خانه » جدیدترین » درباره «لبخندِ بی‌لهجه» نوشته «فیروزه جزایری»/خنده به بازنمایی حقیقت

درباره «لبخندِ بی‌لهجه» نوشته «فیروزه جزایری»/خنده به بازنمایی حقیقت

دوشنبه ۱۰ خرداد ۹۵ شماره ۳۴۰

خنده به بازنمایی حقیقت

احمدرضا حجاره زاده

وقتی در سال‌های گذشته،کتابی از «فیروزه جزایری» با عنوان «عطرِ سنبل،عطرِ کاج» در ایران منتشر شد، بیشتر کتابخوان‌های حرفه‌ای بخصوص علاقه‌مندان به آثار طنز و همچنین منتقدان و نویسندگان،تأیید کردند یک نویسندۀ هموطنِ توانا و البته شوخ‌طبع،در جایی خیلی دورتر از زادگاهش ـ دقیقاً آمریکاـ کشف کرده‌ایم که درباره ایران و ایرانیان ولی متأسفانه برای بیگانگان می‌نویسد! و این نظر یک‌جورهایی درست بود.جزایری برای ما معادلِ«جومپا لاهیری» برای هندی‌هاست! هر دو تیزبین،جزیی‌نگر و جسور، با اندک تفاوتی در شیوه نوشتن.یکی درام می‌نویسد و جدی،دیگری اجتماعی‌نویس است و طناز! شاید به همین دلیل هم بود که خیلی زود بین هموطنانش محبوبیت کسب کرد.خوش‌شانس بودیم که مترجم و ناشری به ترجمه و توزیع نوشته‌های این نویسنده اقدام کرد تا ما نیز علاوه بر افتخار و لذتی که از خوانش آثار او می‌بریم، به شناختی دقیق‌تر و آشنا از خودمان برسیم.این دستاوردِ دیرهنگام،ارزشی دوجانبه برای ما داشت؛از سویی توسط یک ایرانیِ علاقه‌مند به وطن و بسیار منصفانه،نقد و بررسی می‌شدیم و از سوی دیگر،کتاب به لحاظ نثر ادبی و سبک نوشتاری،آنقدر ارزش داشت که حتی سخت‌گیرترین خوانندگان ادبیات هم ارتباط خوبی با آن گرفتند.نامزدی و دریافت یکی‌دو جایزه معتبر خارجی نیز بر صحت این ادعا می‌افزود. بنابراین یقین داشته باشید هر کس از خواندن آن کتاب،خاطرۀ خوشی برایش باقی مانده،از مطالعه دومین مجموعه‌نوشته فیروزه‌خانمِ جزایری به اسم «لبخندِ بی‌لهجه» نیز سرِ ذوق می‌آید.تا فراموشمان نشده،همینجا بگوییم از این کتاب چند ترجمه دیگر در بازار موجود است که البته بهترین ترجمۀ آن،همینست که توسطِ «غلامرضا امامی» به فارسی برگردانده و در نشر «هرمس» چاپ شده است.امامی با زبانی ساده و روان کتاب را ترجمه کرده،طوری که به نظر می‌رسد نویسنده آن را به زمان مادری نوشته.در حالی‌که چنین نیست و متن اصلی، به زبان انگلیسی بوده.
«لبخند بی‌لهجه» از آن کتاب‌هایی است که کودک ۹ تا آدم ۹۰ ساله با آن ارتباط خوبی می‌گیرند و از خواندنش به وجد می‌آیند.در این مجموعه،۲۷ خاطره یا شرح سرگذشت از زندگی شخصی فیروزه جزایری جا خوش کرده که البته همۀ آنها هم طنز نیستند.حتی برخی از آنها روایتگر موقعیت‌هایی از زندگی،رفتار و آداب و کردار ایرانیان در غربت هستند که بسیار تأسف‌برانگیزند و هر خواننده ایرانی با خوانش یکی از آنها،دچار شرمساری و سرخوردگی می‌شود. برای نمونه رجوع کنید به داستان‌های «تأسفی دوباره»،«۴۴۴ روز»،«روتختی قرمز» و «دعوای قبل از کریسمس» در همین کتاب. باقی داستان‌ها، بازگویی خاطراتی صرفاً خنده‌دار و بانمک از زندگی این خانم خوش‌ذوق و قریحۀ ایرانی است.«یک خرید به‌یادماندنی»،«غذای مورد علاقۀ من»،«فقط موز و دیگر هیچ» و «ساخت ایران» بهترین و سرگرم‌کننده‌ترین قصه‌های کتابند که لبخند را بر لبانتان می‌نشانند.دو داستان انتقادی هم با نام «هشت روز هفته» و «کنارگذاشتن تلویزیون» در این مجموعه هست که باعث می‌شوند در انتخاب سرگرمی‌ها و محیط آموزشی خود و فرزندانتان بیشتر دقت کنید و همینطور یک داستان پندآموز که نه تنها از خواندنش پشیمان نمی‌شوید،که تا دلتان بخواهد چیزهای تازه و مفید یاد می‌گیرید:«افزودن به ارزش‌ها».
