خانه » جدیدترین » بیچاره بابک

بیچاره بابک

شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۰  شماره ۱۴۲۲

بیچاره بابک

تبار شناسی فرزند آزاری در تاریخ باستانی به بهانه کشته شدن بابک خرمدین کارگردان جوان سینما به دست پدر و مادرش

آرش زرنیخی

کارگردان و پژوهشگر تئاتر

چند روزی است که مرگ بابک خرمدین کارگردان سینمای ایران همه را در بهت فرو برده است. تقریباً اغلب شنوندگان این خبر دلیل تحیرشان در این است که چطور می شود والدین یک انسان آن هم انسانی هنرمند دست به کشتن او بزنند.از آنجا که حوصله مخاطبان امروز مطبوعات همچون گذشته نیست یک راست به اصل مطلب می پردازم.
در روزگارانی که صرفاً بعنوان یک ایرانی علاقمند روی شاهنامه کار می کردم و برای چندمین و چندمین بار داستان های این کتاب گرانسنگ را به دقت می خواندم در جاهایی بوی عفن قدرت آزارم می داد. شوربختانه گویی فرزند کشی رسم ما ایرانیان است. شاهنامه علاوه بر یک اثر حماسی، اثــری عرفانی نیز هست، اثری جامعه شناختانه نیز هست. برتراند راسل فیلسوف بریتانیایی در جایی از فلسفه اش صحبت از این می کند که مافیای قدرت ممکن است از نظر ثروت اندوزی به حد نهایت برسند و دیگری آرزویی در این زمینه نداشته باشند اما آنچه آنها را وادار می کند تا لحظه ای از عملکرد خود باز نایستند ولع قدرت است. قدرت همچون ثروت نیست و پایانی ندارد. ایران همان سرزمینی است که چون زال زر متولد می شود و پدرش سام متوجه پیر سر و رویی او می شود کودک را از خود می راند و دور می کند، بدون کوچکترین نگرانی از عاقبت فرزندش و اگر سیمرغ به داد زال نوزاد نرسیده بود طفل به سرعت تلف می شد. اصلا سام هم همین را می خواستــه است. حتی آنها که مطالعه شاهنامه ای نداشته اند نیز می دانند که سام کم آدمی نبوده و از چهره های شاخص پهلوانی و انسانی ایران کهن محسوب می شود، پس گناهش نیز بیشتر است. ایران همان سرزمینی است که گشتاسپ پدر اسفندیار رویین تن پسر را آنقدر برای تصاحب قدرت به سر می گرداند و حاضر نمی شود دست از قدرت بکشد تا دست آخر تیر رستم اسفندیار بیچاره را از پای در می آورد. چه درست گفت شاملو که: آه اسفندیار مغموم تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی! و چه رندانه انتخاب کرده زنده یاد سعیدی سیرجانی نام کتابش را با عنوان بیچاره اسفندیار، همان اسفندیاری که در پایان کار شاهنامه ای اش می گوید: ز گشتاسپ بر من آمد ستم. گشتاسپ علاوه بر فرزند کشی با واسطه ، بسیار نیز فرزند آزاری می کند. ایران همان سرزمینی است که همای چهرزاد دختر بهمن پسر اسفندیارش چون آبستن بوده و بنا بر این گذاشته می شود تا فرزندش پا به جهان گذاشت سلطنت از او خلع و به نوزادش سپرده شود به ناگهان ولع قدرتش می گیرد و فرزند را به بهانه مرده به دنیا آمدن در صندوقی می گذارد و در رودخانه ای می اندازد. همانطور که در داستان زال سیمرغ به فریاد کودک می رسد این بار نیز گازری به فریاد نوزاد می رسد و چون او را از آب گرفته بوده نامش را داراب می گذارد. ایران همان سرزمینی است که چون سهراب ساده لوح در شاهنامه می گوید: چو رستم پدر باشد و من پسر ، نباید به گیتی یکی تاجور، رستم بخاطر التزام عملی به سیاست های جاری شاهانه چشم بر جگر گوشه خویش فرو می بندد و آن می شود که نباید. هسته سخت قدرت کیکاوس نیز از دادن نوشدارو به یگانه منجی اش رستم امتناع می ورزد چرا که صحنه سیاست جای ساده لوحانی چون سهراب نیست. رستم که شاخص ترین پهلوان و قهرمان این سرزمین است دروغ می گوید و فــرزند می کشد.
به راستی این چه نفرینی است که همچون خاندان تانتالوس در یونان باستان گریبان این مُلک را رهـا نمی کند. اخبار فرزند کشی پیش از بابک خرمدین کارگردان سینمای ایران نیز بارها در رسانه ها منعکس شده بود اما شاید در عالم همکاری اندوه خبر درگذشت یک کارگردان سینما برآنم داشت تا با تبارشناسی فرزند آزاری و فرزند کشی در شاهنامه قدری این موضوع غم افزا را کالبد شکافی کنم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.