خانه » جدیدترین » آن روزهای تلخ و آن بارانی که نبارید

آن روزهای تلخ و آن بارانی که نبارید

چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸   شماره ۱۲۱۱

آن روزهای تلخ و آن بارانی که نبارید

به بهانه سال های قحطی در اراک

غلامعلی ولاشجردی فراهانی

گفتند، چیزی بنویس تا روز عمر به شبانگاه نیامده است. جز جایی که ما را همه چیز بخشیده است، نوشته ای دیگر را شایسته نیست. از این پس برای زادگاه بزرگان ایران در ستون «عروس جهان» سطوری خواهم نگاشت و نگاهی خواهم داشت به خبرهای خوشی که گر چه روزگار از آنها عبور کرده است ولی هنوز در سینه های ما یادش مشعل عشق می افروزد. باید سپاسگوی همراهان فرهنگی در روزنامه وقایع استان بود که منت گذاشته و زحمت چاپ این یادداشت ها را پذیرا می شوند.
در آیین ها و افسانه ها و مَتَل ها، جاری است. مایه زندگی آدمیان است، میان آسمان و زمین. آب. به هر کجا که می رود، می رویاند و نبودش حدیث تلخ مرگ و نیستی است. آب در قصه ها و داستان ها و رخدادها و نزاع ها، هم جایگاهی دارد. گاهی به سلاح استراتژیک بدل شده و در واقعه معروف کربلا، نقشی حیاتی و تعیین کننده دارد. آب، آفتاب زندگی است. آیینه ای که روستایی، خویشتن را در آن می بیند و گاه اسباب نزاع های سخت هم می شود.

