دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹ شماره ۱۳۰۸
پیشنهاد این هفته وقایع استان برای کتابخوان ها؛ سکوت قبر
جذابیت های یک داستان پلیسی
بهزاد وفاخواه
داستانی از ژانر ادبیات جنایی و پلیسی که از کشوری بسیار آرام آمده است. ایسلند شمالیترین کشور اروپا که زمستانهایی سخت و مردمی کتابخوان دارد. سکوت قبر چهارمین رمان نویسندهاش آرنالدور ایندیرادسون است که در طول نزدیک بیست سالی که از نوشتنش میگذرد به چهل زبان دنیا ترجمه شده است. کارآگاه ارلندور قهرمان داستانهای ایندیرادسون باید کشف کند استخوانهایی که در یک کلبه نیمه متروک حومه ریکیاویک کشف شدهاند متعلق به کیست. جستجویی که به کاوشی در گذشته و زندگی خصوصی خود او میانجامد.
جسدی کشف میشود. ماموران قانون از راه میرسند. چراغقوهها به کار میافتد و متخصصان از زمان وقوع قتل و ویژگیهای فیزیکی مقتول اطلاعاتی به کارآگاه ویژهی قتل میدهند. روند جستجو برای یافتن اطلاعات و مرتبط کردن این اطلاعات با هم شروع میشود. اولین حدسها.
این اسکلت و استخوانبندی ژانر جنایی است. یک مقتول، تعدادی مظنون و یک آدم باهوش. خواننده[ی ادبیات جنایی] و بیننده[ی فیلم و سریال] از تلاش برای حل معما همپای کارآگاه و احیاناً دستیارش لذت میبرد. جنایتها روز و شب، تاریک و روشن، زمستان و تابستان ندارند اما ذهنیت ما و چشمهای ما کمتر عادت دارد به تعقیب کردن جنایتی در گرمای تابستان و نور آفتاب مناطق گرمسیری. در عوض پالتوی بلند کارآگاه، نور چراغ قوه در زیرزمینی تاریک یا قصری اشرافی و متروک، سرما و زمستانی که با حال و هوای افسرده کارآگاههای ژانر نوآر سینما همخوانی دارد برایمان آشناست. بهترین جنایینویسها از جزیره سرد و مرطوب انگلستان میآمدند. بعدتر جنایینویسان آمریکایی با لوکیشن شیکاگو و نیویورک از راه رسیدند و بعد ادبیات جنایی به همه جا راه یافت. این سالها کشورهای اسکاندیناوی از سرآمدان ژانر جنایی بودهاند. سوئدیها، نروژیها، دانمارکیها و حتی نویسندگان جزیرهی زیبا، دورافتاده و کمجمعیت ایسلند.
داستان از جشن تولد یک کودک آغاز میشود. جایی که یکی از بزرگسالان متوجه میشود چیزی که نوزاد خانوادهی میزبان به دهانش گذاشته نه یک سنگ که در واقع استخوان دنده آدمیزاد است. بچهها بزرگترها را به ساختمان نیمهخرابی میبرند و جسدی کشف میشود. از اینجا تیم سهنفرهی کارآگاهها وارد پرونده میشوند. نفر اصلی کارآگاه ارلندور است که قهرمان داستانهای نویسندهاش «آرنالدور ایندیرادسون» است. کسی که مثل شرلوک است برای کانن دویل، اما بیشتر ستوان کلمبو را به یاد میآورد.
جسد متعلق است به بیش از نیم قرن پیش. آنها حدس میزنند زمان جنگ [جهانی دوم] یا اندک مدتی بعد از آن آنجا دفن شده. فاصلهی کم دست با سطح زمین نشانهای است از اینکه مرگی ساده در بین نبوده یا حتی مقتول زنده زنده دفن شده. به هرحال اگر هم قتل بوده باشد، حالا احتمالاً کسی از آن زمان زنده نمانده. کسی هم شاکی نیست. در واقع این نه یک پرونده جنایی که بیشتر پروندهای تاریخی است. اما مامورین اداره پلیس ریکیاویک (پایتخت ایسلند) پرونده را جدی میگیرند. برای ارلندور این پرونده تبدیل میشود به شخم زدن گذشته. او میخواهد بفهمد حوالی سالهای جنگ چه کسانی در این کلبهی حومهی شهر زندگی کردهاند، آن سالها چه کسانی گم شدهاند و چه شاهدانی میشود پیدا کرد. در عین حال به سنت ادبیات کارآگاهی، ما با ماموری خسته و دلزده مواجهیم که خودش را غرق در کار کرده است و از اطرافش و از خانواده عمری است غافل شده. برای او بیرون از کار چیزی جز یک ملال بیپایان انتظارش را نمیکشد و حین جستجوی زیرزمین کلبه و پرس و جو از معدود زندهماندگان آن سالهاست که خودش را زنده حس میکند.
