خانه » پیشنهاد سردبیر » محض رضای دل ما کمی هم قصه بگویید، آقای هزاوه

محض رضای دل ما کمی هم قصه بگویید، آقای هزاوه

یکشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۰  شماره ۱۵۰۶

پرونده ای برای کتاب «دست های من در همین نزدیکی است» نوشته «رضا مهدوی هزاوه»

«دست‌های من در همین نزدیکی است» اثر رضا مهدوی هزاوه عضو هیات‌ علمی گروه هنر دانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک خردادماه امسال توسط نشر دایره سفید پویا منتشر شد. در این اثر، روایت شخصی نویسنده از زندگی و روزگار را می‌خوانید. کتاب مجموع ۵۶ جستار – قصه کوتاه است و تقریبا تمام داستان‌ها در بستر جغرافیایی اراک می‌گذرد. مؤلف کتاب در مقدمه نوشته است که از دوران نوجوانی زیر نظر استاد نویسندگی‌اش مرحوم پرویز اشتری به مشاهده‌نویسی علاقه‌مند بوده است. طبق آموزه‌های استاد اشتری، نویسنده به تلفیق مشاهدات با رؤیاهای شخصی و نیز فهم اینکه هیچ چیز در این جهان، انتزاعی نیست، ترغیب می‌شده است. همه چیز به هم وابسته است و در واقع جهان مجموعه پازل‌هاست. کار نویسنده این است که بتواند هر تکه پازل را سر جای خودش بگذارد و مدام مشغول خلق تابلوی حاصل از تکه پازل‌ها باشد. جستار – قصه‌های این کتاب در واقع تلفیقی از روایت‌های شخصی نویسنده از زندگی خود و محیط اطراف است به همراه عنصر تخیل. عنوان این اثر را محمد صالح‌علاء پیشنهاد داده است و چاپ نخست کتاب در ۱۱۳ صفحه منتشر شده است. از این نویسنده تاکنون چهار اثر به نام‌های «قصه‌های هزاوه»، «اسب‌های باغ ملی»، «عطر ریخته در اصفهان» و «خاطرات قابل حمل» در زمینه ادبیات داستانی منتشر شده است.

