یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸ شماره ۱۱۹۹
«کشتن عمه خانوم» روایتی برای نابودی تاریخ
سولماز غنی پور
به دلیل تقاضای شما مخاطبان مبنی بر عدم وجود ستونی برای نقد و معرفی کتاب ها در روزنامه، وقایع استان قصد دارد از این به بعد در ستون«طعم کتاب» هر هفته دو بار به نقد و معرفی کتاب ها در حوزه های مختلف داستانی، جامعه شناسی، روانشناسی، تاریخ، هنر و… بپردازد و از تمامی مخاطبانی که در حوزه نقد و معرفی کتاب دستی بر آتش دارند تقاضامندیم مطالب خود را به پست الکترونیکی vaghaye87@yahoo.com ارسال کنند. رمان کوتاه کشتن عمه خانم از معدود کتابهایی است که از ادبیات لهستان برای مخاطب فارسی زبان ترجمه شده است. شاید تنها همین دلیل هم میتواند برای خواندن این رمان کافی به نظر برسد. با این حال کشتن عمه خانم شایسته توجه بیشتری است چرا که یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم اروپای شرقی است. رمانی که البته درک آن نمیتواند بدون شناختی از نویسنده و فضای وقت لهستان ممکن شود.
آندری بورسا شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس، متولد سال ۱۹۳۲ در کراکوف لهستان بود. بورسا کودکی و نوجوانی خود را در همین شهر گذراند که تنها چند کیلومتر با اردوگاه مخوف آشویتس فاصله داشت. کشته شدن برخی اقوامش در جنگ و مرگ دردناک عمه او در اردوگاه آشویتس زخمی عمیق بر روح او بر جا گذاشت که تا پایان عمر همراه او بود. برخی از منتقدان خشم و هجو جاری در آثار او را ناشی از همین زیستن در زمان جنگ، در کنار اردوگاه آشویتس و البته در سایه سرکوب و فشار دیکتاتوری کمونیستی وقت لهستان دانستهاند. او در ۲۵ سالگی به علت نارسایی مادرزادی قلب درگذشت. مرگ غم انگیزی که او در جوانی دچار آن شد، باعث ایجاد شایعهای در انجمنهای ادبی و روشنفکری کراکوف شده بود که یک قهرمان مبارز نتوانست دیکتاتوری را تاب بیاورد، دست به خودکشی زده است. دستاورد عمر کوتاه او چند شعر، یادداشت و مهمتر از همه رمان کشتن عمه خانم است که تمامی آنها بعد از مرگ او منتشر شدند. احتمالا با خواندن کلیت داستان اولین چیزی که به ذهنتان میرسد تکراری بودن گره اصلی داستان، یعنی قتل و سپس درگیری قاتل با باقی ماجرا است. رمان داستان دانشجوی بیست و یک سالهای است که در خانه عمه مهربان خود زندگی میکند. عمهای که بسیار مهربان است، برای او غذا آماده میکند و هزینه تحصیل او را میپردازد. یک روز صبح، این دانشجوی بیست و یک ساله با چکش به سر عمه میکوبد و او را میکشد. مسئله اصلی رمان، بعد از کشته شدن عمه، نه «مکافاتِ جنایت» به سیاق راسکولنیکف قهرمان رمان مشهور جنایت و مکافات داستایوسکی، که تلاش این دانشجو، برای از بین بردن جسد است. راه حل اصلی برای او مثله کردن جسد است. منتها بدون وجود حس گناه راسکولنیکفی.
