خانه » جدیدترین » شقیقه های سفید

شقیقه های سفید

یکشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۰  شماره ۱۵۰۶

شقیقه های سفید

یادداشتی بر کتاب «دست های من در همین نزدیکی است»

آرش زرنیخی

کارگردان و پژوهشگر تئاتر

دست های من در همین نزدیکی است عنوان آخرین کتاب رضا مهدوی هزاوه است. او یک نویسنده بومی است و جامعه فرهنگی و دانشگاهی اراک به خوبی می شناسندش. او یک دست به قلم به غایت نوستالژیک است که اگر حتی برای مدت کوتاهی وی را از موطن خود دور کنیم به سرطان دلتنگی مبتلا خواهد شد، قلمش نفس تنگی خواهد گرفت، جهان بینی بومی اش تب خواهد کـرد، پاشنه های کفش هایش رعشه خواهند گرفت و شاید خودش هم به سکوت هذیان مبتلا شود.
آخرین کتاب نویسنده کتاب های قصه های هزاوه، اسب های باغ ملی و خاطرات قابل حمل در سکوتی خبری منتشر شد. البته در این میان کسی مقصر نیست، شرایط بحرانی کشور واقعا رمقی برای پرداختن به حوزه هایی همچون فرهنگ و هنر باقی نگذاشته است. این کتاب با تاخیر زیادی به دست من رسید و اگر زودتر خوانده بودمش زودتر هم یادداشتی بر آن قلمی می کردم. کتاب دست های من در همین نزدیکی است یک مجموعه داستان کوتاه است. مهدوی هزاوه چندان اهل اطناب نیست. برای آنها که آثار دیگر نویسنده را خوانده اند نثر، جمله بندی، تصویرپردازی و شیوه قصه گویی مهدوی پخته تر و پر پیمانه تر از آثار قبلی جلــوه می کند. او یک نویسنده مکان محور است. مقوله ای که نخستین بار تینژانف در ادبیات داستانی مطرحش کرد. یعنی عنصر غالب در یک داستان که سایر اجزا را در سیطره خود می گیرد. اگر رضا مهدوی هزاوه را مثلاً سال ها به پاریس تبعید کنیم باز هم در مورد هزاوه و باغ ملی اراک می نویسد! قلمش کششی مغناطیسی به برخی آدم ها دارد، از آن جمله است نام حجت سبزی پیشکسوت تئاتر اراک. او نام هایی را در داستان هایش زنده نگه می دارد که بخشی از تاریخ روزمره موطنش هستند و چون عوام الناسند برای نسل های بعدی به فراموش سپرده می شوند. از آن جمله است یادآوری پیرمرد سمبوسه فروش سر بازارچه سهام السلطان اراک. پیرمردی که او حتی اسمش را نمی داند اما چندین نسل هیجان فیلم های سینما فــرهنگ اراک را بــا طعم سمبوسه های او مزمزه کردند. او آزادانه از عمه و عمویش می گوید حتی بی ذکر نامشان، اما در درونمایه های داستانی اش فرهنگ عامه این خطه از ایران می جوشد. مثلاً عمویش حلقه اتصال داستان به ابیاتی جهتمند از حافظ می شود. او افــراد خانواده اش را آجرهای یک سازه فرهنگی به نام داستان قرار می دهد تا شعر تر انگیزد. او غربت یک سرباز مچاله شده از یاد رفته را به یک تعزیه غم افزا مبدل می کند. سوز آواز واژه هایش را در تحریر قلم به اوج می کشاند و رگ عواطف سرباز را بر سکوی داستانش می برد تا به خواننده متذکر شود که یک سرباز معمولی هم دفینه ای از اشک های منجمد است که اگــر جاری شود جهان را خــواهد برد. او می خواهد بغض تمام سربازان خواننده این کتاب را حجامت کند. باغ ملی و هزاوه در نگاه مهدوی پایتخت جهانند. در بیان مکان های مورد علاقه او هنوز انقلاب ۵۷ ایران اتفاق نیفتاده و همه اسامی به نام های قدیم خود نوشتـه می شوند. او ارامنــه را می بیند، یهودیان را می بیند، مردم معمولی را می بیند و اصلاً شاید هنر داستان گویی مهدوی در این باشد که او اساساً روایت گر مردم معمولی کوچه و بازار است و به قول این مثل معروف ادبی نویسنده ای برج عـاج نشین نیست. در داستــان شمــاره ۵۵ می نویسد ما یهودی نبودیم اما سوختیم. او بدون هماهنگی با آتش نشانی شریان های شهودی خوانندگانش را به آتش می کشد. جایی که دست آتش نشانان به آنجا نمی رسد. هیچ بیمه ای خسارتش را نمی دهد و هیچ دارویی جوابگویی التهاب تعبیرهایش نیست. او خبرنگار نسل های آتش گرفته است برای باران هایی که هنوز نیامده اند. جبر جغرافیایی حفره ها و سیاه چاله های داستان های مهدوی هزاوه اند. سقوط می تراود از واژه گزینی اش. باید مواظب بود او مرکز پیام جیغ های نسل های سوخته ایست که تنها ادبیات چاپار خانه پیامشان به نسل های بعدیست. او پیرزن های ارامنه خیابان نیسانیان اراک را می بیند و بر وزنه وزین حضور این مردم نجیب صحه می گـذارد. در این کتــاب از علاقه اش به ایران باستان می نویسد. از جهان بینی زرتشتی تا تشکیک مردمانی که اسطوره ارداویراف را آفریدند. او پرسش و شک را در شیارهای ذهنی مخاطبانش می کارد و کشاورزی می کند. حق آب مزرعه داستان مهدوی هزاوه از احساسات بکر او نشات می گیرد و جهان بینی اش در شقیقه های سفیدش درو می شود. باید منتظر ماند تا کل موهایش سفید شوند تا حرف های مهمتری را در ادبیات داستانی معماری کند. واژگانش در شریان های شهودیش دم بکشند و بوی نسل خود را هرچه بیشتر به شامه خوانندگانش تزریق کند.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.