خانه » پیشنهاد سردبیر » ۱۰۰۱ کتابی که پیش از مرگ باید خواند/از این قصه‌ها خون می‌چِکه قربان!

۱۰۰۱ کتابی که پیش از مرگ باید خواند/از این قصه‌ها خون می‌چِکه قربان!

دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶ شماره ۶۲۰
۰۰۰۳
نام کتاب: معمای کلاه‌فروش
نویسنده: ژرژ سیمنون
ترجمه: شهریار وقفی‌پور
ناشر: چشمه
***
وقایع استان
احمدرضا حجار زاده
***

«معمای کلاه‌فروش» مجموعه‌ای از چهار داستان کوتاه جنایی به قلم نویسند‌گان فرانسوی است اما این عنوان را بر هیچ کدام از داستان‌ها نمی‌بینید.در حقیقت،«معمای کلاه‌فروش» نامی فراگیر برای کتاب است و شاید به نوعی اشاره‌ ای تمثیلی به فضای هر چهار داستان دارد؛ گرچه در داستان نخست کتاب به نام «خوشا به حال افتاد‌گان» نوشته «ژرژ سیمنون»، شغل یکی از مظنون‌های اصلی قصه، فروشند‌گی کلاه است. در داستان دوم ـ «مردی که راهش را بلد بود» نوشته «دوروتی ال. سایرز» ـ و همین‌طور بعدی‌ها نیز اشاره‌های کوچکی به کلاه یا آدم‌های کلاه به‌سر می‌شود، البته نه آن‌قدر که توجیه مناسبی برای نام‌گذاری کتاب با عنوان یادشده باشند. در داستان‌های این کتاب، نکات مشترک دیگری هم می‌توان مشاهده کرد. از جمله این‌که در دومین داستان کتاب، موضوع قتل در حمام مطرح است و بعد در داستان پایانی با نام «پرونده‌ اتاق جهنمی» نوشته «اریک امبلر»، بازرس «مرسر» در همان آغاز ماجرا با پرونده‌ قتل مشکوک زنی در حمام روبه‌روست، جنایت‌هایی که باز هم به همان شیوه تکرار می‌شوند. به هرحال، همان‌طور که از اسم این کتاب کم‌حجم، ولی خواندنی و جذاب برمی‌آید، پیداست با چهار قصه‌ معمایی ـ و نه پلیسی و کارآگاهی ـ روبه‌روییم که هر کدام در نوع خود کم‌نظیر و خلاقانهاند. البته داستان «پرونده‌ اتاق جهنمی»،که از زاویه دید یک کارمند عالی‌رتبه‌ اداره‌ پلیس روایت می‌شود، در این میان یک استثناست. آثار گِردآمده در این کتاب، طی سه دهه و فاصله‌ زمانی بیست سال، از ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۳ نوشته و چاپ شده و هم‌گی به انتخاب مجله‌ معتبر «الری کویین» به خاطر نوآوری در ژانر جنایی، در فهرست داستان‌های جنایی سال جا گرفته‌اند. نوشتن داستان‌‎های جنایی به مراتب سخت‌تر از طراحی و نگارش ماجراهای پلیسی و کارآگاهی هستند، چراکه در چنین داستان‌هایی نویسنده موظف است خود را در مقام یک قاتل یا جانی فرضی و احتمالی قرار بدهد ـ کسی که به حتم هرگز نبوده ـ و از منظر او، توطئه‌ کشتن فرد دیگری را بدون آن‌که نقشه‌اش لو برود، روایت بکند اما در رمان و قصه‌های پلیسی، راوی یا خودش یک کارآگاه زبردست است که باید پرده از راز قتل یا حتی مواردی نظیر کلاه‌برداری و سرقت‌های کلان بردارد ـ مانند رمان «عامه‌پسند» نوشته «چارلز بوکوفسکی» ـ یا نویسنده در مقام دانای کل، سیر پیشرفت و تحقیقات کارآگاه دایره‌ بازرسی را روایت می‌کند. نمونه‌ خوب این دسته، مجموعه آثار «آگاتا کریستی» و دو کارآگاه معروفش،«هرکول پوآرو» و «خانم مارپل» هستند.«فردریش دورنمات» پلیسی‌نویس آلمانی نیز تجربه‌های مهم و موفقیت‌آمیزی در این زمینه دارد. هرچند نباید این نکته را از یاد برد در آثار پلیسی، قرار نیست همیشه هم قهرمان اثر موفق به حل معما بشود. دورنمات برای ترسیم این‌گونه ناکامی‌ها، رمان نه چندان بلندی نوشته به نام «قول» که در آن کارآگاه پیر و بازنشسته‌ی داستان با وجود پی‌گیری و تلاش مستمر، موفق نمی‌شود جانی خطرناک را به دام بیاندازد و از همین بابت،«قول» را «فاتحه‌ ای بر رمان پلیسی» خوانده‌اند. از طرفی در داستان‌های جنایی، همین موضوع برای جانی‌های باهوش روی می‌دهد و آنها در اجرای نقشه پلیدشان چنان با دقت و وسواس پیش می‌روند که هرگز به دام قانون نمی‌افتند و جنایت آنها تا ابد به صورت راز فاش‌نشده باقی می‌ماند. برگ برنده‌ ای که هر کدام از نویسند‌گان «معمای کلاه‌فروش» در رقابت با هوش خواننده رو می‌کند، چیزی شبیه به این نمونه است. مخاطب با ماجرایی مخوف و اسرارآمیز همراه می‌شود و مدام حدس و گمان‌هاش برای شناسایی قاتل، غلط از آب درمی‌آید. حتی در قسمت‌هایی از کتاب، ناگهان موقعیت‌ها عوض می‌شوند و خواننده در نظریه‌پردازی‌هایش به شک و تردید می‌افتد و همراه با راوی، شروع به طرح پرسش‌های ذهنی می‌کند. نکند پیرزن‌ها را خودِ «کاشودا» کشته باشد؟ چرا باید چنین کاری کرده باشد؟ مگر او از کشتنِ پیرزن‌ها چه نفعی می‌بَرد؟ قراردادن خواننده در چنین موقعیتی بی‌شک تاییدی است بر پیروزی نویسنده.گرچه تمام داستان‌های این مجموعه در شیوه‌ نگارش و پیش‌برد یک ماجرای جنایی، قابل‌ستایش هستند، معتقدم بهترین داستان کتاب،«مردی که راهش را بلد بود» است؛ ماجرای یک کارمند متوسط بانک که بر اثر سوتفاهمی مساله قتل در حمام برای او مهم و جالب می‌شود و به همه چیز و همه کس شک می‌کند. تا جایی که خیال برش می‌دارد هم‌سفر او در قطار، قصد جانش را کرده است. بنابراین …
نه، بدترین جنایتی که در معرفی یک کتاب جنایی می‌توان مرتکب شد، لودادن پایان داستان است. بهتر است خودتان دست به کار شوید و سر از آن درآورید. قصه‌ «به‌پشت سر نگاه نکن» نوشته «فردریک براون» نیز در همین مجموعه، شروعی میخکوب‌کننده و هول‌ناک دارد. نویسنده در پاراگراف نخست نوشته‌اش، مخاطب را حسابی می‌ترساند و حتی او را تهدید به قتل می‌کند:«سعی کن از این فرصت استفاده کنی؛ این آخرین داستانی است که می‌خوانی، یا نزدیک است که آخری باشد. بعد از آن‌که داستان را تمام کردی، ممکن است همان‌طور بنشینی سر جایت، فقط برای این‌که کاری کرده باشی، یا ممکن است بهانه‌ ای پیدا کنی که ول بچرخی، توی خانه‌ات، توی اتاقت، توی دفترت، خلاصه هر جایی که حالا نشسته ای و داری این داستان را می‌خوانی اما مطمئن باش دیر یا زود، مجبور می‌‎شوی بلند بشوی و بزنی بیرون. این همان جایی است که من منتظرت هستم: بیرون. یا شاید حتی نزدیک‌تر از آن. شاید توی اتاقت» (صفحه‌ هفتادوسه).
بدیهی است خواننده‌ چنین داستانی،گمان کند این جمله‌ها یک شوخی ساده و بامزه باشند. این حدسی است که «براون» هم بی‌درنگ به آن اشاره می‌کند:«البته بی‌تردید فکر می‌کنی این شوخی است. فکر می‌کنی این فقط داستانی در یک کتاب است و در حقیقت مخاطب من تو نیستی. خب، به همین فکرت بچسب اما انصاف هم داشته باش. یادت باشد که من به تو درست و حسابی اخطار دادم».
با اتمام این بخش، ناگهان نویسنده تغییر مسیر می‌دهد و با معرفی شخصیت‌هایی که مخاطب حتی یک بار هم اسم‌شان را در طول عمر نشنیده، او را به جهانی داستانی پرتاب می‌کند. ماجرای «هارلی» و «جاستین» ابتدا بر منطق رِآل پیش می‌رود، ولی یک‌باره و پس از قتل مرموز یکی از آن دو، داستان سر و شکلی سوررِآل به خود می‌گیرد؛ هارلی که به نظر می‌رسد زیر شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا جان داده، به هوش می‌آید و دوست از دست‌رفته‌ خود را بازمی‌یابد. اتفاق‌های بعدی یکی بیش از دیگری غیرقابل‌باورند و گویی در جهان اوهام و خیال هارلی روی می‌دهند. این بسته به نظر و سلیقه‌ شماست که چه‌قدر آن رویدادها را باور کنید. با وجود این تغییر زمان و فضا، منطق روایی داستان به هم نمی‌ریزد و خواننده کماکان با ضدقهرمان داستان همراه می‌شود. فضاسازی، شخصیت‌پردازی و توصیف حس‌وحال و اندیشه‌های ذهنی افراد در داستان‌های چهارگانه «معمای کلاه‌فروش»، حکایت از تسلط و قدرت نویسند‌گان در به کارگیری واژه‌ها برای رساندن مقصود و منظورشان دارد. ضمن این‌که نمی‌توان بر روند منطقی و گره‌افکنی معماها خرده گرفت. پازل‌های جنایی هر داستان به درستی طراحی شده‌اند و با نشانه‌گذاری‌های ظریف و هوشمندانه مخاطب را به سرنخ می‌رسانند. تشریح صحنه‌های خشونت‌بار یا خون‌آلود نیز در حد نیاز صورت گرفته و نه بر اندام خواننده رعشه می‌اندازند و نه سبب تهوع او می‌شوند. این مجموعه، حاوی نمونه‌های خوب و موفقی از داستان‌های جنایی است که اگر نشان چندانی از بار ادبی در خود ندارند، دست‌کم در طرح معما و سرگرم‌کنند‌گی، چیزی کم نمی‌گذارند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.