دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹ شماره ۱۲۷۲
امروز نه آغاز و انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
هر هفته در ستون «گام زمان» یادداشت هایی درباره پدر ومادرم که اسطوره زندگیم بودند و فرزندانم که امیدهای زندگیم هستند و سفرهایم کـه بهترین آمــوزگار من است و… خــواهم نوشت. امیــدوارم مقبـول طبع مشکل پسند شما خوانندگان روزنامه وقایع استان واقع شود.
زهرا سلیمی
فقط مصرف کن
دنیای عجیبی است! به پیشنهاد دوستی امروز را به تماشای فیلمی گذراندم سراسر خشونت و کشتار و مافیا و آدم ربایی و آنچه که در دنیای واقعی نیز حتما وجود دارد که دستمایه ساخت فیلم های این چنینی میشود و یا شاید هم نه این فیلم های بازارپسند بخشی از یک پروژه بزرگ است که به جامعه مصرفی ما وارد میشود. جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم و دیگران برای ما تصمیم میگیرند چه بخوریم، چه بپوشیم، چه فیلمی ببینیم و به چه چیزی بیندیشیم. در هر ثانیه و هر دقیقه تو نمی توانی خود اصلی و واقعی خودت باشی از خودت دور میشوی و خود غیر واقعی که شاید بخشی از کپی اصل باشد. زمانی که برای خرید به سوپر مارکت میروی جامعه مصرفی انواع بستنی و انواع شکلاتها را روی پیشخوان قرار داده و تو در انتخاب خود سردرگم میشوی و حتی از خودت میپرسی که شکلات چه مزه ای را دوست داری شاید خودت هم نتوانی پاسخ دقیق و درستی به خودت بدهی آیا با مزه قهوه دوست داری یا زنجبیل و یا ترکیبی از همه مزهها این سردرگمی را بیآنکه بدانی در حال آسیب رساندن به ذهن هستی و او را با به خاطر آوردن بوهای مختلف و مزه های مختلف که باید تداعی کند؛ سردر گم میکنی و در پایان که یک بسته را انتخاب میکنی و ذهن تسلیم میشود و همچنان که بسته شکلات در دستانت هست، باز می پرسی واقعا کدام مزهاش را بخرم شاید بهتر بود مزه دارچینش را میخریدم. ولی این بازی ذهن هنوز به پایان نرسیده قدم به خیابان میگذاری رقص نور در رنگ های متنوع و فروشگاهایی که چنان جذابیتی دارد که ناخودآگاه به سمت ویترین مغازه کشیده میشوی، انواع مانتوهای رنگارنگ و مدلهایی از چینهای لباس کاترین دوم تا پیله های مدل قاجاری اما معروف به شعبان استخوانی، تولید کننده ای که برای تو تصمیم می گیرد چه مدل لباس بپوشی و حتی چه رنگی، از کیف و کفش بنفش تا کفش مدل آل استار گلبهی، دنیای مصرفی این گونه میخواهد؛ هیچ سوال و جوابی نیست زیرا این تابستان رنگ بنفش را برای تو انتخاب کرده اند. از فروشگاه ها خودت را نجات میدهی و به بازار میوه می روی تا لحظه ای روحت را آرام کنی و با دیدن سبزی های معطر و رنگ های زیبا کمی آرامش درونی بیابی،ولی اینجا نیز مصرفزدگی رهایت نمیکند توت فرنگی با رنگ قرمز مایل به سیاه در سبدهای کوچک و بزرگ و هوس خوردن آن را داری ولی آیا مزه توت فرنگی اواخر اردیبهشت (آنهم به مدت پنج روز در روی پیشخوان بعضی میوه فروشی ها بود) را میدهد. این بار نیز مصرف زدگی تو را با خود همراه میکند و دست و دلت را میرباید و میوه خارج از فصل میخری و بدون اینکه به خاطر داشته باشی آیا مزه اش واقعیست، از دیدن بسته بندیهای توت فرنگی در کنار ظرف های خرمالو که از حد طبیعی بزرگتر رنگ نارنجی روشن با رنگ اصلی فاصله زیادی دارد خیره میمانی. از خیابان با همه شلوغی و ازدحام و صدای ماشینها به کوچه پس کوچهها میخزی و فرو میروی در افکارت و چشم به آپارتمان های ده طبقهای داری با نماهای رومی و هخامنشی و ستونهای بزرگی که هر آن احساس میکنی در حال فرو افتادن در کوچه تنگیست که تو در حال عبور از آن هستی. با فکرهای درهم و برهم به خانه که محل آسایش و آرامش هست میآیی و طبق عادت تلویزیون را روشن میکنی و تلویزیون قلاب به دست در انتظار است تا بیایی و بر روی مبل لم بدهی تا تمام آنچه در بیرون خانه دیده ای برایت به نمایش بگذارد؛ تبلیغ انواع پنیرها و دوغها با طعم و مزههای مختلف. اسب سرکش و ناآرام ذهنت به هرکجا میخواهد سر بزند و به هرکجا میخواهد برود دنیای مصرفی فریاد میزند که فقط مصرف کن و دیگر به هیچ چیز دیگر نیندیش.