پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷ شماره ۸۴۳
***
سینا کمال آبادی
مترجم
***
گیتار نواز دوره گرد
نقاش بود
اما تصاویر
طبیعتا دری را باز نمی کنند،
درها را در هم نمی شکنند،
ماه بودن را از چهره ماه
برنمی گردانند.
(آه دوست من، گیتار،
ببر مرا
به پنجره های دوردست)
شاعر بود،
اما قصیده
در خاطره پژمرد
وقتی که یافا را
روی عرشه کشتی دید.
(دوست من، گیتار،
ببر مرا
به چشم های عسلی)
سرباز بود
اما تکه ای از گلوله ای انفجاری
زانوی چپش را مچاله کرد
پس به او هدیه ای دادند:
ترفیع
و پایی چوبی.
(آه دوست من، گیتار،
ببر مرا
به سرزمین های به خواب رفته)
گیتارنواز خواهد آمد،
یکی از همین شب ها
که مردم
مشغول جمع آوری امضاء سربازان هستند.
گیتارنواز خواهد آمد
از جایی که نمی بینیم،
زمانی که مردم تولد شاهدان را
جشن می گیرند.
گیتارنواز خواهد آمد
برهنه یا با لباس زیر.
گیتارنواز خواهد آمد
و چیزی نمانده است ببینمش،
بوی خون را روی سیم های گیتارش استشمام می کنم.
چیزی نمانده است ببینمش
که راه می رود میان همه خیابان ها.
چیزی نمانده است صدایش را بشنوم
که چون طوفان می غرد.
خوب نگاه کنید:
این یک پای چوبی است.
گوش کنید:
این موسیقی گوشت انسان است.
دختر/فریاد
در ساحل دریا دختری است، و دختر خانوادهای دارد
و خانواده خانهای و خانه دو پنجره و یک در
و یک کشتی جنگی روی دریا
سرگرم شکار گردشگرانی است که در ساحل قدم میزنند:
چهار، پنج، هفت
روی ماسهها میافتند. و دختر اندکی دوام میآورد
چرا که دستی مهآلود
شاید دست خدا به کمکش شتافت، پس فریاد زد: «پدر
پدر! بیا به خانه برگردیم. دریا برای امثال ما نیست!»
پدر پاسخی نمیدهد، روی سایهاش افتاده است
در مسیر وزش باد غیاب
در نخل ها خون، در ابرها خون
صدایش با او از ساحل بلند میشود
و دورتر میرود. در شب صحرا
فریاد میزند.
صدا صدایی ندارد.
پس دخترک فریاد بیانتهایی میشود در اخبار فوری
که دیگر اخبار فوری نیست
چون هواپیما برگشت تا خانهای را که دو پنجره و یک در دارد،
بمباران کند.