خانه » جدیدترین » شصت و پنجمین سالمرگ هدایت ادبیات ایران/پایان بوف کور

شصت و پنجمین سالمرگ هدایت ادبیات ایران/پایان بوف کور

شنبه ۲۱ فروردین ۹۵   شماره ۳۳۲

گروه فرهنگی- سحر یاری
نوزدهم فروردین شصت و پنجمین سالروز درگذشت صادق هدایت است، مردی که به قول خودش از زندگی سمج خود می ترسید، شاید تفاوت این داستان نویس پیشرو با سایر مردمان هم عصرش زجری بود که او از این دنیا می برد، زجری که او را مجبور کرد برای سایه اش بنویسد، شاید اعتبار هدایت جدای از تبحرش در داستان نویسی بیشتر به دلیل شخصیت روشنفکر او بود، نویسنده ای که در تاریخِ روشنفکریِ مدرنِ ما یک چهره اصلی است که تاریخِ دردناکِ پیدایشِ این «روشنفکری» و شکل‌گیریِ وجدانِ زخمناکِ آن را بهتر از هر کسی در قالبِ ادبیّات باز‌نمایانده است. در آثار هدایت و به ویژه و به طور برجسته تر در بوف کور زبان تلخ و گزنده و طنز گونه همیشه توانسته است سیاهی و بدبختی حاکم بر شرایط معاصر هدایت را نشان دهد، آنچه که هدایت با رجاله ها و لکاته هایش بر بوی گندش تاکید می کند، هدایت یک خود ویرانگر است که با گزلیک به جان خودش و آنچه آزارش می دهد افتاده است برای او تقابل سنت و مدرنیته یک اصل اساسی است و به خوبی توانسته در بوف کور با انتخاب راوی ای نارسیست که درگیر نگاهی دوتایی است نشان دهد که چرا مدرنیته در ایران جلو نمی رود.
بوف کور اولین رمان مدرن ایرانی است و به جرات می توان گفت هنوز پس از هشتاد سال از نگارشش هیچ نویسنده ای نتوانسته چون آن را خلق کند، بی شک بیشتر علاقمندان حوزه ادبیات این رمان را خوانده اند و شاید سهمگینی این رمان تا مدت ها بر روح آن ها باقی مانده باشد. در بوف کور راوی با این قصد که می خواهد خودش را به سایه اش معرفی کند تا شاید از این طریق خودش را بهتر بشناسد، ماجرای خود را شروع می کند. شخصیت سایه لرزانی که بر روی دیوار افتاده است و راوی برای شناخت خودش می خواهد ماجراهایی را که از سرگذارنده است.
همه داستان از آنجا آغاز می شود که یک روز پیرمردی که راوی نمی داند عمویش است یا پدرش؛ چون شباهت عجیبی به هم داشتند، سر رسیده و راوی برای اینکه چیزی برایش آورده باشد، می رود که از بالای قفسه یک بطری قدیمی شراب را بیاورد، که ناگهان یک سوراخ در دیوار می بیند که در آن طرفش با یک تصویر عجیب مواجه می شود؛ در آنسوی یک جوی آب زنی اثیری که به پیرمردی قوزکرده در زیر درختی سرو، گل نیلوفر کبودی را تعارف می کند. وقتی که راوی با این بطری شراب بازمی گردد، آن پیرمرد که معلوم نیست پدرش است یا عمویش رفته است و از او خبری نیست.
این سوراخ برای همیشه مسدود می شود و راوی در جستجو برای یافتن معنای این جرقه ای که ناگهان در دیوار ظاهر شده و برای ابد غیب گشته است، در یک شب وهم آلود با آن زن اثیری برخورد می کند. اما این زن اثیری از همان اول مرده بود؛ بدنش سرد و رویش به شدت سفید، به محض اینکه تنش را به راوی می سپارد معلوم می شود که اصلاً این زن اثیری نه یک زن اثیری که یک جسد متحرک است. راوی جسد را تکه تکه کرده و در چمدانی قرار می دهد و به همراه پیر مرد خنزرپنزری که درشکه چی و یا نعش کش قبرستان است، به قبرستان رفته و آن چمدان را دفن می کند و روی آن