خانه » جدیدترین » تیرانوسور ستمگر

تیرانوسور ستمگر

شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹ شماره ۱۲۶۸

روزنه نگاهی است نوستالژیک به گذشته ای که با همه سختی ها و مشکلاتش ولی انگار لبریز از مهر و محبت بود. روزنه می خواهد بگوید: قار قار کلاغ، سفیدی برف، طعم می خوش سیب گلاب و قرمزی گیلاس هنوز زیباست و زندگی دوباره می تواند در پشت آپارتمان ها چند میلیــاردی و اتومبیل های لوکس، ساده، خواستنی و زلال و بی شیله پیله باشد.

محمد علمدار

تیرانوسور ستمگر

در آن روزگار که اثری از شهر اراک نبوده روان آب های کوه های جنوب شهر همانجا که الان شهرک گردو و چشمه موشک و راه آهن قرار دارد  لابد از محل کنونی عباس آباد و بازار و محسنی و حصار و لب رودخانه و خلاصه هر کجا کــه دلش می خواسته و عشقش می کشیده راه کویر و تالاب میقان را که آن وقت ها حتماً دریاچه ای بزرگ چسبیده به نقره کمر و تفرش بوده، در پیش می گرفته و حتماً تحت تأثیر این روان آب ها همه جا پوشیده از گیاهان کوتاه و بلند جوروا جور بوده و گرگ و شغال و یوزپلنگ و پازن و کل و بز و خرگوش و انواع و اقسام درندگان و پرندگان و چرندگان و خزندگان در کنار این دریاچه و در دامنه ی کوه ها و در دل سبزه و گیاهان زندگی می کرده اند. کسی چه می داند؟ شاید در آن روزگار شیر ایرانی هم که در دوره ی قاجار نسلش توسط شاهزادگان بی لیاقت نابود شد در این ناحیه زیست می کرده و به احتمال ضعیف سر و کله ببر مازندران هم گه گاه به این نقطه از فلات ایــران می افتاده؟! در آن دور و دیرها که احتمالاً دوران کرتاسه شروع شده بوده و تیرانوسور ستمگر برای خودش یکه تازی می کرده و یوسف خان حالا حالا ها مانده بوده تا از مادر زاده شود هیچ بعید نیست آنانوکی ها به هوای دست یابی به معادن این خطه! از سیاره نیبیرو سرازیر شده و در وسط باغ ملی کنونی بر زمین نشسته و سرنشینان کیهانی برای آینده اراک نقشه ها کشیده و در صدد اجرایی شدن آنها برآمده باشند. ولی در گردش چرخ و فلک و از بخت بد نتوانسته انــد نقشه های خودشان را اجرایی کنند و سر نوشت اراک و اراکی به دور از ماجراهای گیلگمش و ایشتار و صد البته از سر قضا و غدر و نه قدر، به دست دودمان قجر و یوسف خان گرجی افتاده و بعد از آن در یک حرکت و تحول سریع خان ها و خاندان هایی در این ناحیه به وجود آمدند که برای در امان ماندن از خطر سیلاب، با حفر رودخانه خشکه باعث از بین رفتن سر سبزی های این دشت وسیع شدند و نسل یوز و یوز باشی!! را از بیخ و بن نیست و نابود کردند و به غیر از یک سری درنده که چهارپا نبودند، تخم و ترکه ی اکثر غریب به اتفاق پرندگان و چرندگان و خزندگان را ور انداختند! دریاچه ی زیبایی که از سمت شمال به بلندیهای تفرش چسبیده و تصویر نقره کمر در آن انعکاس داشت کم کم خشک شد و آن آینه ی صاف و یک دست به تدریج تبدیل به تالاب کوچکی به نام تالاب میقان شد که بعدها از دلش یکی از بزرگترین معادن املاح معدنی بیرون آمد! آیا آنانوکی ها به جای طلا به دنبال سولفات سدیم بوده اند در روی زمین باغ ملی؟ امروزه اراکی ها خیلی هایشان از سر عادت و نه از سر غرض و مرض! به این تالاب، تالاب نمی گویند و ترجیح می دهند به آن ناحیه بگویند کویر! کویر میقان! البته به نظر نگارنده خوب است به ناحیه ی مورد نظر هم تالاب بگویند و هم کویر چون بالآخره هر چه باشد آب و خاک و باد و آتش با نسبتهای غیر یکنواخت در آنجا با یکدیگر سالهاست همزیستی دارند و اگر نه آب ولی گرد و خاکش گه گاه در آسمان خاکستری کلانشهر که از کلانشهری فقط نامش را یدک می کشد، خودی نشان می دهد که البته سگ این گرد و خاک شرف دارد به دود مازوت و گوگرد و دی اکسید و مونو اکسید کربن و سرب! چقدر ساده بود تیرانوسور ستمگر که خودش را یکه تاز این دشت بزرگ می دانست و چقدر خوش خیال بودند شیر ایرانی و پلنگ و یوز پلنگ و گرگ که تصور می کردند قدرت بلا منازع این دشت آرمیده در دامان پیش کوههای زاگرس هستند. دودمان قجر و یوسف خان گرجی هم حتماً نمی دانستند روزگار قرار است در آینده، سرنوشت شهر دست سازشان را چگونه رقم بزند که اگر می دانستند یحتمل به جای آن نقشه ی شطرنجی و زیبا نقشه ای تو در تو و هزار راهه و پیچ در پیچ طراحی و اجرا می کردند! مثل آنچه که امروز در ظاهر و باطن شهر می بینیم و احساس می کنیم. من با همه ی تلاش و پرس و جو آخر نتوانستم سر در بیاورم و بفهمم معمار و یا معماران بازار و بلوکهای چهل و نه گانه ی سلطان آباد چه کسی و یا چه کسانی بوده اند؟ راستی آن روزها که در سلطان آباد یا همین کلانشهر اراک خودمان رودخانه خشکه و این همه نهاد و سازمان و ارگان و شوراهای جور واجور وجود نداشته شهر چگونه و توسط چه کسانی اداره می شده و امورات شهر چطور راست و ریس می شده؟ یحتمل کلانتر و داروغه باشی و خان حاکم و شازده ها و حضرت والا هایی برای این امور توسط سلاطین در نظر گرفته و به کار گمارده می شده اند و آنها از ترس شاه هم که بوده کج دار و مریز همانطور که مشغول قلع و قمع حیوانات هفتاد قله و عیش و عشرت و باج خوری هایشان بوده اند به امور شهر هم کم و بیش رسیدگی می کرده اند ! خدا را شکر ولو به قیمت ویرانی سرسبزی ها و نابود کردن زندگی های انسانی و حیوانی بی شمار عاقبت دوره ی پلنگ کشی و شیر کشی به سر رسید و رسیدیم به دوره ای که حرف حرف مردم بود و در عالم ناسوت شوراها و مجامع و دوایر و سازمان های عریض و طویل و کوچک و بزرگ و غیره و ذالک که همگی مدافع حقوق شهری ها و شهرستانی ها و دهاتی ها بودند، آفریده و جای گزین خان و خانزاده ها و ارباب های قدیمی شدند، البته اگر آقا زاده ها بگذارند! بعضی از این انسان های تلاشگر که هم و غم و عمر خود را صرف سربلندی و آبادانی شهر و دیارشان کرده و سر رشته امور را به دست گرفته اند، تا آنجا در امر خدمت رسانی به مردم از خودگذشتگی و ایثار نشان می دهند که در زمستان های سرد برای رسیدگی بهتر و دقیق تر به مشکلات مردم با همه سختی ها و مرارت ها، در جزیره زیبای کیش دور و بر پاراسل و پارک دولفین ها و هتل پنج ستاره ی ترنج پرسه می زدند و چند وعده ماهی بد طعم شهری مهمان مردم هستند! یک وقت از یک دندانپزشک پرسیدم چرا با اینکه شیرها و ببرها و پلنگ ها مسواک نمی زنند و از خلال دندان و نخ دندان و دهانشویه استفاده نمی کنند، دندانهای شان پوسیده و کرمو نمی شود؟ و آقای دکتر گفت: برای اینکه آنها حلال می خورند، مگر تو به حرام و حلال اعتقاد نداری؟ حالا اصلاً این پرسش و پاسخ چه ربطی به نوشته ی من داشت؟ خودم هم نمی دانم! این هم لابد از نوع همان پراکنده گویی ها و پریشان گویی هایی است که یک وقت هایی به سراغم می آید. هزار سال پیش! که دیگر نه شیری برای کشتن در این سرزمینِ هموارِ آرمیدهِ در دامان کوه و سایر دشت ها وجود داشت و البته نه پلنگی برای شکار و ایجاد اوقاتی شاد برای شاهزادگان و نه حتی تیرانوسور ستمگری که به یک ماموت یا یک آپاتوسور در هر ماه قانع بود. در گوشه ای دور افتاده در زیر این گنبد کبود و در یکی از جلسات هیأت حل اختلاف ، نماینده ی دولت در حکم رئیس به ایراد سخن پرداخته و ارباب رجوع مظلوم را به گوشه رینگ برده بود. یک نفر به نمایندگی از طرف عدلیه با دقت به حرف های نماینده دولت و جواب های ارباب رجوع که احدی از مردم بود گوش می کرد و شاید در ذهنش به دنبال راهی برای کمک به احدی از مردم می گشت اما قدرت اجرایی نداشت و این فقط نماینده دولت بود که قدرت اجرایی داشت و تنها او بود که حرف اول و آخر را می زد! در این میان یک زن کم حرف با چشم هایی شهلا که از ترس واگیری وبا و یا شاید هم برای در امان ماندن از نگاه هیز و تیز ارباب رجوع! یک چیزی مثل ماسک های امروزی بر روی بینی و دهانش زده بود، خزیده در درون یک لباس خاکستری کلفت مثل پالتوهای فوتر امروزی عجیب آرام بود و در کنج آن اتاق بر مخده ای مخملین تکیه زده و در چشمان مشکی و فریبنده اش خنده ای محتاطانه به چشم می خورد. شاید به سادگی و هالویی احدی از مردم می