خانه » جدیدترین » به بهانه سالروز تولد سهراب سپهری/چه چیز در سپهر سهراب درخشید

به بهانه سالروز تولد سهراب سپهری/چه چیز در سپهر سهراب درخشید

«…گاه از خود می پرسم: پس چه هنگام کاسه ها از این آبهای روشن پر خواهد شد. راستی چه هنگام. کار من تماشاست و تماشا گواراست. من به مهمانی جهان آمده ام. و جهان به مهمانی من. اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت. اگر این شاخه بید خانه ما، هم اکنون نمی جنبید، جهان در چشم به راهی می سوخت. همه چیز چنان است که می باید. آموخته ام که خرده نگیرم. شکفتگی را دوست دارم. و پژمردگی را هم…»
پانزده مهرماه سالروز تولد مرد شاعر آرامی است که نقاش هم بود. مردی اهل کلمه و رنگ. شاعری که از در شعرهایش هیچ خبری از زندگی اجتماعی و دغدغه های مردم دوران خود نیست. شعری پر از رنگ و گیاه و نماد.
شعر سهراب به دنبال فرار از مسائل کلیشه و روزمرگی و همچنین مسائل سیاسی است که مورد علاقه بسیاری از شاعران هم دوره او بود، شعر سهراب بیشتر حول و حوش عرفان دور می زد و عرفان نیز زاییده شرق است، در دورانی که کودتاها شکست می خورد و مشروطه بیشتر از پیش مردم را سرخورده کرده بود و نگاه انتقادی به هنر جان تازه ای می داد سهراب راه دیگری را پیش گرفته بود.
سهراب در طول زندگانی ۵۲ ساله خود همواره در تکاپوی آرامش و آسودگی روحی بود و در برهه ای از زمان از عالم غرب دل زده گشته به آموزه های خاور دور دل بست؛ عرفان و سلوک معنوی طبیعت گرایانه، آزردگی از عالم و توجه و تمسک به آیین بودا؛ سیر تحول و تطور او در هشت کتاب از تأثر وی از آیین های شرق بالاخص بودا و حضور مفاهیمی چون رنج، سنساره، مهر، نیروانا، … بهترین دلیل بر این مدعا است.
در دورانی که بیشتر شاعران گرایش سیاسی داشتند سهراب کناره گرفته و به دنبال ساختن زندگی ای از جنس سهراب در شعرهایش بود؛ سهراب شاعری است که شعرهایش همیشه مخالفان و موافقان متفاوتی داشته است، در این میان اظهارنظر شاملو و فروغ دو شاعر تاثیرگذار در ادبیات ایران در مورد شعر او شنیدنی است.
اختلاف شاملو و سپهری در تعریف شعر
احمد شاملو معتقد است، تعریفش از شعر با تعریف سهراب از این مقوله متفاوت است: «باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانی‌اش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سال‌های پس از کودتای ۳۲ در نظرم نامربوط جلوه می‌کرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدم‌های بی‌گناهی را لب جوب می‌برند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گل نکنید!» تصورم این بود که یکی‌مان از مرحله پرت بودیم… آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوق‌العاده است… دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد نه لالایی؛ یعنی بیدارکننده باشد نه خواب‌آور.»
فروغ فرخزاد: سپهری با همه فرق دارد
اما فروغ فرخزاد که از دوستان سهراب سپهری هم بوده است، نظر متفاوتی دارد: «سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع می‌شود و به شکل خیلی تازه و مسحورکننده‌ای هم شروع می‌شود و همین‌طور ادامه دارد و پیش می‌رود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب‌ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی‌کند. او از انسان و زندگی حرف می‌زند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می‌کرد، آن‌وقت می‌دیدید که به کجا خواهد رسید.»