دقیقا چیزی که رمان کشتن عمه خانم را از رمانهای مشابه دیگر، نظیر جنایت و مکافات، سه روز و یک زندگی (پییر لومتر) و تبر (دانلد ای. وست لیک) جدا میکند، همین عدم وجود حس گناه است. بورسا در رمان خود موقعیتی راسکولنیکفی را بدون مکافات و عذاب وجدان بازتولید میکند. اگر بخواهیم همزادی برای او در ادبیات معاصر پیدا کنیم، نزدیکترین شخصیت به قاتل، مورسو قهرمان رمان بیگانه آلبر کامو است. با این وجود متن بورسا، بیشتر از این که به داستایوفسکی یا کامو شبیه باشد، به لحاظ مسخ شخصیتی که در داستان رخ میدهد به متنی کافکایی نزدیک است. انگیزهی قاتل در رمان از کشتن عمه بسیار دیریاب است. شخصیت اصلی، خود بارها اعلام میکند که نمیداند چرا دست به قتل زده است و با این حال کوچکترین حس پشیمانی هم در او وجود ندارد. او در ابتدای داستان در گفتگوی خود با کشیش میگوید که «جنایت او هنوز تازه است و اگر او چند روز دیگر زنده بماند، ممکن است افتخار پشیمانی را داشته باشد.» با این حال در اواسط رمان، نویسنده تا اندازهای پرده از انگیزهی قاتل برمیدارد. دانشجو که بعد از کشتن عمه به زندگی عادی بازگشته است، در دانشگاه با خود میگوید: در دانشگاه هم هیچ چیزی تغییر نکرده بود، عمل من، که مستحق مجازات اعدام بود، ظاهرا بیفایده بود و برای کسی اهمیت نداشت. باز همان کلاس درس و همان راهروهای تاریک و همان تنهایی که همیشه میان این جماعت احساس میکردم، جماعتی که نیازی بهشان نداشتم، جماعتی که نمی توانستند به من کمک کنند یا آسیب بزنند.
در این قطعهی کوتاه اینطور به نظر میرسد که قاتل امیدوار بوده است با عملی طوفانی و سهمگین، علیه وضعیت قیام کند و به گونهای خود را از طردشدگیای که به آن دچار است، نجات دهد. بورسا، سرخورده از آرمانگراییِ خود در جوانی، شخصیتی را به تصویر میکشد که در جامعهی اطراف خود فراموش شده و طرد شده است. او نه به دنبال رستگاری است و نه آرمانی دارد. در گذشته خود آشویتس را میبیند و در پیش رو کمونیسم. او تلاش میکند از این واقعیت فرار کند، وضعیت را برهم بزند و از این طردشدگی رهایی یابد. او باید از تاریخ خود، آشویتس، جنگ، کمونیسم و دیکتاتوری جدا شود و اولین نقطهای که در پیوند مستقیم با تاریخ قرار دارد، بدن است. او در اولین قدم باید از شر جسد عمه رها شود.
اما از بین بردن جسد، به هیچ عنوان به راحتی آن چیزی که در ابتدا فکر میکرده، نبوده است. اصرار جسد بر ماندن، نمادی از وضعیت چسبناک و قیرگونهی اطراف است که بر ذهن بورسا سنگینی و امکان رهایی را از او سلب میکند. صحنههای تلاش قاتل برای از بین بردن جسد و تکه تکه کردن آن، از غریبترین صحنههایی است که ممکن است تاکنون خوانده باشید. بدن، به عنوان عینیترین مکان در پیوند انسان با تاریخ خود، سختتر از آن چیزی است که از پیش تصور میشده است. استخوانها، عضلات، پوست، رگها و عصبها همگی در برابر از بین رفتن مقاومت میکنند و هرچقدر قصه پیش میرود، نابود کردن آنها و در عین حال، رهایی از تاریخ، ناممکنتر به نظر میرسد. جنازه از بین نمیرود و به مرور قاتل به وضعیتی مسخ گونه نزدیک میشود. قتلی که قرار بود طغیان او علیه تاریخ باشد، کمکم ارتباط او را با واقعیت بیرونی قطع میکند. این وضعیت تا جایی پیش میرود که مخاطب نیز نمیتواند تشخیص دهد که که کدام روایت او واقعی و کدام یک تنها ساخته خیالات و وهم قاتل است. مسخ شدن قاتل در تاریخ خود، نقطهای است که کتاب را هرچه بیشتر به آثار کافکا پیوند میزند. پایان درخشان کتاب میتواند هرچه بیشتر شما را شوکه کند که داستان بر چه بستری پیش رفته است واقعیت یا وهم و خیال؟
نثر بورسا، ساده، روان و بدون پیچیدگی است. جملات کوتاه و معمولا بدون بار عاطفی و احساسی هستند. از صفات اغراقآمیز یا توصیفات طولانی خبری نیست و داستان، به سرعت پیش میرود. ترجمه کتاب نه از نسخه اصلی، که از نسخهی ترجمه شده به انگلیسی کتاب است. با این حال میتوان گفت به خاطر نثر ساده بورسا، این موضوع کمتر آسیبی به نسخه فارسی کتاب زده است.