سه شنبه ۲۹ فروردین ۹۶ شماره ۵۶۵
****
احمدرضا حجارزاده
وقایع استان
****
لذتِ خوانشِ برخی کتابها تا ابد با آدم میمانَد و اگر اهل تقسیمکردن لذتهاتان باشید، به هر دوستی میرسید، مطالعهی آن را توصیه میکنید. اصلن «نوشتن» دربارهی برخی کتابها به اندازهی «خواندن» آن کتاب لذتبخش است. قبول ندارید؟ ما برای اثبات ادعامان مدرک داریم.«میک جکسونِ» انگلیسی،کتاب کوچک و جمعوجوری دارد به نام «تارک دنیا مورد نیاز است». فریبِ اسم افسردهاش را نخورید. این یکی از بهترین کتابهای طنز فانتزی است که در عمرتان خواهید خواند. «تارک دنیا…» جزو کتابهاییست که باید آن را خواند و دیگران را هم ـ حتا شده به ضربِ زور ـ وادار به خواندنش کرد. هر فرد کتابخوانی پس از مطالعهی مجموعه داستان «جکسون» به این نتیجه میرسد او نویسندهیی نامتعارف با عقایدی نامتعارف است، دقیقن عین پدربزرگِ «گونت» در داستان «دختری که استخوان جمع میکرد» از همین کتاب. دنیای عجیب و آدمهایی عجیبتر، جهان داستانی میک جکسون را میسازد. موقعیتهایی که او دربارهشان مینویسد، در تیرهگی و سردی عمیقی فرو رفتهاند که با وجود این ویژهگیهای منفی به سختی میشود دوستشان نداشت. در مجموعهی «تارک دنیا…»، شخصیتها اصلن تلاش نمیکنند غیرطبیعی و برخلاف روال عادی زندهگی روزمره رفتار کنند. آنها فقط به دنبال کسب سادهترین نیازهای انسانی، حقوق اجتماعی، انجام اعمالی اخلاقگرایانه و مثبت در جهت بهترشدن زندهگی و ایجاد شرایط ایدهآل هستند.گرچه چهره و رفتار آنها در ظاهر خلاف این امر را نشان میدهد. در نگاه نخست چنین به نظر میرسد آنها آدمهای چندان نرمالی نیستند و سخت در اشتباهند، ولی در حقیقت، این همنوعانِ آنها هستند که در دنیای وارونهی داستانها، زندهگی را بیش از حد لازم جدی گرفتهاند. از اینرو رفتارشان در نهایت منجر به ناکامی یا عملی غیرعادی میشود و برای خواننده تاسف به بار میآورد. شخصییتهای مجموعهی «تارک دنیا…» از دید مخاطب ترسناکند و بهسختی میتوان با آنها همذاتپنداری کرد اما اگر ماجراها را از زاویهی دید آنها بنگریم، شاید رفتارشان به گمان ما هم منطقی و بیعیب و نقص باشد و هر عملی که مرتکب میشوند موجه باشد. ده داستانی که جکسون در کتابش به آنها پرداخته، آنقدر ناب و فراتر از تصورند که حتا به خودمان زحمت نمیدهیم براشان دنبال نمونههای مشابه بگردیم. با اینحال، اگر خوب به چهرهی شخصیتهای هر قصه که توسط «دیوید رابرتز» ترسیم شدهاند خیره بشوید،گویی چهرههاشان را پیشتر جایی دیدهاید یا دستکم قیافه و کارهاشان، شخصیتهای دیگری را در ذهنتان تداعی میکنند. حتا دنیای سرد و سیاهی که جکسون توصیف میکند، تصاویری تکراری را برامان زنده میکند. شاید کمی طول بکشد آنها را به جا بیاوریم اما بالاخره ـ اگر کمی هم اهل سینما باشید ـ درمییابید مشابه این آدمها را در کدام جهان فانتزی و تخیلی دیدهاید. بعید است هیچکدام از خوانندهگان چنین کتابی با بزرگمرد عرصهی خیال و فانتزیِ تصویری،«تیم برتونِ» محبوب و دوستداشتنی آشنا نباشند. بله، تیم برتون، این فیلمساز نابغهی آمریکایی، در تمام انیمیشنها و فیلمهایی که تاکنون ساخته،کاراکترها و فضاهایی اغلب وهمآلود، هولناک، غیرمنتظره و ناممکن یا برعکس، بهشدت شاد و سرزنده و خوشرنگ و لعاب و سرگرمکننده خلق کرده؛ دو نمونهی موفق در میان آثار برتون،کارتونِ «عروس مرده» و فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» که هر دو نزدیکی بیاندازهیی با جهان ذهنی و نوشتههای «میک