چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ شماره ۱۲۱۱
مردودی های روزگار ما
محبوبه میر قدیری
دو دوست عزیز بـرایم نوشته اند که سال ۲۰،۲۰ فرا رسید و تبریک گفته اند. پس رسیدیم به ۲۰۲۰! با خودم گفتم چقدر نمره ۲۰ گرفته ام؟ در دوران تحصیلم؟ کم و بیشتر شان هم از ادبیات بوده و تاریخ. چقدر آدم ۲۰ دیده ام؟ بجز مادرم و پدرم کسی را ندیده ام و اینها هم البته که حاصل رابطه فرزندی و پدر و مادری ست. از بین معلم هایم؟ دوستانم؟ اقوام و همسایه ها؟ این ۲۰ چه نمره کمیابی ست! تا بخواهید زیر بیست است و حتی زیر ۱۰ و اما ۲۰؟ بعد دیدم اینجوری کـه نمی شود. همه تجدید می شوند و بعضی هم مردود. فکر کردم باید راه دیگری پیدا کنم. خاطراتم را زیر و رو کردم و یکی یکی بیرون کشیدم و تا بخواهید ۲۰ پیدا کردم. معلم کلاس پنجمم -خانم نمکی-که سر صف صدایم زد و تشویقم کرد و جایزه هم داد -او با پول خودش برای من و دو نفر دیگر جایزه خریده بود- یک بیست گرفت به چه خوشگلی! او تلاش های مرا می دید. معلم کلاس اولم – خانم سلطانی- بین ما و دختر خودش که همکلاسی مان بود هیچ فرق نمی گذاشت و مهربان بود. خانم نجاتیان و سوهان فکر، مدیر دبیرستان های ایراندخت نیز، در روزگاری که روزگار من خوش نبود این ناخوشی را دیدند و آن هم در مدرسه ای بسیار شلوغ. آقای طهوری پر بود از ذوق و خلاقیت و می فهمید باید به دانش آموزی که کتاب می خواند و توانایی نوشتن دارد توجه کند و می کرد. تبریزی و صالحی و… نیز. اصغر مجدی در روزی سرد بود که مرگ پدرم را تسلیت گفت، پدرانه. همسایه مان – کتابفروشی فرودسی- در نو روزی از سالهای کودکی به من کتابی هدیه داد، اولین کتابی که مال خودم بود و دوستی خوب امروز که می دانست مریضم برایم سنگک داغ و تازه آورد. یکی دیگرشان وقتی پول نداشتم با روی گشاده قرضم داد و … و همسایه مغازه دارمان، برف که بارید، زمین ها که یخ و یخبندان شد گفت خریدهای تان را به من بگویید انجام می دهم. محمود می گفت به مقصد که رسیدی اطلاع بده، نگران میهمانش بود و هیچگاه از پاسخ تلفن دادن طفره نمی رفت اگر چه بیمار بود. دولت آبادی هم، دست نوشته های مرا در دو سه دفتر ۶۰ برگ مشق خواند . این حرفش را هیچگاه فراموش نمی کنم؛ «جامعه عقب افتاده است، شوخی ندارد». دوستی هم هست که قسمم داده مبادا کاری داشته باشی و به من نگویی. خواهر زاده هایی هم هستند، در شغل خود چنان هوشمندانه و دلسوزانه عمل می کنند که حس خوب امید را در دلم زنده نگه می دارند. امید به آنکه هنوز آدمی یافت می شود و برای چراغ دست گرفتن و کوی و برزن را گشتن شاید که کمی زود باشد. فتح اله بی نیاز با آن همه کار که سر خودش ریخته بود می گفت شعرهایت را بفرست خودم تایپ و جمع آوری می کنـم، داستان هایم را نیز. می دانست آدم بی نظمی هستم و بعید نیست یا همه را گم و گور کنم و یا یکباره تحویل شعله های آتش شان نمایم و تمام. همسایه ای هم داشتیم، آن سال های دور که وقتی پدر نبود و برف سنگین می بارید پشت بام خانه ما را پارو کشید، چند بار و خویشی که چنان پاک و درستکار بود که من همه جا با افتخار می گفتم و می گویم که وی فامیل ماست(بود). قوم و خویش نزدیک هستیم. هم نسبی و هم سببی و خویشی دیگر، برای ثبت نام دانشسرا خبرم کرد و همراهی ام کرد، پی جو بود. عمه ام در تنـور خانگی شان برایم نان هایی کوچک می پخت و کلوچه هایی به شکل عروسک و عقلایی چنان احترامم می کرد که من برای رفتن به مغازه اش و خرید کتاب دل دل می زدم و… و دوستی که تا غیبتم را در این جا ببیند تلفن میزند، حال و احوال می پرسد، از آن سر دنیا! سرتان را درد نیاورم. گمان می کنم به هیچ بنی بشری، نمی توان یک ۲۰ زلال و خالص داد آن هم برای تمامی کارها و سخنان و اندیشه هایش در نهان و آشکار. ولی به تکه هایی از زندگی اش چرا، باید ۲۰ داد از جنس شبنم و به بعضی تکه های دیگر، ممکن است کارشان به تجدید هم برسد. شاید واسطه گری و شفاعت و… از همین رو باب شده باشد. من یک گندی زده ام و شما بیا پا در میانی کن، بیا این پول را بگیر و کارمان را راه بینداز. ما هم یک بیستی به جیب زده باشیم. آدمیزاد انگار همین است، هر که باشد، در هر مقام و مرتبه در کنار بیست هایش- کم یا زیاد- حتما نمره های افتضاح هم دارد. خوشبخت آنکه حالی اش است باید در جایی قرار بگیرد که جایگاه حقیقی اش است. درسش را خوانده، دوره اش را دیده، استعداد و ذوقش را دارد و برای رسیدن به آن جایگاه، هر چه هست دود چراغ میل نموده و مشقت کشیده و در این صورت کارنامه اش درخشان تر خواهد بود و مفتضح کاری اش کمتر، در این صورت تازه به وظایفش عمل کرده، آنگونه که باید و انجام وظیفه امتیازی نیست و ندارد برای هیچکس. من این چند بیست را برای کارهایی دادم که وظیفه نبود، لطف بود و از سر انسانیت و به انتخاب خودشان بدون هیچ چشمداشت.