خانه » جدیدترین » سیمرغ سپید، سپاس

سیمرغ سپید، سپاس

یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ شماره ۱۲۴۱

در ستون «خاطرات قابل حمل» یادداشت هـایم در حـوزه های متنوع فرهنگی، ادبی، مسایل روز و خاطرات نوستـالـژیک، در روزنـامه وقایع استان منتشر می شود.

رضا مهدوی هزاوه

سیمرغ سپید، سپاس

به دلهره ی جمعی فکر می کنم. بیماری های فراگیر و جنگ های جهانی، نقاط عطف تاریخی هستند. به حمله ی مغول فکر می کنم. در عهد سلطان محمد خوارزمشاه، ایران زیر سم اسبان مغول، یکپارچه دچار غم و اندوه جمعی شد.
حاصل بی عقلی، اندوه است و چون هیچ چیز پایدار نیست، رنج و غم، به محض زایش، رشد معکوس خواهد داشت.
سوار ماشین می شوم. به خیابان دانشگاه می روم. بیمارستان آیت الله خــوانساری را می بینم. تجسم می کنم: پرستاری ماسک بر صورت، منجی ِ بیمار کرونایی خوابیده بر تخت است. به تاریخ غم های سرزمینم ایران فکر می کنم. در خیال، به تخت جمشید می روم. مرد و زنی جوان را می بینم. مرد، با دیدن زن زیبا، در ذهن خود جمله ای آماده می کند: دوستت دارم.
زن، پشت ستون های تخت جمشید پنهان شده است. کلمات ِ شگفت انگیز مرد، از تالارهای پیچ در پیچ کاخ عبور می کند.
ناگهان نیزه های سواران اسکندر در آسمان فارس هویدا می شــود. نیــزه های آتشین، ستون هــا را می سوزاند. دردناک تر از ستون های آتش گرفته، سوختن دوستت دارم ِ مرد بخت برگشته است.
به جاده ی کمربندی اراک می روم. شهر را می بینم. غروب است. چراغ خانه ها روشن می شود. به دوستت دارم های نرسیده به پشت ستون ها فکر می کنم و به دوستت دارم های نرسیده به پشت پرچین ها. ما این روزها، دچار غم جمعی هستیم. تاریخ این سرزمین گواهی می دهد که بعد از خوف بزرگ، نوبت امید بزرگ است. نوبت تغییر بزرگ است. باید به نحـوی می فهمیدیم، گمشده این سرزمین، ترکیب عقل و عشق است.
به باغ ملی می روم. همیشه این موقع سال، دم عید، شادی جمعی دیده می شد. بزمی نیست. پوشاندن چهره، رمز بقاست.
در شبکه های مجازی اراک، پویش سیمرغ سپید، سپاس، برای قدردانی از خدمات پرستاران و پزشکان راه افتاده است. به این فکر می کنم که هنرمندان برای ایجاد حس تداوم زندگی چکار باید کنند. به یاد فیلم تایتانیک جیمز کامرون می افتم. وقتی همه مسافران تایتانیک، در جستجوی راه نجاتی برای خودشان هستند، چند هنرمند نوازنده، بی اعتنا به مــرگ قریب الوقوع، حدود دو ساعت ساز می زنند. آنها به سرپرستی والاس هارتلی قطعه معروف خدای من، از من به تو نزدیک تر است، را می نوازند.
به ظاهر کار بیهوده ای می کنند. نه شنونده ای دارند و نه کسی برای شان دست افشانی می کنند. آنها، به گمانم همان عبارت مشهور تاریخ بشریت را به زبان موسیقی تکرار می کنند: حتی در آخرین لحظه زندگی، باید گفت دوستت دارم. حتی اگر نیزه های اسکندر تو را بسوزاند. حتی اگر آب سرد اقیانوس، تو را غرق کند. حتی اگر چنگیزخان، خانه های نیشابور را با خاک یکسان کند. خدای من، از من به تو نزدیک تر است.
به بیمارستان می روم. رو به پرستاران و پزشکان، با صدای بلند می گویم: سپاس سیمرغ سپید، دوستت دارم. فارغ از اینکه کسی بشنود یا نشنود. عشق، ثبت می شود.
وقت آن هم می رسد که همه بخوانیم: راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست. آن نوازنده های تایتانیک، بیهوده ساز نزدند. جهان به عشق زنده است.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.