خانه » جدیدترین » پیر خردمند خاطرخواه چاله

پیر خردمند خاطرخواه چاله

چهارشنبه ۲۱ اردیبشهت ۱۴۰۱   شماره ۱۵۵۴

آتی حبیبی

روزی روزگاری کبوتری کاکل به سر، های های کنان از سوی سلطان آباد به پیر خردمند نامه‌ای رساند. پیرمرد از کبوتر پرسید که آیا درون نامه نوشته‌اند که به یارم برسان که دوستش دارم؟ اما از آنجایی که کبوتر‌ها عموماً نوک به سخن نمی‌گشایند، انتظار خواننده در این مقال از پاسخ کبوتر بس بیهوده است.پیرمرد همان که نامه قرائت نمودی، یک باره رخت و لباس بغچه و راه سفر پیشه کرد. همسر و هم سنگ پیر که از این رفتار مشوش گشت، سر از پنجره بیرون و فریاد برآورد که: هان! کجا می‌روی ای پیر خرد پیشه؟ باز هم سفر باغ ملی و تک لقمه تنها خوری بدون من خواستی؟ که پیر همچنان که می‌رفت، ذوق زده گفت: بی آر تی در راه سلطان آباد است! و دور شد.

دمی نگذشته بود که پیر به سلطان آباد رسید. برق اتوبوسی به چشم پیرمرد آمد و همان که قدم به سوی ایستگاه گذاشت که بی آر تی سواری را در سلطان آباد بچشد، در چاله‌ای فرو افتاد و رخت و لباسش گل‌آلود گشت. کمی جامه از خاک سترد و همین که کار به ایستادن رسید، دریافت که پایش توان ایستادن ندارد، پس جوانکی جویای پند پیدا شد و پیر خردمند را به نزدیک‌ترین مریضخانه در دروازه سلطان آباد منتقل کرد. پیر خردمند و جوانک همین که لنگان لنگان به مریضخانه‌ای در همسایگی پمپ بنزین رسیدند، هر دو در چاله افتادی و این بار پای هر دو لنگان شدی. این بار اطبای اورژانس پیر و جوانک را از چاله‌ جلوی بیمارستان رهایی دادند و برای مداوا به مریضخانه جابه‌جا کردند.
در مریضخانه غوغا به پا بود. فرومایه‌ای نجسی خورده وغلط کرده آورده بودند که چرند می‌بافت، مردکی ساده‌لوح که پاره سنگ به جای فتیر خورده و شکم به عقلش فزونی داشت هم ناله می‌نمود و دیگری در نزاع خیابانی دشنه نوش جان نمودی و شکمش جر خورده بود، تخت مریضخانه را جملگی مسدود ساخته بودند. جوانک که حیران از این غوغا بود، گفت که ای پیر خردمند، پندی ده که اوضاع را سامانی نیست. پیر که حیران و متعجب مریضان را می‌نگریست رو به جوانک گفت: خودت چه فکر می‌کنی؟ که همان هنگام سیاهه خرج پای شکسته پیرمرد و جوانک را به اطلاع ایشان رساندند.
پیر که برای بی آر تی سواری، راه سلطان آباد پیشه کرده بود و حقوق بازنشستگی خردمندی هیچ جوره کفاف سفرش را نمی‌داد، ناگاه پا به فرار گذاشت و جوانک هم به تقلید چنین کرد و هر دو دوان دوان از مریضخانه بگریختند و این بار در گودبرداری جنب مریضخانه سقوط کردند.
در حال سقوط بودند که جوانک گفت: از چه بگریختی ای خردمند؟ و خردمند پاسخ داد که از بی پولی و اجل بی پولی!
جوانک فریاد زد که ای پیر عجول مگر ندیدی عده‌ای طبیب کاربلد در مریضخانه، کیسه‌های زر جراحی می‌نمودند؟ تلپ-سکوت-تولوپ (تلپ صدای برخورد جوانک با زمین گودبرداری شده جنب مریضخانه، ثانیه‌ای سکوت و سپس تولوپ صدای برخورد پیر خردمند با زمین است. جوانک کمی فربه‌تر است پس طبق اصل سوم نیوتون زودتر به زمین برخورد می‌کند)
شبگردی صدای تلپ و تولوپ را شنید و جویای صدا شد، به جوانک و پیرمرد محبوس در گودبرداری رسید، پس طنابی آوردند و هر دو را بیرون کشیدند و قرار برآن شد که حکم هر دو فراری در کاشانه پیر سلطان آباد مشخص شود.
هر سه عزیمت کردند به سوی کاشانه پیر سلطان آباد جهت تاوان پیر خردمند و جوانک اما از کسی در سلطان آباد پنهان نیست از شما چه پنهان که شبگرد، جوانک و پیر خردمند نرسیده به کاشانه پیر سلطان آباد، هر سه به چاله‌ای دیگر افتادند. این بار پیر خردمند که جان از استخوانش در رفته بود، فریاد زد که ای پیر سلطان آباد! چند چاله در برزن شما نهفته است که هر جا قدمی می‌نهم، تعداد چاله‌ها از تعداد نفس‌هایم بیشترند؟
پیر سلطان آباد سرفه‌کنان درآمد که ابتدا در زدودن آلودگی هوا می‌کوشیم، اگر فائق برآییم، چاله‌ها را هم پر خواهیم کرد، اما تو پیرمرد از جان سلطان آباد چه می‌خواهی؟ فتیر یا شیره انگور؟ فرش ساروق یا ترخینه بلغور؟
شبگرد از ته چاله صدا داد که ای پیر سلطان آباد، این خردمند فراری دلبسته چاله‌های سلطان آباد و در پیچش بدهی مریضخانه همی دستگیر شده، حکم کنید که دیپورتش به تعجیل کنیم.
پس چنین کردند. پیر خردمند به دیار خود باز گردانده شد و سقوطش در چاله‌ها‌ی متعدد باعث بخشش قرض وی به مریضخانه گشت. پیر سلطان آباد فرغونی حامل تلی از خاک را به دست شبگرد داد و خود بیل به دست گرفت و چاله‌ها یکی پس از دیگری پرشدند و معابر، هیچ پیر و جوانکی را در دل خود نکشاندند. همسر و همسنگ پیر خردمند، خردمند را تیمار نموده و ممنوع‌الخروجی وی از منزل را به طور رسمی اعلام نمود. پیر خردمند که کینه‌ بی آر تی سواری در سلطان آباد روی دلش ماند، قلم چرخاند و نامه‌ای کوتاه برای اهالی سلطان آباد نوشت:
اکنون که می‌نویسم، چند استخوان شکسته دارم و اگر قدم از قدم بردارم، همسرم آن دیگری هم قلم می‌کند. امید آن که بی آر تی سواری بر شما اهالی خوش بگذرد، به ما که نرسید اما می‌گویند که بی آرتی سواری به سان کشتی هدهد سواری در شهربازی لاله خوش می‌گذرد. جوانک‌ها را پند بیشتر دهید تا روزی که دوباره به سلطان آباد سفر کنم. ایالم معترض است که این چه سلطان آباد کلانیست که وعده بی آرتی می‌دهد اما چاله‌هایش پای پیرخردمند را خرد کرده؟ پاسخ به روشنی نمی‌دهم که اگر چنین کنم استخوان دستم هم خواهد شکست و توان نوشتن هم از من خردمند خواهد گرفت. خطرناک است که بنویسم اما دلتنگ گودی چاله‌های معابر شما هم می‌شوم. دوست‌دار تمام اهالی سلطان آباد، پیر خردمند.
*دیپورت: از کشور میزبان اخراج کردن

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.