خانه » جدیدترین » هنرمندی تمام عیار

هنرمندی تمام عیار

یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۸   شماره ۱۱۸۳

زهرا سلیمی

امروز نه آغاز و انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

از این هفته روزهای یکشنبه در ستون «گام زمان» یادداشت هایی در باره پدر ومادرم که اسطوره زندگیم بودند و فرزندانم که امیدهای زندگیم هستند و سفرهایم که بهترین آموزگار من است و… خواهم نوشت. امیدوارم مقبول طبع مشکل پسند شما خوانندگان روزنامه وقایع استان واقع شود.

هنرمندی تمام عیار

روزهای سرد زمستان بیشتر از همیشه در قالیباف‌خانه بودیم. شیشه‌ پنجره رو به حیاط تا نیمه یخ‌زده بود، نقش درختان بی‌برگ هر لحظه تغییر می‌کرد. قالیبافخانه با چراغ خوراک ‌پزی که در گوشه آن روشن بود؛ کمی گرم بود. مادرم همیشه قالی می‌بافت، حتی زمستان که روزها کوتاه و کارهای زیادی داشت که باید انجام می‌داد؛ نمی‌توانست که قالی نبافد، قالی بافتن برای مادرم؛ فارغ شدن از ما بود. آن لحظات برای خودش بود. لحظاتی که روی تخته قالی می‌نشست و با خودش آواز می‌خواند، گاهی نگاه کوچکی به نقشه قالی می‌انداخت، در تمام آن لحظات مانند یک نویسنده ماهر در حال نوشتن بود؛ هرتاروپودی را که بهم می‌بافت؛ یک کلمه می‌نوشت، هر کلمه رنگی و معنایی داشت. کلمه‌های رنگی کنار هم می‌نشستند و جملات رنگی درست می‌شد. خط به خط جلو می‌رفت؛ مادرم کلمات را با شانه‌ کوچک نرم می‌کرد و ویرایش می‌کرد، بعد از آن کلمات را آرایش می‌کرد، با قیچی همه‌ ریشه‌ها را یک میزان می‌کرد. سطر سطر نوشته می‌شد و قالی‌ای که داستان زندگی خودش بود و هرگز برای ما خوانده‌ نشد.مادرم در قالی، نقش‌های کودکی‌اش را، مادرش را، آرزوهایش را می‌بافت. قالی که بعد از تمام شدن و پهن شدن در زیر پای، فقط باید به آن نگاه کنی تا از درون آن، نوشته مادرم را بتوانی بخوانی.  مادرم لحظه بافتن، مثل یک آوازه خوان دوره‌گرد بود. از آن روز در خیالش به نوجوانی‌اش، کودکی‌اش، می‌رفت و آواز می‌خواند؛ آوازهایی که بداهه می‌سرود، هر روز ترانه‌هایش با روز دیگر فرق داشت، زیاد رویاپردازی برایش معنا نداشت؛ کودکی نکرده‌بود و نوجوانی، را با بدنیا آمدن بچه‌ها گذرانده‌بود؛ حالا در میانسالی در غم فراق آنها می‌سرود. طنین صدایش با هر بیتی که می‌سرود تغییر می‌کرد، ولی ترجیع‌بند همه آنها، بر اساس دلتنگی بود؛ بر دلتنگی او پایانی نبود. دفتر ترانه‌های مادرم در سطر سطر کتابش در همان گُلبوته‌های قالی پنهان شد. مادرم پس از سرودن ترانه و نوشتن چند سطری که بر نقش قالی جاودانه می‌کند از نردبان کنار قالی پایین می‌آید ، بخشی دیگر از هنرهایش را به نمایش می‌گذارد؛ مادرم یک طراح صحنه و یک بازیگر تیآتر می‌شود؛ یک بازی دو نفره را با من آغاز می‌کند. برای بازی دو نفره چیزی زیادی لازم نیست؛ صحنه و دکور همان قالیباف‌خانه است. ساعاتی‌ست آرام آرام برف شروع به باریدن کرده، تا بالای پنجره قالیباف‌خانه برف اریب‌وار خطی کشیده و کمی نور از بیرون می‌تابد. مادرم سریع دست به کار می‌شود؛ برای نمایش تیآتر به نظرش یک بازیگر دیگر لازم داریم؛ چند پارچه کهنه برمی‌دارد و به هم گره می‌زند و کمی گره‌هایشان را شل وسفت می‌کند و بازیگری کوچک که دختر من است آماده می‌شود. مادرم فیلمنامه‌ای را گویا از قبل بارها و بارها بازی کرده است را اجرا می‌کند. من نقشم را بداهه می‌گویم، زیاد هم سخت نیست. حالا من یک مادر و عروسکم هم شاید خود من هستم، در آغوش مادرم . عروسک را محکم در بغلم می‌فشارم. مادرم نرم و با زبان بچگانه با من گفتگو می‌کند . من هم عروسک پارچه‌ای را به طرف مادرم برمی ‌گردانم و جمله ای از روی مهر می‌گویم همان گونه دوست داشتم با مادرم حرف بزنم.
مادر صحنه تیآتر را خیلی محدود نمی‌کند، در حال گفتگو با من به هنر دیگرش رنگ وبویی می‌دهد؛ از طاقچه قالیباف‌خانه کیسه ماش را می‌آورد، آنها را مشت، مشت درون سینی می‌ریزد، آهنگ ریختن ماش در سینی، موزیک متن نمایش می‌شود؛ صدایش یکنواخت و زیباست. ماش‌های سبز رنگ با یک خط سفید در کنار آن برای یک صف شدن از هدیگر سبقت می گیرند. مادرم دوباره جمله‌ای می‌گوید و ماش‌ها با لمس دستان مادرم درون سینی به صف می‌شوند. من اشتیاق بازی با ماش‌ها را دارم؛ به بهانه خواب بودن کودکم، آن را در گوشه قالیباف‌خانه می‌گذارم و پارچه‌ای روی آن می‌کشم. صف ماش‌ها را بهم می‌ریزم، دستان مادرم را لمس می‌کنم و گرمای آن را حس می‌کنم. زمستان سردی‌ست، آب لوله‌کشی یخ‌زده و چند ظرف کوچک آب گوشه قالیبافخانه است و مادر با صرفه‌جویی و احتیاط ماش‌ها را می‌شوید و درون قابلمه غذا می‌ریزد؛ بخار گرم غذا در فضای سرد قالیبافخانه، رقصی موزون دارد. رقصی، دلچسب، که بویی اشتهاآوری از آن بلند می‌شود. صدای حرف زدن بچه‌ها از حیاط خانه از روی برف‌ها می‌آید، برادرها و یگانه خواهرم از مدرسه می‌آیند. هنرمندیِ تمام عیارِ مادرم؛ نویسندگی، ترانه‌سرایی، بازی تیآتر رازی می ‌شود بین من و مادرم، تا به امروز، این اعجاز زندگیست…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.