با وجود این،«لبخندِ بی‌لهجه»،خوشمزگی و طنازی کتاب اول نویسنده‌اش را ندارند و با اما و اگر و حرف و حدیث‌هایی همراه است.مهم‌ترینش این‌که،روی جلد کتاب نوشته شده:«فیروزه دوما» و داخل پرانتز به این صورت:(جزایری)! و بدتر از آن،در همان چند صفحه اول و توضیحات شناسنامه می‌خوانیم:«آمریکاییانِ ایرانی‌تبار»! این هر دو اشتباهِ فاحش،نه تنها هویت نویسنده را خدشه‌دار می‌نماید،که عِرق و تعصب ملی‌گرایی خواننده را به عنوان هموطنِ نویسنده‌ای در غربت(گیرم خودخواسته یا به اجبار) تحریک می‌کند.مگر فیروزه جزایری،تنها زنِ مهاجر و نویسنده در خارج از مرزهای کشور خویش است؟ این‌که همسرِ خانم جزایری،یک آقای فرانسوی با نامِ خانوادگی «دوما» است،دلیل موجهی نیست تا هویت اصیل این نویسنده پشت یک نام فرنگی پنهان شود و نام خانوادگی حقیقی‌اش برود داخل پرانتز.علاوه بر این،آیا فیروزه جزایری،حالا دیگر آنقدر آمریکایی محسوب می‌شود که باید او را یک آمریکایی ایرانی‌تبار قلمداد کنیم؟! آیا بهتر نبود به جای این عنوانِ تحقیرآمیز،ترکیبِ «ایرانیانِ مقیمِ‌آمریکا» به کار برده می‌شد تا هم شأن و حرمت ملی‌مان را حفظ کرده باشیم و هم بی‌خود و بی‌جهت، به کسی که آن‌قدر در نوشته‌هایش حسِ وطن‌دوستی و علاقه‌مندی به زندگی و فرهنگ ایرانی موج می‌زند،اَنگ آمریکایی‌بودن نزنیم؟!
از میانِ ۲۷ ماجرایی که به روایت فیروزه جزایری می‌خوانیم،چند تا از آنها فاقد جذابیت‌های روایی و محتوایی هستند و می‌شد به سادگی آنها را از این مجموعه کنار گذاشت.از جمله «پوشش ویکتوریا»، «سیّدعبدالله جزایری»،«تأسفی دوباره» و «آقای سیب‌زمینی» که بیشتر از داستان کوتاه، به مقاله و سخنرانی یا حتی نقل خاطره‌ای مستند و اجتماعی شبیه است.ضمن آن‌که بارِ طنز در این فصل‌ها، کمتر از باقی بخش‌هاست و یکدستی و همگونی داستان‌ها را بر هم می‌زند.در قیاس با آثار خارجی، داستان‌های نامبرده، به حال و هوای مجموعه‌مقالات طنزِ نویسندۀ فقید آلمانی،«کورت ونه‌گوت» در کتاب «مرد بی‌وطن» می‌مانَد.البته این رویداد در معدود داستان‌های دیگر کتاب نظیر «هشت روز هفته» و «افزودن به ارزش‌ها» نیز مشهود است، با این فرق که،آنجا بازگویی خاطرات و نوعِ خاطره‌ای که روایت می‌شود،آنقدر آموزنده،کاربردی،جذاب و آمیخته با پرداخت داستانی است که خواننده نه تنها از خواندنشان خسته نمی‌شود،که آنها را به عنوان نمونه‌هایی از بهترین نوشته‌هایی که در طول عمر خوانده، برای همیشه به خاطر می‌سپارد.حال آن‌که در سایر فصل‌ها،داستان‌ها عکسِ آن موارد عمل می‌کنند.داستان‌ها فقط داستانند و نه هیچ چیز دیگر و به شکلی کلاسیک، بُرشی از زندگی خانواده‌ای ایرانی را باز می‌گویند.
از این نقد و نظرات که بگذریم،در «لبخند بی‌لهجه» محتوای داستان‌ها اهمیت فوق‌العاده‌ای دارند و به راستی باید از این کتاب کم‌حجم، به عنوان یک طنز اجتماعی ناب و خلاقانه یاد کرد.موضوعاتی که جزایری از بین بی‌شمار اتفاقاتی که در زندگی آمریکایی‌اش افتاده، برای نوشتن برگزیده، بهترین الگوهای زندگی برای هر خواننده‌ای است.جزایری موضوعات کتاب را به سه شاخه تقسیم‌بندی کرده: تشریح وضعیتِ خصوصی خانوادۀ فیروزه از آغاز،مسائل و فرهنگ عمومی مردم ایران،شیوۀ زندگی و روابط مهاجران ایرانی و آمریکایی در آن قاره.او سعی داشته به این قصه‌ها،پِیرنگِ طنز ببخشد که در تحقق این هدف،خوب عمل کرده. با این همه،وقتی کتاب را می‌خوانیم،گرچه به موقعیت‌ها،رفتار و گفتار شخصیت‌ها می‌خندیم اما حسی اندوه‌بار و دردناکی از یک تجربه آشنا در ذهن ما شکل می‌گیرد که سبب می‌شود نوک پیکان نیش و کنایه‌های کتاب را به خودمان بگیریم.حتی این سؤال برای مخاطب پیش می‌آید که واقعاً داریم به چی می‌خندیم؟به خودمان؟مگر از آدم‌های توی کتاب، همان کارهایی سر نمی‌زند که خود ما بارها مرتکبشان شده‌ایم؟آیا پدرِ فیروزه،شما را یاد کسی نمی‌اندازد؟پس آنچه در این بازنمایی حقیقیِ تصویر خودمان ما را به خنده می‌اندازد،چیست؟ این همان جادوی قلم شیرین جزایری است که صراحت در کلامش،نه تنها باعث رنجش و آزار نمی‌شود،که به دل هم می‌نشیند این انتقادهای بجا،سازنده و آگاهانه.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.