بته های گل نیلوفر کبود بی بو می کارد. زندگی واقعی راوی هم یک پیرمرد خنزرپنزری دارد که سر کوچه و نزدیکی خانه آنها خرت و پرت و کوزه های قدیمی می فروشد که روی همه آنها همان تصویری نقاشی شده است که راوی از خلال آن روزنه برای لحظه ای آن را دیده بود. دو زن در دنیای واقعی هم همراه راوی هستند، لکاته و مادر لکاته. تمام آدم های اطرافش را راوی مشتی رجاله می بیند که همه به یکدیگر شبیه هستند. عمو و پدرش به هم شبیه هستند، و آنها شبیه آن پیرمرد خنزرپنزری که خرت و پرت قدیمی می فروشد همان پیرمرد خنزرپنزری نعش کش است و این همان شخصی است که به همراه آن زن اثیری در میان آن روزنه لحظه ای پدیدار گشته و در تمام تصاویر پشت کوزه های پیرمرد خنزرپنزری به همراه آن زن زیبای اثیری دیده می شود. همه آدم های اطراف راوی به هم شبیه هستند، تمام نقاشی ها به هم شبیه هستند، همه رجاله اند و لکاته حتی خودش هم نمی داند که فرزند کیست. حتی آن کسی که معلوم نیست پدر راوی است یا عموی راوی، در آن اتاق از آن مارناگ به حدی ترسیده است که خودش هم نمی داند که عموی راوی است یا پدرش.
راوی که از لکاته متنفر شده است تصمیم می گیرد شبی او را کشته و قطعه قطعه کند. برای این منظور گزلیکی را از همان پیرمرد خنزرپنزری می خرد، اما موفق نمی شود لکاته را بکشد. در پایان داستان راوی خودش را در برابر آینه می بیند که یک مشت پشم سفید روی سینه اش در آمده و به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شده است.
بوف کور روایتی سورئالیستی است که معضلات عمیق روانی و هراسهای جنسی و جنسیتی عمیق جامعه ایران را که همواره باعث پیروزی سنت بر مدرنیت و مسخ مدرنیت می شود، را بیان کرده است. در بوف کور هدایت فردیتی دیده نمی شود تمام نام ها رجاله، لکاته و راوی هستند که این به واقع همان بازتاب جامعه ایست که در آن هیچ فردیتی وجود ندارد و همه در نقش های تعیین شده قرار دارند، در این رمان دیده می شود که هم چیز بازتولید می شود و درنهایت خود راوی نیز تبدیل به رجاله می شود و این بازتولید همان عنصر حرکت نکردن و سکون است وقتی حتی راوی هم راه حلی برای خروج از این بحران ندارد و در نهایت خودش نیز می شود یکی از جنس همان نقش ها. در این رمان همه جا تقابل دوتایی وجود دراد برای راوی یا زن ها لکاته هستند یا اثیری، ایران کنونی و ایران باستان، یا عمو یا پدر … و این یعنی همان نگاه دگماتیسم که نمی تواند راه حل جدیدی برای خروج از بحران ارائه دهد.
تکرار هم در این رمان یک عنصر مهم است و نشانی از ناآگاهی دارد ، بعنوان مثال تصویر دختر و پیرمرد در زیر درخت سرو و یا تکرار مداوم اصطلاحاتی در انواع مختلف و توسط فیگورهای مختلف مثل انگشت سبابه در دهن، طعم کونه خیار، دو قران و یک عباسی، خنده خشک، میان تنه تهی و در واقع بازی همان بازیست و تکرار همان تکرار تراژیک در یک حالت نو.
بوف کور یک تراژدی تاریخی، فردی و جمعی است که به ما امکان دیدن و شناخت و اسطوره زدایی می دهد. هرچند راوی بوف کور در گرداب دوتایی و تکرار اسیر شد ولی بوف کور این نکته را متذکر می شود که از این فضا دور شویم اگر می خواهیم رو به جلو برویم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.