دوشنبه ۹ مرداد ۹۶ شماره ۶۴۲
احمدرضا حجارزاده
نوشتنِ داستانهای سیاسی یا قصههایی که با نظر به برههیی تاریخی از سرگذشتِ ایرانزمین نگاشته شدهاند، همیشه با اِشکالِ قضاوت و دیدگاه در روایت روبهرو بودهاند، زیرا نویسندهی چنین آثاری مجبور بود بسته به شرایط روز سیاسی و اجتماعی کشور، جانب یکی از دو حزب حاکم را بگیرد ـ اینجا کاری به درست و غلط یا خوب و بدِ حکومت وقت در داستانها نداریم ـ و از اینرو، بسیاری حرفها در لفافه یا دوپهلو و به طعنه گفته میشد یا در طول داستان، نویسنده به حاشیه میرفت و مسیر محتوایی قصه را به سمتوسویی دیگر میبُرد و در نتیجه، اثر نهایی بیش از آنکه رویکردی سیاسی، تاریخی و تحلیلی داشته باشد، از تِمی اعتراضیانتقادی با درونمایهی رمانتیک برخوردار میشد. به طور معمول، چنین دستاوردهای ناخواستهیی منجر به موفقییتهای نسبی برای کتاب و نویسندهش میشد و نام اثر را چند صباحی بر سر زبانها میانداخت، بیآنکه نوشتهی مورد نظر بحق شایستهگی چنین ارج و قربی داشته باشد. رمان «دکتر نون، زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشتهی شهرام رحیمیان از جمله همین آثار است که در زمانِ انتشار، بیش از حدِ انتظار گُل کرد و خوانده شد. حال آنکه این داستان را باید اثری ضعیف و سرگردان میان ناگفتههای سیاسیتاریخی و روابط عاشقانهی سیاسیون قلمداد کرد. اینجا تکلیف نویسنده با نوشتهش روشن نیست.گویا او بیش از هر چیز قصد داشته وفاداری پوچ و بیحاصل و نتیجهی یکی از نزدیکان و اعضای کابینهی مصدق را با هوییتِ نامشخصِ «محسن. نون» بازگوید اما برای این روایت، بستری ملودرام و عاشقانه را انتخاب و پای زنی به نام ملکتاج را به قصه باز کرده که این خط و ربطِ فرعی را به حاشیهیی پررنگتر از متن بدل کرده.گرچه رحیمیان با کشاندنِ روحِ آزردهخاطرِ مصدق به خانهی محسن و ملکتاج، روابط این مثلث سیاسی ـ عاطفی را به هم پیوند زده تا بیانگرِ خودویرانگریِ مردِ عاشقپیشهیی باشد که وفاداریش به مصدق را زیر پا گذاشته و یک عمر را پای این سرخوردهگی و ناتوانی تلف کرده. جالب آنکه ملکتاج به همسرش همین نکته را گوشزد میکند:«اِنقدر خودتو سرزنش نکن! اصل اینه که خودت بدونی به دکتر مصدق خیانت نکردی. آدم که زندگیشو به خاطر اینکه با یه نفر دست داده تباه نمیکنه». از این منظر، انگار نویسنده خود بر پوچی و بیمعنایی کتابش (بخوانید راهی که محسن پیش گرفته یا اتلافِ وقتِ خواننده با خواندنِ کتاب!) صحه گذاشته و با ملکتاج موافقتر است تا اندیشه و عملکردِ دکتر نون. اینگونه است که ابتدا و انتهای کتاب با مرگِ خودخواستهی دکتر نون رقم میخورَد، زیرا شخصی که با زندگی خود و دیگران به خاطرِ یک تغییر عقیدهی ساده و در یک شرایطِ بحرانیِ خاص یا به قولِ ملکتاج،«وضعییتِ استثنایی» بازی میکند، به راستی مستحقِ مرگ است. زندهگی و مرگِ دکتر نون در یک کفهی ترازو قرار میگیرند. زندهگیِ او همان مرگِ اوست. چنین است که آن جملاتِ نخستینِ کتاب از احمد شاملو معنا و مفهوم مییابند:«هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندهگی نشستم».
با وجودِ این، وقتی کتاب را با نمونههای مشابه خود قیاس کنیم، درخواهیم یافت آثار دیگران برای نقبزدن به وقایع تاریخی و به ویژه سیاسی، به مراتب بهتر و خواندنیترند. غالب رمانهای جعفر مدرسصادقی و اسماعیل فصیح، مرورگرِ مهمترین رویدادهای سیاسی و تاریخی اوایلِ انقلاب و بحبوحهی روزهای جنگند که در بستری عاشقانه و به درستی روایت میشوند. حتا رمانِ مشهوری چون «شوخی» نوشتهی میلان کوندرا که نویسندهش آن را اثری عاشقانه دربارهی دختری میداند که به جُرمِ دزدیدنِ گُل از قبرستان برای تقدیم به معشوقش دستگیر شده، داستانی بیشتر سیاسی است تا عاشقانه، و یک نمونهی خوبتر و گمنامِ دیگر که سیاست و عشق را به درستی در هم آمیخته، رمانِ «این یک فصلِ دیگر است» نوشتهی مرجان شیرمحمدی است. البته نمونههایی از این دست بسیارند. با این همه، مهمترین و بزرگترین ضعفِ کتاب، تکنیکِ نوشتاری آنست که گرچه به تجسم و عینییتبخشی فضای مالیخولیایی داستان و روانپریشیِ شخصییتها کمک میکند، مایهی عذاب و دشواری در خوانشِ متن رمان میشود. راویِ کتاب در واقع خودِ دکتر نون است اما گاهی از آن قالب به درمیآید و جای دانای کل را میگیرد و این تغییر موضع چنان تودرتو و نزدیک به هم اتفاق میافتد که در نهایت خواننده را کلافه و گیج میکند. به بخشِ کوتاهی از کتاب توجه بکنید:«دکتر نون گفت:«ملکتاج، این حرفو نزن! کودتا برای من مهم نیست، اون قولی که به آقای مصدق دادم برام مهمه.» ملکتاج شانههای دکتر نون را مالید. موهایم را نوازش کرد. با هر دو دستم به عصا فشار آوردم و از جلوِ در اتاق خواب یک قدم عقب رفتم. لحظهیی صبر کردم. آنوقت دکتر نون تا دمِ در راهرو رفت. ملکتاج داشت توی حیاط برگها را با جارو کنج دیوار کُپه میکرد» یا این قسمت:«من توی اتاقک تکوتنها بودم. رفتم کنار پنجره ایستادم. ملکتاج زیر درخت، روی صندلی تاشو، نشسته بود و داشت با وسواس گرهی روبان قرمز دور نامههایی را باز میکرد که از پاریس برایش فرستاده بودم. دکتر نون کنارش ایستاده بود.گفتم…».