از اینجا رمان در سه شاخه متفاوت از هم پیش میرود. از طرفی در زمان حال و جستجوی پلیسها برای پیدا کردن اطلاعاتی که هردم زیادتر و کاملتر میشود، از طرفی دیگر در گذشته و زن بینوایی که با سه فرزندش قربانی خشونت خانگی یک مرد دیوانه و خشن است و در سومین شاخه داستان زندگی خصوصی ارلندور و دختر همهچیز باختهاش را دنبال میکنیم که غرق بیخانمانی و اعتیاد و تنش، پیش از زایمان دچار خونریزی داخلی شده و به کما رفته است. دختری که سالها پیش ارلندور او و مادر و برادرش را رها کرده و رفته. همه چیز در گذشته ریشه دارد. ازدواج اشتباه و رفتار بدی که ارلندور با زن و بچههایش کرده، جسدی که ذره ذره بــاستانشناسها سعی میکنند سالم از زیر خاک بیرونش بکشند، خشونت عریان مردی در سالهای دور.. و رمان هرچقدر جلو میرود بیشتر از قبل در گذشته پیشروی میکند. کار نویسنده اینجا مثل باستانشناسهای داستانش است. با حوصله (گاهی حوصلهی بیش از تحمل) خاک و کلوخ را کنار میزند و میخواهد گذشته را به مثابه همان جسد سالم از زیر زمین بیرون بکشد.
اگر قرار بود بهترین نمونههای ادبیات جنایی از سرزمینهایی بیرون بیاید که بیشترین میزان جرم و جنایت را دارند، احتمالاً بهترین جنـــایینویسها در جاهایی مثل ریودوژانیرو، مکزیکوسیتی یا دیترویت زندگی میکردند. ایسلند کشور آرامی است. این سالها محبوبیت خاصی هم پیدا کرده و از فراموشی نجات یافته. (گفته میشد اگر از روزنامهخوانها یا دانشجویان بخواهند پنجاه کشور اروپایی را بشمارند احتمالا ایسلند آن کشوری بود که جا میانداختند. امروز دیگر اینطور نیست. شاید به واسطه فوتبال!) بنا به آمار دفتر موادمخدر و جنایت سازمان ملل متحد در طول دهه اول قرن بیستم نرخ قتل در این جزیرهی سیصد هزار نفری هیچگاه از ۱٫۸ به ازای صدهزارنفر فراتر نرفته است. همین نرخ در آمریکا بین ۵ تا ۵٫۸ بوده است (اینجا) و در کشورهایی مثل برزیل یا آفریقای جنوبی بسیار بیش از این. تا سال ۲۰۱۳ کسی در این کشور به خاطر درگیری مسلحانه با پلیس کشته نشده بود.
اما ایسلند بهشت کتابخوانها هم هست. براساس آماری ۵۰ درصد از مردم ایسلند حداقل هشت کتاب در طول سال میخوانند. ادبیات جنایی هم دارند و از قضا مورد اقبال داخلی و خارجی است. همین سکوت قبر چهارمین کتاب نویسنده آن آرنالدور ایندیرادسون است که سال ۲۰۰۱ در ایسلند منتشر شده و سال ۲۰۰۵ به انگلیسی و در طول سالهای بعد به چهل زبان ترجمه شده است. ایندیرادسون که موقع نوشتن این رمان چهل ساله بوده جوایز نوردیک و بینالمللی زیادی هم گرفته. با همین سکوت قبر جایزه دشنه طلایی انجمن نویسندگان ادبیات جنایی را برنده شده است و با رمان دیگرش گذر سایهها جایزه بینالمللی آربیآی را گرفته که با ۱۲۵ هزار پوند گرانترین جایزه این ژانر است. در سکوت قبر اثری از یک نبوغ خارقالعاده به چشم نمیخورد اما داستان جذابی است که دنبال کردن آن لذتی از نوع خاص داستانهای پلیسی دارد.
لازم به ذکر است اطلاعات کتاب سکوت قبر به شرح ذیل است:
نویسنده کتاب: آرنالدور ایندیرادسون
مترجم کتاب: زهرا زارعی
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۲ سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۲۹۸