلوع به امریکا را به مقامات این کشور اعلام کرده ولی چون گفته میشود شاه مخلوع برای معالجه بیماری صعبالعلاجی به نیویورک رفته است، بنابراین وزارت امور خارجه از مقامات مسئول امریکایی تعهد گرفته که شاه و فرح در مدت اقامتشان در امریکا اقدام به انجام هیچ فعالیت سیاسی نکنند.»
برای مردم انقلابی که تحقق ایدههای خود را «زود» میخواستند، تدابیر دولت موقت، «سازشکارانه» و «بیفایده» مینمود. تلاطمِ انقلاب جایی برای اعتماد به عقلگرایانِ عاقبتاندیش باقی نمیگذاشت، جوانان «متعهد» بایست میانداری میکردند. در چنین فضایی، ایده تسخیر سفارت امریکا شکل گرفت و اجرایی و عملیاتی شد اما منحصر دانستن مسئولیتِ تاریخی این حمله به چند صد دانشجوی جوان و پاسخگو خواستن آنان برای تمام پیامدهای خواسته یا ناخواسته این اقدام، مواجههای منصفانه با عاملانِ تسخیر سفارت امریکا نیست. بیشک دانشجویان سهمی اثرگذار در عملیاتیِ کردن ایده تسخیر سفارت امریکا داشتند اما هیچگاه تنها نبودند. پیش از دانشجویانِ مسلمان پیرو خط امام هم کسان بسیاری رویای نابودی دفاتر سیاسی امریکا در ایران و قطع مناسبات دو کشور را داشتند. چند روز پس از پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷، بیش از صد فرد مسلح که به گروههای چپ منتسب شدند، به سفارتِ آمریکا حمله کردند اما قادر به تسخیر آن نشدند. کنسولگری آمریکا در تبریز هم به آتش کشیده شد و چند هفته بعد جمعی از جوانان خشمگین بار دیگر در برابر سفارت آمریکا جمع شدند و پرچم این کشور را آتش زدند.
زمان مناسب برای جلب همراهی عمومی با تسخیر سفارت امریکا نه ماه بعد از پیروزی انقلاب فراهم شد. موجِ امریکاستیزی در میان ملتِ سرخوش از پیروزی انقلابشان در آبان ماه ۵۸ به اوج رسید و با یک خیز دانشجویی به ساحلِ سفارت امریکا در تهران کوبیده شد. جوانانِ مسلمان پیرو خط امام تنها بخشی از جمعیت انبوهی بودند که روز یکشنبه ۱۳ آبان و در جریانِ یک راهپیمایی عظیم برای ابراز انزجار از امریکا به خیابانها آمده بودند. وقتی دانشجویان از دیوارهای سفارت بالا میرفتند، صدا و ندایی برای بازداشتن آنها شنیده نشد، هر چه بود تایید و تشویق بود. مسیرِ پیشروی این جوانان گشوده و همواره بود. جمعیتِ بیرون از سفارت با نگاهی تحسینآمیز اقدامِ دانشجویان را میستود. وقتی هم که خبر منتشر شد، به همان اندازه که جهان حیرت کرد و مبهوت ماند، ایران انقلابی به وجد آمد. حضور ملت در خیابانهای شهر با انگیزهای جدید، جان تازهای میگرفت. تسخیرِ سفارت امریکا در تهران میرفت تا اصلیترین نمود دیپلماسی در خیابان باشد.
تصمیم به اشغال سفارت امریکا در تهران را جمعی محدود از دانشجویان گرفتند اما منحصر دانستن این اقدام به واکنش جمعی آن دسته از جوانان، و تقلیل دادن احساس عمومی ملتی انقلابی به جماعتی اندک، مواجهه متقاعدکنندهای با این رخداد نیست. در پسِ عاملانِ اشغالِ سفارت، ملتی خشمگین و ناخرسند بودند که پس از بیرون راندن شاه، فرصت یافته بودند تمام ناکامیها و فرصتسوزیهای تاریخیشان را بار دشمنی دیگر نیز کنند. مردمی که در خیابانها تاریخسازی کرده و سیاست داخلی را زیر و رو کرده بودند، هم آنان که در «انقلاب اول» با دست خالی شاه را از میدان به در کرده بودند، در پیِ تحقق رویای واژگونی مناسبات خارجی، باز هم راه خیابانها در پیش گرفتند و در «انقلاب دوم» رودررویی با یکی از دو وزنه اصلی نظام بینالملل را به کمال رساندند. تقابل با امریکا خواستیِ خاصِ جوانان مسلمان پیرو خط امام نبود. آنها هم که نه مسلمانانِ معتقدی بودند و نه چندان الزامی به پیروی از آیت ا… خمینی داشتند، بر طبلِ دشمنی با امریکا میکوبیدند.
اجماعِ بینظیری که هم در گروههای سیاسی، هم در میان نویسندگانِ نحلههای مختلف فکری، هم در میان طبقات مختلفِ اجتماعی از زنانِ خانهدار و بازاریان تا کلاهسبزها و درجهداران نظامی وجود داشت، بسترسازِ عملِ چند صد دانشجو بود. جوانانِ بیتجربه و فاقد صلاحیتی که نه سیاست خوانده بودند و نه از مناسبات دیپلماتیک چیزی میدانستند، به پشتوانه حمایتِ بیدریغ اهالیِ سیاست و قلم و اندیشه و همراهیِ عمومی ملت، یکشبه در رأس سیاست خارجی کشور نشستند. تسخیرِ سفارت امریکا در تهران تا پایان نخستین هفته پس از آن، میتوانست نمودی از شور هیجانی ملتی دلزده از دخالتهای امریکا باشد، اما اوضاع وقتی بحرانیتر و تبعات آن زمانی گسترده و پیچیدهتر شد که تا ۴۴۴ روز ادامه یافت.
ادامه بحرانِ گروگانگیری از چند ساعت پس از تسخیر، دیگر در دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نبود، تفکری که در متن جامعه انقلابی جریان داشت و ذهنیت مشترکی که میان عوام و خواص موج میزد و از جامعه به رهبران و از رهبران به جامعه منتقل میشد، تسخیر سفارت امریکا در ایران را به رویدادی منحصر به فرد در تاریخ روابط خارجی ایران بدل ساخت. نیمه آبان ماه هر سال، در بازخوانیِ واقعه تسخیرِ سفارت امریکا و به گروگان گرفتن کارمندانِ امریکاییتبارش، بیشتر نگاهها به انگیزههای جوانانِ گمنام آن روزها و تحلیلِ سیاستورزان نامآشنای این روزها محدود میشود. هرچند همان جوانان هنوز مصرانه از اقدام به تسخیر سفارت امریکا دفاع میکنند اما کمتر کسی است که از تبعات منفی و پیامدهای نامطلوب آن اقدام در سی سال گذشته آگاه نباشد. مسئول دانستن و پاسخگو خواستن دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در قبال تمام جوانب تسخیرِ سفارت و همه پیامدهای آن، چشم بستن بر رفتارها و عملکردهای عموم مردم و سیاستمدارانی است که آن روزها خیابانهای شهر را عرصه مبارزه و قدرتنمایی کرده بودند. مردمی که هر روز دستهدسته در برابر ساختمان سفارت جمع میشدند و نخبگانی که به انحاء مختلف ایده تسخیر سفارت را میستودند، سهمی کمتر از دانشجویان جوان نداشتند و امروز، نه فقط آن دانشجویان بلکه همه حامیانِ دیروز آن باید در پاسخگویی و انگیزهخوانی و ریشهیابی آن اقدام سهیم باشند.