شعرسهراب نگران انسان و سرنوشت اوست . او همه را به نگریستن دقیق تر در پیرامون خود و به جهانی برتر دعوت می کند . همه ی اشیا برای او حیات دارند واین اشیا دارای روح و احساس هستند.
اگر شعری از اورا بخوانید، متوجه می شوید که هرکلمه یا واژه به دقت درکنارکلمه ی دیگر گذاشته شده تا منظور شاعر را به ما بفهماند. نگاه سپهری به مقوله ی شعر قطعاً با نگاه شاعری چون شاملو بسیار متفاوت است. سپهری شاعر را فرزانه و خردمندی می داند که باید زشتی ها و پلشتی های واقعیت این دنیا را زیبا نشان دهد. برداشت شاملو از انسان، انسان اجتماعی است که با هیچ حکومت و نهاد قدرتی سر سازش ندارد. انسانی که بیشتر از آنکه به خود متعهد باشد به ملت و جامعه اش تعهد دارد و در این رهگذر از مرگ و سفر و غربت لب به شکوه می گشاید. اما سپهری انگار در هوایی دیگر سیر می کند:
شعر سهراب واقعیت را به همان شکلی که هست، وا می گذارد، بی آنکه چون روشنفکری دگراندیش آن را به بوته نقد بکشاند؛ چراکه هیچ چیز نازیبایی در آن نمی بیند، چرا که بر اساس اصول انسانی و اخلاقی او این انسان است که باید شعور الوهی خود را با طبیعت یکسان کند و خود را درگیر مسایلی دون و پست همچون برقراری عدالت اجتماعی، سیاست و مفاهیمی از این قبیل نکند. این گونه زیستن خواهی نخواهی در قدم اول دل گسستن و طلب چیزی نکردن را به ذهن متبادر می کند. در این زمانه پر تلاطم که شعر از رنج انسان می گوید، شاعر در ذات خود یک آنارشیست است که سعی در بازنمایی همه ی آن چیزهایی ست که تا به حال دیگران از آن دم نزده اند اما با زبان خاص خود که مختص دوره زمانی هم باشد.
ولی این سوال که چرا سهراب در میان مردم یکی از محبوب ترین شاعران نیمایی است را بیشتر باید از منظری جامعه شناسی و روانشناسی بررسی کرد، بازگشت به گذشته ای که در دورانی در میان مردم اوج گرفت.
شعرسپهری نوعی واپس گرایی و حسرت به آرامش های از دست رفته را درمخاطبان خاص خود بیدار می کند که ریشه در شکست های فلسفی و اجتماعی دارد. جامعه ای که یک دوره اضمحلال وعقب ماندگی فرهنگی را آزموده، اکنون برای تسلی چنین شکست ها یی رو به سوی شعرهای او، روانشناسی فردی، آثار و نوشته های عرفای معاصرچون اشو و کریشنا مورتی و حتی روانکاوی اریک فروم و کارل هورنای می آورد و سعی دارد این تجربیات تلخ را در پس این گونه آثار پنهان کند.
در حقیقت گرایش به عرفان درعصرمدرنیسم به نوعی بازتاب وضع و موقعیت انسان معاصر است. انسانی که تمام زندگی خود را آنچنان صرف صدای درون می کند که دیگر فریاد بیرون را نمی شنود. گریز به خیال، عشق، رفتن و مهاجرت کردن از نوع انفسی، از مولفه های شعر سهراب به شمار می روند .
شعر سپهری بخصوص بعد از انقلاب ایران وارد قشر گسترده تری از شعرخوانان شد. تسلی بخش برخی از افرادی که در طلب آرامش و سکون درونی، ازهیاهوی انقلاب، گریزی همیشگی به شعرهای او می زدند و درد تنهایی و غربت خود را با خواندن ” صدای پای آب” و”حجم سبز” او تسکین می دادند.
در هر رو واقعیت این است که حرف زدن در مورد شعر سهراب بسیار ساده تر از شعر فروغ و نیما و شاملو ست. مردی که در شعرهایش هیچ تعهد اجتماعی و دغدغه زندگی مردم دیده نمی شود. شعرهایی که فقط خیلی زیبا هستند.

گروه فرهنگی- سحر یاری

شماره ۳۱۰   تاریخ ۱۳۹۴/۰۷/۱۱

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.