خانه » جدیدترین » قهرمانِ دروغ‌گویی

قهرمانِ دروغ‌گویی

سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹ شماره ۱۳۴۶

روایتِ یک ماجرای تمام‌حقیقی از یک مردم‌فریبیِ آشکار

قهرمانِ دروغ‌گویی

احمدرضـا حجـارزاده

یکُم/ این‌جا تهران است. یکی از همین شب‌های سرد و خشکِ پاییزی، در ایست‌گاهِ چهارراه ولی‌عصر، سوارِ اتوبوسِ بی‌آرتی/BRT خطِ راه‌آهن ـ تجریش می‌شوم تا خود را به پارکِ ساعی و فرهنگ‌سرای سرو برسانم. ساعت پنج‌و بیست‌ویک دقیقه‌ی عصر است. اتوبوسی که سوار می‌شوم، زیاد شلوغ نیست و با وجودی که برخی مسافران روی پا ایستاده‌اند، چند تک‌صندلیِ خالیِ پراکنده لابه‌لای انبوهِ صندلی‌های پُر دیده می‌شود. خودم را به یک صندلیِ خالی در نزدیکی مرزِ میانِ مردانه و زنانه‌ی اتوبوس می‌رسانم و روی آن وِلو می‌شوم. خسته‌م. دلَ‌م می‌خواهد زودتر به مقصد برسم،کارم را انجام بدهم و برگردم خانه. نخستین ایست‌گاهی که به آن می‌رسیم نَه، در ایست‌گاه دوم، مردی سوارِ اتوبوس می‌شود، قدبلند، تنومند و چهارشانه، صورتی سخت‌و سنگی با چشمانی نافذ،کت‌وشلواری قهوه‌یی‌رنگ و دستِ دوم اما سالم به تن دارد. میان‌سال است، ولی پیر و شکسته نیست. به محضِ ورود، با تکرارِ کلمه‌ی «ببخشید، ببخشید» راه باز می‌کند و خودش را به مرزِ شیشه‌ییِ میان دو قسمتِ زنانه و مردانه می‌رسانَد و درست می‌ایستد کنارِ صندلیِ من. از جیبِ‌ش تعدادی کاغذ و نسخه‌های پزشکی و دفترچه‌های درمانی بیرون می‌کِشد. فوری مقصودِش را می‌فهمم.کتابَ‌م را از کیفَ‌م بیرون می‌کِشم و شانسی صفحه‌یی را باز می‌کُنم، بی‌آن‌که قصدِ خواندن داشته باشم. در واقع پشتِ کتاب پنهان می‌شوم که بتوانم با خیالِ آسوده به حرف‌های مَرد گوش بدهم. مرد با صدایی بلند و رَسا شروع می‌کُند به بیانِ خواسته‌ش. متنِ حرف‌های مَرد را بی‌کَم‌وکاست بخوانید:
ـ «خواهرها و برادرهای گُلم، ضمنِ عرض سلام، خواهش می‌کنم چند دقیقه‌یی به عرایضِ بنده گوش کنید. من یک دخترِ سرطانی دارم که برای درمان، نیاز به کمکِ شما داره. من قهرمانِ بوکسَ‌م. بازنشسته‌ی سازمان تربیت‌بدنی‌ام. ماهی هشتصدوپنجاه هزارتومن هم بیش‌تر حقوقَ‌م نیس! آمپول می‌خرم بَراش دونه‌یی پونصدوهشتادوپنج هزارتومن! قرص دونه‌یی سیصدوپنجاه هزارتومن! هر کسی هر چه‌قدر که دوست داره و مایله که کمک کُنه، خداوند پدر و مادرشَم بیامرزه! خدایی‌نکرده اگر در این دنیا همچون اتفاقی برای هر کسی پیش بیاد، زیرِ سنگینیِ این بار نمی‌تونه کمر راست کُنه. دفترچه‌ی بیمه‌ی تامین اجتماعی‌ش، شناسنامه،کارت ملی، دویست‌وپنجاه صفحه آزمایش‌های رنگی و حتا بیش‌تر موجوده، می‌تونین ببینید. امیدوارم در این دنیای خاکی، برای هیچ مسلمون و غیرمسلمونی، بیماری سرطان پیش نیاد.