جکسون» دارند. علاوه بر این، تیم برتون کتابی دارد به نام «مرگ غمانگیز پسرک صدفی» که همسطح با «تارک دنیا…» قرار میگیرد. هرچند نباید در مواجهه با اثر جکسون، دنبال شباهت میان آثار این دو هنرمند گشت. اینجا با خلاقیتهای فردی و بکری طرفیم که کمترین جای پا و نشانی از کپیکاری و تقلید یا دستکم شبیهسازی و ادای دین به برتون در آن به چشم نمیخورَد. شاید نیازی هم به مقایسهاش با آفریدههای هنرمند دیگریـگیرم فیلمسازـ نباشد. بلکه آثار دیداری تیم برتون یادآور جهانی نزدیک به مخلوقات این نویسنده است. بنابراین در کتاب نامبرده هیچ نشانی از برتون و فضاسازیهای منحصر بهفردش نیست. فقط با شخصی به نام «میک جکسون» سر و کار داریم که دست بر قضا نویسنده این قصههاست. در عنوان فرعی و توضیحی کتاب آمده «دَه داستان تاسفبار». این جمله شاید تصور و توقعی در خواننده ایجاد بکند مبنی بر آنکه پس از خواندن هر قصه، آهی بلند و جانسوز سر خواهد داد و به حال سرنوشت غمبار آدمهای کتاب و پایانبندیهای اغلب تلخ داستانها تاسف خواهد خورد. حال آنکه چنین نیست و گرچه داستانها، موقعیتهای اسفباری را روایت میکنند، ولی شادی و پیروزیهای شانسکی و تحمیلی شخصیتها، خواننده را ضمن قلقلکدادن برای لذتبردن و لبخندهای پنهانی، تا حدودی سرِ حال میآورَد. حتا اگر عمل شخصیتهای قصه، یک جنایت تمامعیار باشد، از آن چشمپوشی میکند و شاید کاراکتر داستان را در مورد انجام آن صاحب حق بداند. برای مثال، آیا میتوان از «لول» و «اِدنا» در داستان «خواهران پییرس» انتظاری جز آن داشت که بر سر غریقان غریبِ دریا میآورند؟ آیا این حق طبیعی آنها نیست که پس از تحمل روزگاری سخت و طاقتفرسا و مقاومت در قبال بیتوجهی همسایهها که منجر به انزوای ناخواستهی آنها شده، از همنشینی و مصاحبت با چند مرد ـگیرم مَردِ مُرده ـ برخوردار باشند؟ دیگر شخصیتهای کتاب نیز سرنوشتهایی در همین حالوهوا دارند و با رفتار نامرسومشان، سعی دارند شرایط زندهگی خود یا اطرافیانشان را بهبود ببخشند.
از میان ده داستان کوتاه و خواندنی کتاب، پنج داستان بیش از سایر آثار به دنیای مورد علاقه نویسنده و جهان شخصی او نزدیکند و بهتر از باقی قصهها به نظر میرسند و رضایت جامع مخاطبان را در پی دارند. داستانهای «خواهران پییرس»، «جراح پروانهها»، «تارک دنیا مورد نیاز است»،«گذر از رودخانه» و «دزد دکمه»، داستانهایی هستند که در حد شاهکارهای کوچک پیش میروند تا خواننده به توانایی جکسون در داستانسرایی و ساخت و پرداخت خیالی فانتزی و تا حدودی عوامپسندانه او اعتراف کند و ایمان بیآورد. نامزدی دو جایزهی ادبی «بوکر» و «ویتبرد» برای بهترین و مشهورترین نوشتهاش، رمان «مرد زیرزمینی» (۱۹۹۷) شاهدی بر این ادعاست. جکسون با پرهیز از استفادهی غیرضروری و بیجا از دیالوگ و در عوض بهکاربردن صحیحِ توصیف و تشریح موقعیتهای مکانی و خلقوخو و ویژهگیهای ظاهری و شخصیت قهرمانان بر نقاط قوت اثر خود افزوده. او بیش از آنکه به بیان ماجرا و حس و حال آدمها از طریق دیالوگ بپردازد، سعی کرده تصویرسازی بکند و روایت خود را از هر واقعه با کمک واژهها نشان بدهد. برای نمونه به خاطر بیاورید این جملهها را از کتاب:«… از بیهوشی او سواستفاده کرده، یک دل سیر نگاهش کردند»،«جای تحسین داشت که تلما گریه و زاری نکرد»،«تنهزدن به خانمهای مسن یا بلندخندیدن در کتابخانه دور از ادب است»،«واقعیت اینست که چیزی که به آن احترام میگذارید، در واقع خود مرگ است»،«بکستر دلش برای کمد سوخت».