محض رضای دل ما کمی هم قصه بگویید، آقای هزاوه

عادله راد

در مقدمه کتاب «دست های من در همین نزدیکی است» نوشته «رضا مهدوی هزاوه» آمده است: «جهان مثل یک تابلوی گمشده است. قطعه پازل ها هر کدام در گوشه ای افتاده اند و نویسنده باید بتواند هر قطعه ای را در جای خود بگذارد و هر لحظه می توان با جابجایی این قطعه پازل ها، کولاژ متفاوت و متنوعی را ایجاد کرد.»
اما خواندن جستار- قصه « دست های من در همین نزدیکی است» بیشتر مرا مطمئن می کند که با کنار هم قرار دادن هر تکه ای بتوان کولاژ جدیدی ساخت یا حداقل یک کولاژ جذاب و دیدنی. ارجاع در متن، در قصه، در فیلم، در نقاشی و کلا در هنر و عمق دادن به اثر و ایجاد زیر متن همیشه وجود داشته است و هیچ هنری بدون حرف و دغدغه نیست؛ اما آیا ما می توانیم صرف اینکه قرار نیست در جستار چیزی را استدلال یا اثبات کنیم یا از این دست سخنان که در مقدمه کتاب آمده هر قطعه ای را در کنار قطعه دیگر قرار دهیم و مخاطب را سردرگم کنیم و حتی در نهایت یک تصویر کلی و زیبا از آن پازل تکمیل شده ارائه ندهیم؟!
قصه های مهدوی هزاوه را قبل تر نیز دنبال کرده بودم. مهدوی هزاوه با تمام لطافت نگاه و قلمش اما نویسنده کم حوصله ای است. او پر از حافظه قصه نویسی است. حافظه اش پر است از دانش و تجربه. پر است از کتاب های خوبی که خوانده، فیلم هایی که دیده، انسان های بزرگی که می شناسد و دوستشان دارد. او تاریخ را خوب می داند. اما آیا همه این ها کافی است تا بگوییم او قصه ها یا حتی جستار- قصه های خوبی می نویسد. بدون شک نه. نویسنده می نویسد تا خودش را رها بکند ولی اگر قرار است ما هر قید و بندی را در نوشتن رها کنیم و ذهن هر کجا رفت دنبالش برویم که دیگر همه یک پا نویسنده اند و باید کتاب هایشان را بی وقفه چاپ کنند.
اما درباره کتاب «دست های من در همین نزدیکی است»؛ کتاب۵۶ جستار- قصه (که هنوز تعریفی دقیقی از آن جایی ندیده ام) ندیدم. احتمالا جستار- قصه به استناد این کتاب متنی است که نه قصه است نه خاطره ی محض. تنها چند تصویر است که نویسنده عجله داشته توصیفش کند و کنارش چند تایی شعر و فکت بیاورد و بگوید پازلی منحصر بفرد از نگاه خودش به دنیا جمع کرده است.
آنچه بیش از هر چیز در این کتاب برای مخاطب گیج کننده است. انبوهی از اسم ها و فَکت هـــا و مکان هاست که گاه حس می شود نویسنده فقط به قصد به رخ کشیدن دانسته هایش آن را آورده است. نویسنده در این کتاب بخشی از خاطرات خود را آورده و سعی کرده آن را با حافظه خود از آنچه در زندگی دیده و آموخته بیامیزد وکولاژ منحصر بفردی بسازد. اما این کولاژ زیادی گل درشت است. به قول معروف «یک ورش بیرون می زند از آن ورش»، می گویم چرا.
تکرار مکان هایی در اراک مثل باغ ملی، سینما فرهنگ یا خیابان حاجباشی هیچ هویت مستقل و شناخت دقیقی از آنجا به ما نمی دهد. ما تا آخر این ۵۶ جستار نمی فهمیم اهمیت باغ ملی برای نویسنده چیست. او مدام میانه باغ ملی ایستاده، باغ ملی حتی به راهروی خانه اش می آید. واقعا باغ ملی کدام حافظه تاریخی را قرار است برای مخاطب زنده کند؟ اگر مخاطب اراک را نشناسد یا کتاب های قبلی نویسنده را نخوانده باشد نمی داند باغ ملی حتی چه شکلی است حتی نمی داند که میدان اصلی شهر است!
از طرفی اگر نویسنده قرار نیست در جستار طبق گفته محمد قائد (نقل به مضمون) نه راه حلی ارائه بدهد و نه رویکرد تاریخی محض داشته باشد، پس چرا آنقدر بر آن تاکید دارد. چرا مدام وقایع تاریخی را دوباره زنده می کند آن هم پشت سر هم. البته این ۵۶ بخش جستار محض نیست که بگوییم این قائده برایش صدق می کند بلکه جستار- قصه است.
هر جستار- قصه پر است از ایده ها و آدم هایی از زندگی شخصی نویسنده که به تنهایی می توانند یک داستان کوتاه یا حتی بلند جذاب باشند.اما نویسنده آنها را رها می کند و می رود سراغ چای خوردن با مولانا و موزه رفتن با فروغ. تصویر صورت مادر پشت بخار کتری را رها می کند. پدری که عکس شاه و امام را با هم زیر قالی می گذارد، رها می کند. مرتضی که در خیابان ها شعار می دهد را رها می کند. در حالیکه این ها حافظه تاریخی ماست که با ظرافت در این نوشته ها روایت شده است. نویسنده چه اصراری دارد که این میان حتما اسمی از محمدعلی شاه بیاورد. نامی از صفویان بیاورد. چرا مخاطب را آوار می کند زیر این همه نام و تاریخ. نمی دانم. شاید هم نویسنده فکر می کند با آوردن نام هایی از تاریخ «بینامتنیت» ایجاد کرده و ارجاع تاریخی و سیاسی و اجتماعی داشته است.
مهدوی هزاوه در بیشتر نوشته هایش چه در این کتاب چه قبل تر در زمان حال سیر می کند. زمان قصه البته زمان گذشته است به خصوص در روایت. او حتی وقتی به گذشته می رود هم روایتش حال است. مثلا «با فلان شخصیت تاریخی کتاب می خوانیم.» شاید این هم از ذات کم حوصله بودن قلمش می آید. نویسنده مدام در حال حرکت در خیابان های اراک، اصفهان و پاریس و سده های تاریخی است… تا می آید در اراک یک چای در قهوه خانه دور باغ ملی بخورد، می رود پای برج ایفل فنجان قهوه دست می گیرد.
آنچه در اراک روایت می کند در پاریس هم تمام نمی شود. به مخاطب مجال برقراری ارتباط با تصویر و فضای ابتدایی را نمی دهد و بلافاصله به فضای بعدی می رود که گاه آنقدر بی ربط است که هیچ پازل جدیدی به ما نمی دهد. سیالیت ذهن در قصه را بسیار دیده ایم ولی برای این سیالیت مطلق و دم به دم گاه هیچ تداعی کننده ای وجود ندارد.
حتی وقتی جستار- قصه (که چقدر این اسم های جدید در ادبیات بی قواره است همچون ناداستان که باید با آن ها کنار آمد) می خواهد از زبان زنی که قرار است طلاق بگیرد روایت شود باز همان آقای نویسنده راوی است نه آن زن. زن مدام در هزاره های تاریخ حرکت می کند. چرا برای لحظه ای زن در یکی از این هزاره ها صبر نمی کند یک نگاه عمیق به آنچه بر زن گذشته نمی اندازد و دوباره خودش را روایت کند؟ چون به نظر می رسد نویسنده از این رفت و آمد تاریخی به دنبال مطرح کردن مسئله زن بودن است.
در همان مقدمه آمده است جستار- قصه ها روایت شخصی نویسنده از روزگار و جهان است. اما در این جستار- قصه ها به نظر می آید نویسنده کشف و شهود خاصی نداشته و اتفاقا برعکس با فرمول مشخصی می خواهد تمام آنچه در دوره تاریخی زندگی اش گذشته را به بهانه یک چای خوردن و یک فیلم دیدن بیاورد. می خواهد تمام تاریخ معاصر و چند هزاره ایران که نه، جهان هم نه، حتی هستی را بیاورد در ۵۶ جستار- قصه. چه الزامی دارد؟ ما تاریخ را خوب بلدیم. انفجار بزرگ را شنیده ایم. می دانیم عارف قزوینی، فرخی یزدی، میرزاده عشقی و محمد تقی بهار چه سروده اند و چرا. اگر ندانیم هم، روزگاری که در آن هستیم خیلی چیزها یادمان داده و می دهد. ما صادق هدایت را خوانده ایم. ما فروغ را خوانده ایم. ما از انقلاب و جنگ باخبریم. محض رضای دل ما کمی هم قصه بگویید آقای هزاوه. بیایید کمی از آن دختری که لب حوض ایستاده بود بیشتر بنویسید. از بویی که می داد. از قمصر کاشان. بیایید بگویید جنازه میم چطور بود وقتی از جنگ کشته برگشته بود. چــرا قصه ها را زیر نارگیل ها و موزها و بخار کتری ها پنهان می کنید. از سختی نشستن روی آن صندلی های موکت زده ی سینما فرهنگ بیشتر بگویید. از آن شبی که در جاده گم شده بودید بنویسید. از آن دوستت دارم وسط جاده بگویید. قصه اش را بنویسید برای ما، خاطره اش که شنیدنی نیست خواندنی نیست. بنویسید چرا دستکش های سفید بازار اراک خوب است، بازار اراک را کی ساخت، کِی ساخت را بگذارید برای آن ها که تاریخ می گویند برای کتاب های تاریخ اراک. چرا همه اش عجله دارید آقای هزاوه چرا اینقدر شیفته تصویرهای سانتی مانتالیزم تان هستید. چرا ما را از لذت شناختن بنفشه، دختر قشنگ حاج فتح الله، عمو، مرتضی یا آن دیگری ها محروم می کنید. اگر می خواهید خاطره بنویسید و خاطره هاتان را با کمی فضای به اصطلاح الیت گونه و فکت و این جور حرف ها به خوردمان بدهید لطفا، لطفا نام قصه را از روی آن ها بردارید حتی نام جستار- قصه. ما قصه خوانده ایم قصه می دانیم. خدایی ناکرده نکند خودتان هم به مرض «verzweiflung» دچار شده اید، یک مرضی بود در کتابتان نوشته بودید.