کمکِ شما ولو اندک و ناچیز می‌تونه جان یک بیمار رو از مرگِ حتمیِ سرطان نجات بده! من یک آدم معروف و مشهور و سرشناسی هستم،کلِ ایران هم مَنو می‌شناسند! آن‌که شیران را کرده است روبَه‌مزاج/ احتیاج است، احتیاج است، احتیاج (!). والله به امام‌حسین قسم با هفتادوهفت سال سن، صدوبیست‌وپنج کیلو وزن، من خودم خجالت می‌کِشم، ولی چه کُنم که این بیماری رو پروردگار داده. خودتون هم مستحضرید که دولت رسانه‌یی‌ش کرده، بیماریِ سرطان، بیماریِ پُرهزینه‌ییه. سپاس‌گزارم. فقط این ملت‌اَند که می‌توونند به مردم کمک کنند. ان‌شاالله یک عمر، تنِ خودتون و خانواده‌تون صحیح و سلامت باشه، و یک عمر زیرِ سایه‌ی آقا مرتضاعلی زندگی باسعادت و عزت‌مندی داشته باشید. ان‌شالله هرچی از خداوند می‌خواین، به‌تون بده. اول سلامتی. دوم ثروت. خیلی هم ممنون. مچکرم. سپاس‌گزارم. دست شماها درد نکنه. خدا پدر و مادرتونَم بیامرزه. ان‌شاالله همیشه جسم‌تون سالم، لب‌تون خندون و دل‌تون شاد باشه. جَوونا به حق پنج تن، خداوند همسرِ اهل، خوش‌اخلاق، بانمک (!)، خوشگل(!)، با دین و ایمان، با دیانت به‌تون عنایت کُنه. الاهی که داغِ اولاد نبینی. الاهی که ان‌شاالله هرچی از خداوند می‌خواین، به‌تون بِده. فقط سلامتی، سلامتی، سلامتی. خیلی هم ممنون. مچکرم. سپاس‌گزارم. خداوند به خودتون و خانواده‌تون سلامتیِ مطلق بِده. ان‌شاالله به حق پنج تن، خداوند آخر و عاقبت همه‌گی‌مون رو ختم به خیر کُنه و به همه‌گی‌تون اولاد صالح و نیک عطا کُنه. ان‌شاالله خداوند به تک‌تک‌تون، عمرِ طولانی، مفید و باعزت بِده. برای همه‌تون آرزوی موفقیت، به‌وَرزی (!) و تن‌درستی از درگاهِ خداوندِ ایزدِ منان خواستارم! با کمالِ احترام، تشکر و ادب، روز و شبِ خوبی داشته باشید. هم‌چنین سالِ خوبی داشته باشید و ان‌شاالله همیشه لبان‌تان پُرخنده باد. سپاس‌گزارم. خداوند به خودتون و تک‌تکِ اعضای خانواده‌تون، به اولاداتون و نوه‌هاتون و نتیجه‌هاتون هم سلامتی بِده. خیلی هم ممنون. مچکرم. سپاس‌گزارم. ان‌شاالله شبِ خوبی داشته باشید. بدرود».
دوم/ برای شما هم پیش آمده، می‌دانم. بارها چنین مردان و زنانی را در پیاده‌روها، اتوبوس‌ها و متروها دیده‌یید که با نسخه‌یی در دست، از مردم تقاضای کمک مالی می‌کنند. من قضاوت نمی‌کُنم که کدام دسته از آنها راست می‌گویند و کدام‌یک دروغ، ولی اصولن هرگز به آنها اعتماد نمی‌کُنم و تا امروز هیچ‌کدام از داستان‌های به نظرم ساخته‌گی‌شان نتوانسته برای پرداختِ یک ریال به آنها مُجابَم بُکند. با این‌حال، میان آنها گاهی به نمونه‌هایی برمی‌خورم که واقعن حیرت‌انگیز و در عینِ‌حال توهین‌آمیزند. این یکی که من در بی‌آرتی دیدم، بسیار قابل‌توجه و نوبر بود و البته برای این ادعا، دلایلی دارم:
۱٫ قضاوت با شما.کسی که با چنین ادبیات و جمله‌بندیِ مودب‌و مرتب، تنظیم‌شده و بی‌عیب‌ونقصی، بی‌وقفه و بدونِ یک ثانیه مکث، بدونِ حتا یک تُپُق در گفتار، با صدایی گرم‌و گیرا و به قولِ معروف بیانِ تئاتری، متنی را که در بالا خواندید (شاملِ چهارصدودوازده کلمه)، در مدت‌زمان سه دقیقه‌وسی ثانیه بیان بکند، می‌تواند نیازمند باشد؟! البته بدیهی‌ست برخی نیازمندان شاید تحصیل‌کرده و بااَدب باشند، مثل این آقا که خود را قهرمانِ بوکسِ کشور معرفی کرد و بسیار مبادی آداب بود اما کسی با این میزانِ تحصیلات و تسلط بر کلام و گفتار، چرا باید ـ به هر نیاز و بهانه‌یی ـ در اتوبوس‌ها دوره بیفتد برای دریافتِ پول از مردم؟
۲٫ باید مَرد را می‌دیدید تا حرفم را باور بکنید. نه تنها ذره‌یی شرم و خجالت در چهره‌ش دیده نمی‌شد،که حتا با دقت در صورتِ شاداب و رضایت‌مندِش، به نظر می‌رسید شنوندگان و مردم را دست انداخته و ریشخند می‌کُند. با وجود سنِ بالا، از منِ جوان سالم‌تر و سرِحال‌تر بود. محکم و مقاوم، هم‌چون کوه. چهار ستونِ بدن سالم. بنابراین برای تامین نیازهای زندگی و درمانِ دخترِش،که ادعا می‌کرد بیمار است، می‌توانست کار بُکند. چرا کار نمی‌کرد؟!
۳٫ با هر متر و معیاری مرد را می‌سنجیدم، به گمانَ‌م می‌رسید متنی را که با اعتماد به‌نفس کامل در اتوبوس فریاد می‌زد، با تمرین‌های فراوان از بَر کرده تا در هر زمان و مکان که لازم شد، به‌عنوان یک نمایش خیابانی اجرا بکند و پولی به جیب بزند.
۴٫ مَرد مدعی بود قهرمان کشور است و همه‌ی ایران او را می‌شناسند اما نه چهره‌ش آشنا بود و نه نام‌و نشانی از خودِش اعلام می‌کرد تا به معرفِ حضور همگان برسد. حتا یک نفر هم او را در اتوبوس نشناخت که بگوید این آقای فلانی‌ست! پس لابد ادعای او پوچ و ساخته‌ی ذهن خودش بود. علاوه بر این، اگر او فردِ مشهوری بود، چرا از فدراسیون‌های ورزشی، ارگان‌های دولتی و افراد شناخته‌شده‌تر تقاضای کمک نمی‌کرد؟ با شهرتی که آن مرد ادعای داشتن می‌کرد، به نظر نمی‌رسد یافتنِ کاری با بالاترین دست‌مزد برای او دشوار باشد.
تکمله: باید یادآوری و تاکید بکنم بله، وضعیتِ اقتصادی کشور خراب که چه عرض بکنم، افتضاح است. همه‌ی ما به پول نیاز داریم و صبح تا شب به خاطر یک ریال پولِ بیش‌تر است که می‌دویم و جان می‌کَنیم اما آیا لازم است و حاضریم پولِ موردِ نیازمان را با هر شیوه و قیمتِ ممکن به دست بیاوریم؟ من که حاضر نیستم از هر راهی و با هر خفتی به پول برسم. شما را نمی‌دانم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.