خندیده، او سکوتی ممتد را اختیار کرده بود و تا آخر جلسه دریغ از حتی یک سرفه! ارباب رجوع که بیچاره و مستأصل شده بود زیر چشمی خانم مربوطه و تابلویی نوشته شده با خط میخی که بر روی میز کوچکی از جنس آبنوس در مقابل خانم قرار داشت را زیر نظر گرفته بود تا بلکه بتواند بفهمد آن زن در آنجا چه کاره است و چه می کند؟! که بعد از دقت و تفکرات بسیار عاقبت دریافت ایشان عضو یکی از شوراهای آن دوران و در واقع نماینده و پشتیبان مردم است که وظیفه اش مثل اعضای شورای شهرهای امروزی شرکت در جلسات و کمیسیونهای مختلف و دفاع از حق و حقوق مردم یا احدی از مردم است! ولی خوب دفاع کجا بود در آن دوران؟ نگاه احدی از مردم به دهان نماینده ی دولت دوخته و گوشش به سمت نماینده ی عدلیه و فکرش تمام و کمال در پیش چشمان شهر آشوب بود و هر چه می کرد نمی توانست در بین این سه ضلع ارتباط برقرار کند ! دیده اش می دید و نمی دیـد، گوشش می شنید و نمی شنید و فکرش کار می کرد و نمی کرد! از کرتاسه تا امروز بیش از ۶۵ میلیون سال گذشته ولی اگر خوب بخواهیم نگاه کنیم صرف نظر از تغییر مداوم و لا ینقطع قانونگزاران، قانون انسانی در محتوا همان قانون است و این تنها ظاهرش بوده که همواره دستخوش تغییر شده حتماً می دانید کدام قانون را می گویم؟! نمی دانید؟ ضعیف پایمال است. داروین هم در نظریه ی جنجال بر انگیزش همین را می گفت! حالا قوی یا اصلح چه تفاوتی می کند؟ منظور این است که فقط اینها یعنی قوی ترها حق حیات دارند. اگر دقت کرده باشید کرونا هم تا حدودی این قانون را به اثبات رساند. مگر نه اینکه به جز موارد اندکی فقط ضعیفها و سالمندان قربانی کرونا شدند و می شوند با موارد استثنا کاری ندارم. تنها فرق و اختلاف این روزها با شصت هفتاد میلیون سال پیش این است که تیرانوسور ستمگر به ماهی یکی دو تا ماموت یا آپاتوسور قانع بود ولی آدمهای این روزگار که پدرانشان نسل هر چه ماموت و تیرانوسور و آپاتوسور را منقرض کردند و گناهش را به گردن یخبندان انداختند، به اندازه ی شکمشان قانع نیستند و می خواهند شکم ندیده های بعدی و بعدی تر خودشان را تا آنجا که منظومه ی خورشیدی در کهکشان راه شیری سرگردان است، سیر کنند و قصد دارند به یکباره تمام ضعفا را از صفحه ی هستی محو کنند.
اگر قجر و قجری ها نسل شیر ایرانی و ببر مازندران را در این فلات از میان برداشتند ولی یک سری از آدمی شکل های امروزی که از خدا نمی ترسند، اگر از انفجار هسته ای، زلزله و کرونا هم نترسند بدشان نمی آید نسل نفس کشها را کلاً از میان بردارند و خودشان با یک قایق کایاک دو نفره در رودخانه خشکه قایقرانی کنند و از حدود اراضی یحیی خان بیک لیک واقع در دره ی گردو تا تالاب میقان بدون مزاحمتهای مردمی به معاشقه و معانقه و مشاعره بپردازند. حالا دیگر شیرها مرده اند و آخرین باز مانده ی یوز پلنگها یکه و تنها در هفتاد قله با سختی و ترس و لرز هر چه تمامتر و به صورت کاملاً پنهانی و محرمانه در چکاب گلویی تر می کند. آب و فاضلاب این روزها با هم در رودخانه خشکه به سمت تالاب یا کویر میقان روانند و نقشه ی شطرنجی شهر اراک دیگر از میان رفته و بیشتر شبیه به صفحه ی مار پله شده که هر آن امکان دارد شایستگان با نیش ماری خفته در سایه ی گوَن و یا آرمیده در زیر قلوه سنگی تا خانه ی صفر و حتی زیر صفر یا به عبارتی زیر خط فقر سقوط کنند. حالا دیگر تصویر نقره کمر در هیچ آینه ای منعکس نیست و دوره ی خان و خان بازی مدتهاست به سر آمده و دمکراسی از نوع شورایی ولو به ظاهر در همه جا رواج پیدا کرده و قوانین نوشته و نا نوشته در پیچ و خم های علی ماشاء الله مدام در حال تغییر و نا دیده گرفتن است و ناسخ و منسوخ در اینجا پیوسته زنده اند و زندگی می کنند و احدی از مردم! همچون تیرانوسور ستمگر و یا مثل آخرین یوز پلنگ هفتاد قله، هر چند با سختی ولی برای زنده ماندن دارد آخرین تلاش ها و آخرین تردستی هایش را به کار می گیرد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.