خانه » جدیدترین » راز بلند انزوا

راز بلند انزوا

دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹   شماره ۱۲۷۲

راز بلند انزوا

یادداشتی در دفاع از سهراب سپهری و اشعارش

سایه اقتصادنیا

چرا نگوییم؟ رفتاری که بعضی میدان‌داران جامعه روشنفکری در دهه چهل و پنجاه شمسی در حق سهراب سپهری روا داشتند به‌راستی بیرحمانه و ناجوانمردانه و غیراخلاقی بود. او به کسی کاری نداشت. به اعتراف دوست و دشمن، آنقدر نجیب و مظلوم و سربه‌زیر بود که نمونه‌اش را کمتر می‌شد یافت. راه خودش را در صبر و سکوت می‌یافت و می‌رفت. نه ادعایی داشت، نه هرگز به کسی بد گفت، نه هرگز از کسی توقعی داشت، نه جای کسی را تنگ کرد و نه با کسی درافتاد به مکابره و مفاخره. چه کارش داشتند؟ چرا سر هر دیواری که او میخکی می‌کاشت نشسته بودند که عیبش کنند؟ چرا درشت و دشنام می‌گفتند به او که می‌گفت «هرچه دشنام از لب‌ها خواهم برچید؟» چرا مناعت او خار چشمشان بود؟ چرا قناعت او را که به «نان و پنیرک» خشنود بود به اشرافی گری تعبیر می‌کردند؟ هوشنگ ابتهاج جواب این پرسش‌ها را در یک کلام می‌دهد: حسد. «تقریبا همه شعرا رشک بردن به سپهری. توقع نداشتن که یکی بیاد و به این نرمی و راحتی این شعرهای قشنگو بگه. به نظرم همۀ اونهایی که به سپهری ایراد گرفتن، ضمن اینکه بخشی از حرفشون منطقی هست ولی یه مقدار هم از روی حسد هست؛ سومی آمد و زر را زد و برد… بعضی از شعرهای سپهری فوق‌العاده قشنگه.» سیروس شمیسا نیز به همین معنی با لفظ «منافسات» اشاره می‌کند و می‌گوید ردیه‌هایی را که بر شعر سپهری می‌نوشتند «باید از باب منافسات شاعران هم‌عصر محسوب داشت.» اما، به عقیدۀ من، فقط شعر سپهری نبود که حسد دیگران را برمی‌انگیخت. تنزه او رشک‌برانگیزتر بود. آزادمنشی و آزادگی او، به‌ویژه در روزگار تعلقات شدید ایدئولوژیک، حقیقت حقیر دنیای دیگران را بیشتر به خودشان می‌نمایاند. مثلاً، مسیری که شاملو از راه نفرت و خشم نسبت به مردم عادی ‌پیمود تا به صلح برسد، در دوره‌ای، مولد چنین اشعاری بود:
آدم‌ها و بوی‌ناکی دنیاهاشان
یک‌سر
دوزخی‌ست در کتابی
که من آن را
لغت به لغت
از بر کرده‌ام
تا راز بلند انزوا را
دریابم
اگر شاملو از پی نفی و تحقیر مردم عادی است که راز بلند انزوا را درمی‌یابد، سپهری هم از آغاز، بی‌ خشم و نفرت، با آن خوگر شده بود. همین ویژگی روحی و رفتاری بود که وجود و حضور او و اشعارش را رشک‌برانگیز می‌کرد. برخورد بزرگوارانه سهراب با کائنات و سبک زندگی مستغنی‌اش برای حاسدان و گرسنگان تحمل‌ناپذیر بود.
با اینکه ده‌ها شاهد و روایت عیان می‌کند که ذره‌ای ریا و تظاهر در وجود و آثار این آدم راه نداشت، میم‌آزاد می‌گوید: «عیب او اسنوب یا متظاهرانه بودن اثرهایش است. آخر حتما جنبه‌هایی از اسنوب در شعرهایش وجود دارد که بسیاری از این اشعار ملال‌آور سرد خوششان می‌آید.»
مسکوب، فردای مرگ سهراب، جستاری در یاد او نوشت با عنوان «قصه سهراب و نوشدارو». این جستار در آخرین شماره کتاب جمعه به سردبیری شاملو چاپ شده است. در این جستار، مسکوبِ بریده از چپ به‌درستی خطای نگاه متعهدان سیاسی به ادبیات را نشان می‌دهد: «نوعی روانشناسی مسری و همه‌گیر، جز برداشت بی‌واسطه و بیان مستقیم از زندگی اجتماعی را، عقب‌مانده، بیهوده، و از سر سیری می‌داند. صحبت از مرگ، عشق، تنهایی و حسرت از گریز زمان یا هر امر «وجودی» دیگر منشاء و انگیزۀ «خرده‌بورژوایی» دارد مگر آنکه در بافت اجتماعی خود، و برای هدفی سیاسی به پیش کشیده شود: مثلاً از مرگ، ولی مرگ سرمایه‌داری، یا مرگ در راه آرمان صحبت شود… سخن از پیوند آدمی با طبیعت، و بدتر از آن پرداختن و اندیشیدن به مفهوم هستی ‌ـ جز از دیدگاه شرایط اجتماعی‌ـ کلی‌بافی‌های روشنفکرانه است: روشنفکر خرده‌بورژوا…. انسانی که این ادبیات عرضه می‌کند روحی تهیدست دارد… از آنجا که مذهب و مارکسیسم بزرگ‌ترین پایگاه‌های عقیدتی و فکری نیروهای سیاسی امروز اجتماع ما هستند، ادبیات مذهبی و ادبیات چپ از هجوم سیاست بیشتر زیان دیده‌اند، و غارت‌شده‌تر و مسکین‌تر و آفت‌زده‌ترند.»
اما چرا مسکوب این نقد را در کتاب جمعه چاپ کرده است؟ آیا می‌خواست نادرستی عقاید او را، به بهانۀ مرگ سهراب که مظلومانه و بی‌سروصدا مرده بود، پیش چشم شاملو بکشد و به خوانندگان مجله‌اش بنمایاند؟ شاملو چرا به چاپ این نوشته، که با آن سر سازش نداشت، رضا داده بود؟ به سبب اعتقادش به آزادی بیان یا از سر احترامش به مسکوب؟
شاملو در گفت‌وگو با حریری گفته بود: «باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند… سر آدم‌های بی‌گناهی را لب جوب می‌برند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم آب را گل نکنید! تصورم این بود که یکی از ما از مرحله پرت بودیم، یا من یا او.»

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.