گرچه نویسنده بهترین توصیفهای خود را در داستان «جراحِ پروانهها» به کار برده که بخش بسیاری از آن به وصف عمل جراحیِ بکستر روی پروانهها و ابراز شادمانی از بهبودی آنها اختصاص دارد. در چنین داستانهای تاسفباری، جکسون عامدانه با طنز ظریف و هوشمندانهیی که به متن تزریق کرده، از تلخی، جدیت و زهرآلودهگی جملهها کم کرده تا خواننده، قصهها را با رغبت و شیرینی ملایم (نَه نفرت گزنده و مزاحم) دنبال بکند.کتاب پر است از شوخیها و مزهپراکنیهای نویسنده که روحیهی شوخطبع جکسون را گوشزد میکند. جایی میخوانید: «حرفهایش آنقدر قبیح و بیشرمانه بودند که مرغان دریایی (که اتفاقن خیلی هم پایبند اصول اخلاقی نیستند) سرشان را از شرم پایین انداخته بودند» یا این یکی:«تقریبن همهی کارهایش را برایش انجام میدادند که البته ما در اینجا برای حفظ نزاکت از ذکر همهی آنها خودداری میکنیم» و البته حضور یک سگِ سخنگو و اسبی که دکمه میخورَد و مالباختگان را ریشخند میکند در دو مورد از داستانها، خود گویای موقعیتهای کمیک و طنزآلود قصههاست که حالا برعکس، نویسنده تمام زورش را میزند تا فضای داستان را کمی اندوهبار و تاسفبرانگیز کند. علاوه بر این، شیوه دیالوگنویسی جکسون برای شخصیتها و جملههای انتخابیاش محشرند. شاهکار دیالوگنویسیهایی او را در پایانبندی داستان «گذر از رودخانه» بخوانید؛ جایی که بانوی پیر از «وودراف» پیرـ که سرپرست منضبط و منظم شرکت مسوول کفن و دفن است و اتفاقن اینبار، مُرده را با تاخیر به کلیسا رسانده ـ میپرسد:«تا حالا کدوم گوری بودین؟».
آیا جملهی بهتری سراغ دارید که به خاطر دیرکرد و بدقولی بتوانید از یک مسوول کفنودفن بپرسید؟ و دو نکتهی پایانی که نباید آنها را از قلم انداخت، نخست آنکه «تارک دنیا…»،گرچه برای مخاطب بزرگسال مناسبتر است و انگار به همین منظور نوشته شده اما به شکل مصور و مثل کتابداستانهای بچهها چاپ شده. پس حواستان باشد هنگام مطالعه، از تصویرسازیهای زیبای کتاب هم لذت ببرید. و دوم، بخش عمدهیی از موفقیت و محبوبیت کتاب نزد مخاطب ایرانی، ناشی از ترجمهی خوب، حرفهیی و درست گلاره اسدیآملی است که کتاب را دور از پیچیدهگیهای روایی و با زبان مناسب و مورد نیاز قصهها به فارسی برگردانده تا خواننده در هنگام خوانش کتاب، نگران ترجمهی بد و درگیر سروکلهزدن با جملههای نچسب و نامربوط نباشد.
«تارک دنیا مورد نیاز است» کتاب خوبی است که هر علاقهمند به کتابخوانی را امیدوار میکند هنوز در جهان داستانهای خوبی برای خواندن نوشته میشوند و البته جای تاسف است ـ دستکم برای ما ایرانیهاـ که داستانهای میک جکسون زودتر از این به دست ما نرسیدند تا از خواندنشان لذت ببریم.
خانه » پیشنهاد سردبیر » نگاهی به مجموعهداستان «تارکِ دنیا مورد نیاز است» نوشتهی میک جکسون/تا حالا کدوم گوری بودین؟!
منطبق با کلیدواژه: تارک دنیا داستان کتاب میک جکسون