* بینامتنیت یا متنِ پنهان: شکل‌گیری معنای متن توسط متون دیگر است. این می‌تواند شامل استقراض و دگردیسی متنی دیگر توسط مؤلف یا ارجاع دادن خواننده به متنی دیگر باشد. اصطلاح «بینامتنیت»، از زمان ابداعش توسط جولیا کریستوا در سال ۱۹۶۶ دفعات بسیاری تغییر یافته‌است و قرض گرفته شده‌است. بینامتنی به معنی شکل یافتن متنی جدید بر اساس متون معاصر یا قبلی است به‌طوری‌که متن جدید فشرده‌ای از تعدادی از متون که مرز بین آن‌ها محو شده می‌باشد و ساختارش به شکلی تازه شود و به‌طوری‌که از متون قبلی چیزی جز ماده آن باقی نمانده‌است و اصل آن در متن جدید پنهان شده و تنها افراد خبره توان تشخیص آن را داشته باشند. برخی بر این باورند که اصطلاحاتی چون اقتباس، تضمین، تلمیح، اشاره، مناقضات، سرقات، معارضا و… در میراث ادب عربی تا حدودی با مفهوم بینامتنی همپوشانی دارند. اما اچ. پورتر ابوت، روایت‌پژوه برجسته، معتقد است که تفاوت بینامتنیت با «تلمیح» و «تقلید» در آن است که بینامتنیت وضعیت گریزناپذیر متون است و اختیاری نیست.
اصطلاح بینامتنی به رابطه‌های گوناگون متون از لحاظ صورت و معنا اشاره می‌کند. متون، بافت‌ها و سیاق‌هایی را فراهم می‌کنند که می‌تواند دیگر متون را درون آن‌ها خلق و تفسیر کرد. بینامتنیت به رابطه تفسیری و معناشناختی ناظر است و در تفسیر قرآن نیز مراد از بینامتنی، توجه به روابط نشانه شناختی و معناشناختی است که متون دیگر می‌توانند با قرآن داشته باشند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.