علاوه بر آن،کتاب با وجود انبوهِ دیالوگهایش بیوقفه و پشتِ هم پیش میرود، بیآنکه تنفسی به خواننده بدهد یا فصلبندی شده باشد. ضمنِ اینکه خواننده در داستان با دو روحِ سخنگو سر و کار دارد. ارواحِ مصدق و ملکتاج مدام در خانه و اطرافِ دکتر نونِ پیر و ازکارافتاده میپلکند و ساختار داستان را متشنج میکنند. همچنین وفورِ ارجاعاتِ مکرر به حوادث رخداده نیز بر این اختشاش ذهنیِ خواننده و روانیِ متن میافزایند. با این همه، اگر بنا باشد بر ضعفهای «دکتر نون…» چشم بپوشیم و حُسن کتاب نیز بگوییم، میتوان به این نکته اشاره داشت که اثر نامبرده، بیشتر به فراموشخانهیی شباهت دارد که توسط رحیمیان غبارروبی شده تا به یاد آوریم تاریخ و سیاست ایران از زمانِ حکومت قاجار و پهلوی تا روی کار آمدنِ مصدق و ماجرای کودتای مشهوری که علیه او شکل گرفت، چگونه باعث فروپاشی و تخریب زندهگی و دیگرگونی سرنوشت آدمها و روابطِ احساسی و عاطفی زوجین شد. دست بر قضا، در میانههای کتاب، خودِ نویسنده به موضوع فراموشی اشارهی بجایی میکند. انگار مطابقِ گفتهی ملکتاج به دکتر نون در صفحهی هفتادوسه که:«مثلِ قدیما شروع کن به داستاننوشتن!» و دکتر نون پاسخ میدهد:«خودم شدم یه داستان غمانگیز. غمانگیزترین داستان دنیا»، رحیمیان نیز در قالبِ محسن برای رهایی از کابوسِ خیانتی که در حقِ دکتر مصدق مرتکب شده و فراموشیِ آن، این رمان را نوشته، ولی دکتر نون به این سادهگیها از آرمان و قولِ خود دستبردار نیست و در پاسخِ طعنه و کنایههای مصدق میگوید:«امکان نداره شمارو فراموش کنم»، ولی دکتر نون و ملکتاج فقط مُشتی نمونهی خروارند. آیا مبارزات و پافشاری بر اعتقادات و تعهداتِ سیاسی، منجر به نابودی دکتر فاطمی و بیسرپرستی خانوادهش نشد؟ همهی آنچه رحیمیان از پستوی فراموشخانهش بیرون میکِشد، به شناختی نسبی از فضای سیاسی دوران مصدق، نحوهی شکنجه و اعترافگرفتنها و تاثیراتش بر فرد سیاسی و خانوادهش میافزاید و اگر منصف باشیم، تشریح جزییات توسطِ نویسندهی «دکتر نون…» خوب از کار درآمده. بخصوص بخشهایی که نویسنده از شکنجههایش در زندان و تنهاییش در آن حمامِ سرد و تاریک میگوید. ضجههای ملکتاج و بعد رودستخوردنِ خواننده هم با توصیفهای دقیق و طولانیِ خالقِ اثر، فضای آکنده از خشم و خشونت آن دوران را به خوبی ترسیم کرده. هرچند تشریحاتِ بیضرورت و اروتیکِ محسن از دیدار با جنازهی چروکیدهی زنش، از ارزش و اعتبار رمان میکاهد و خواننده را بیش از آنکه متاثر کند و به همذاتپنداری وا دارد، از آن ملاقاتِ مجدد و مشمئزکننده بیزار میکند، باید گفت رمان «دکتر نون…» جزو داستانهایی است که به رغم تلاشِ نویسندهش در ترسیم دورانی از تاریخ ایران، اثر چشمگیری نیست و تنها به یکبار خواندن میارزد و بس.
*شیوه نگارش این متن سبک نویسنده آن است
چه نگاه منفی و بدبینانه ای! کتاب عالی بود خصوصا تغییر زاویه دید اول شخص و سوم شخص،
در نیمه های نقد به جای کلمه اغتشاش گفته بودید:اختشاش!
نادیده گرفتن نقطه قوت داستان که همان تکنیک چند راوی بودن است و پافشاری بر نقاط منفی -آن هم از دیدگاه خودتان -ایراد نقد شماست .
لحن عاطفی یکدست داستان و دیالوگهای قوی از منظری درونگرایانه همان اندازه که کار ادبیات است نه تاریخ، به شرح پارهای از زندگی دکتر نون پرداخته. دنبال تاریخ محض در اثر ادبی نباشید.