آنگاه که آسمان سخاوتمند نیست و لبان تشنه زمین، چشم از آسمان برنمی دارد. ما در لبه پرتگاه کویر ایستاده ایم، آب را می فهمیم و ستاره شماری شبانه در آسمان را. وجود جشن ها و آیین های نیکوداشت آب در این دیار بی سبب نیست و ما در این آیین ها معنا می گیریم.
این عنصر از عناصر چهارگانه در فرهنگ ماست و همواره کوشیده ایم تا آب، بر باد نرود؛ که به دنبال خود هستی و آبرو را بر باد خواهد داد. در این شهری که امروز با آن زندگی می کنیم، گاهی روزگارهای تلخ و سخت گریبان مردم آن را گرفته و فشرده است. در سال های ۱۲۷۷ تا ۱۲۷۸، آنگاه که آسمان سخاوت از یادش پر کشید و زمین به خواب طولانی فرو رفت. قریب به سه سال تلخ و پر دامنه از خشکسالی، این دیار و توابع آن را فرا گرفت. آب، همچنان از قنات سپهدار می جوشید و به کاسه ها و خانه های مردم می رسید، اما دشت ها که بزرگترین منابع تغذیه مردم بودند. خشک و بی حاصل ماندند و نخستین نمودار آن، «قحطی» بود. قحطی، یعنی ابتدا، نان از سفره های تهیدستان دوری گزیند و دست های خـالی مردم تهیدست هم توان تهیه نان سفره ها را با بهای گزاف و چندین برابر نداشته باشد.
استاد دهگان این اوضاع را چنین به تصویر می کشد: «… بیشتر نواحی عراق دچار گرانی شد. در سال ۱۲۷۸، عارضه «وبا» هم پدیدار شد. چنان سالی را کسی ندیده و هیچ پیری به یاد ندارد. خداوند چنین سالی را دیگر نصیب نکند. از یک طرف ناخوشی «وبا» و از طرف دیگر «گرانی شدید».
در این رویداد، دهستان ها بیش از نیمی از جمعیت خود را از دست دادند. گرسنگی مردم با سرما و سوزهای سخت و بی بدیل هم همراه شد. قنات های روستایی خشک شدند و به دنبال آن هر آنچه حیاتش به آب پیوند خورده بود در کام خشکی فرو رفت. باغ ها، مزارع و حتی درخت های تناور.
شرح اندوه، باز از دریچه نوشته های استاد دهگان: «خشکسالی عجیبی شد که در همه ولایات خلجستان و فراهان به نحوی که گوسفند را هیچ کس[در] تصرف نمی گرفت. جمیع مال و حَشَم ایشان را در کزاز و سربند و ملایر و شراء و نهاوند و بروجرد و بختیار می بردند. بعضی را به قیمت نازل، بعضی را با اسم «ثُلثه» ۱/۳ بردند و باز پس نیاوردند و بعضی را به دو انگشت کاغذ فروختند. خلاصه، قیامت صغری شد».
طبیعی است مردمی در این تنگنا، تن به هر شرایطی برای ادامه زندگی بدهند و با حراج اموال خویش چشم از هر دل بستگی (الا زنان و فرزندان) بردارند. نخست، مال و حًشم و بعد اسباب خانه و نهایت مِلک و باغ و زمین های زراعی.
بعد از این واقعه، بیماری «وبا» فراگیر شد و به جان باقیمانده مردمی افتاد که توانسته بودند از چنگال عفریت قحطی و گرسنگی به نوعی بگریزند. این بلا یک سوم از جمعیت سی و پنج هزار نفری آن روز اراک را بلعید.
چند خبر از آن روزگار روایت جانگذار و جانسوز ماجرا را بیان می کند. نخست آن که مردم و بزرگانی که دستی به متاع دنیا داشتند و دستشان بـه دهــانشان می رسید و اندوخته ای از آذوقه برای روزهای مبادا، فراهم چیده بودند، به رسم رادمردی، داد و دهش به راه انداختند و جان مردم که از شدت گرسنگی به خوردن ریشه های گیاهان روی آورده بودند را مانند جان اهل و عیال خویش گرامی فرض کرده و سفره های روزگاران را پهن تر گستردند. از این جمله بودند. تنی چند از خاندان بیات که در شهر و روستا نفوذی داشتند و از محل زمین های کشاورزی انبارهایی از گندم در اختیار گرفته بودند.
دیگر مرد مؤمن و مردم دوست اراک، حاج محمد ابراهیم خوانساری، تاجر معروف و بانی حمام چهار فصل بود که خود و فرزندانش به یاری گرسنگان و مصیبت زدگان شتافتند. هر چند این مرد بزرگ بر اثر بیماری «وبا» در شهر اراک و به دنبال همان حادثه، جان باخت.
سوم، حکومت بود. با آن که از این رویداد با خبر شد، هیچ توشه ای نثار مردمش نکرد و حتی کیسه ای از گندم بر باربند شتری به این دیار گسیل نداشت.
حال نوبت کسانی بود که با منتهای شدت در مقام جمع کردن ثروت کوشیده بودند و اموال و املاک بسیاری چون هشتاد رقبه ملک شش دانگ و چهار دانگ در ولایت عراق و دویست دکان در بازار آن و کاروانسراهای متعدد را در اختیار داشتند، به کارزار این بلای شوم آمده و بر ایــن چنگ زخمــه ای بزنند، مال اندوزانی که پیش از این هم همواره اسباب آزار و رنج دهقانان روستایی شده بودند، که از این عرصه و این دریاچه گِل آلود، ماهی های درشت صید کنند و بر خزانه سرشار اموال و املاک نامحدود خویش بیافزایند که افزودند.
گرسنگی مردم و مشاهده مرگ فرزندان و اهل خانه ، چنان مردم را به تنگنا فرو برد که بعضی از متمولین شهر را بر آن داشت تا به جای گشودن انبارهای مملو از گندم در گستره وسیعی از زیرزمین های چند سرای بزرگ خود در شهر اراک، برای رفع گرسنگی رعایا و گرسنگان، دندان طمع به اموال و مایملک ایشان فرو ببرند و زمین های گسترده و حاصلخیز روستاهای بسیاری را به «ثمن بَخس» (بهای خیلی ناچیز) خریداری کرده و به سایر املاک و ثروت باد آورده خویش پیوند دهند.
خدا چنین روزی را دیگر نصیب مردم نکند!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.