خانه » پیشنهاد سردبیر » نگاهی به کتاب «چاندرا» نوشته فرانسیس مری‌هندری/هزاران زن مثل من

نگاهی به کتاب «چاندرا» نوشته فرانسیس مری‌هندری/هزاران زن مثل من

پنجشنبه ۱۲ مرداد ۹۶  شماره ۶۴۵

***

وقایع استان

احمدرضا حجارزاده

***

تاریخ گواه این ادعاست که زنان همیشه در همه‌ی اعصار و فرهنگ‌ها و جوامع جهانی، موردِ ظلم واقع شده‌اند و بر آنها ستم‌های بی‌شمار رفته و در این میان، بوده‌اند زنانی که برابر این جورِ ناحق شوریده‌اند و به بهانه‌ی حفظ و نجات زنده‌گی خود قیام کرده‌اند. داستان کوتاهِ «چاندرا»، داستان یکی از هزاران زنی است که بهای سنگینی برای بقای زنده‌گی پرداخته‌اند. با این تفاوت که در این داستان، روایتِ سرراست و بی‌پیچ‌وخَمی از زنده‌گی یک دختر یازده‌ساله هندی را پِی می‌گیریم که گرچه با رضایت قلبی به خانه‌ی شوهر می‌رود اما وقتی با مرگِ زودهنگامِ هم‌سرش روبه‌رو و بنا بر رسمِ دیرینه‌یی، از حقایقِ دردناک و وحشت‌ناکی درباره‌ی باقیِ زنده‌گی‌اش آگاه می‌شود، مجبور است به سنت‌های پوچ و ارتجاعی کهنی تن بدهد که او را وا می‌دارد تا پایان عمر بیوه باقی بماند و در خانه‌ی خانواده‌ی شوهر کتک بخورد و کنیزی‌شان را بکند، ولی این زنده‌گیِ ناخواسته، آن چیزی نیست که چاندرا انتظارش را می‌کِشید. بنابراین با کمک پیرزنی که در واقع جاریِ اوست و زنده‌گی‌اش به پایبندیِ سنت سوخته، از آن زندان و شکنجه‌گاه می‌گریزد. این فرار می‌توانست تعلیق و هیجان داستان را افزایش بدهد اما نویسنده از آن بهره‌یی نبرده و مسیرِ سرنوشت چاندرا را در نهایتِ آرامش به سوی نجات و سعادت هدایت می‌کند. حتا فصل‌هایی که به تشریحِ اسارت کوتاه‌مدتِ چاندرا در «جایزالمر» اختصاص دارد، نمی‌تواند خواننده را به هیجان آورَد و او را به خوانشِ کتاب ترغیب بکند. مری‌هندری که متاسفانه شناخت و شناسنامه‌یی از او در کتاب نیامده، ولی طبقِ فیپای کتاب، نویسنده‌یی اسکاتلندی معرفی شده، چنان که از حس‌وحالِ کتاب برمی‌آید،گویا خود درگیر ماجرایی مشابه‌ی قصه‌ی اصلی بوده و به نوعی خاطره‌نویسی روی کرده، منتها برای دوری از کسالت خواندنِ خاطره‌های یک دختربچه‌ی هندی، نوشته‌اش را سر و شکلی داستانی بخشیده تا خواننده به‌تر و بیش‌تر با آن درگیر بشود و ارتباط بگیرد اما نویسنده چنان تحت تاثیر نوشته‌ی خود بوده که لابه‌لای سطرها، هر کجا فرصتی دست داده، برای شخصییت اصلی دل‌سوزی و با او هم‌ذات‌پنداری کرده و حتا از خدایان اسطوره‌یی هند برای نجات و تغییر سرنوشتِ چاندرا یاری طلبیده. انگار نه این‌که اوست داستان را می‌نویسد و فرجامِ همه‌ی آدم‌ها را رقم می‌زند. از این منظر،کتاب فاقدِ ارزشِ ادبی است و تنها احساس نویسنده را نمایان می‌کند تا آن‌که روایت‌گرِ داستانِ تلخِ شوربختیِ دخترکی در کشمکشِ میانِ سنت و تجدد باشد. نثر کتاب سرشار از واژه‌های بی‌ضرورتِ هندی و اسامیِ خدایان است که با توانایی‌های متفاوت‌شان به امدادِ چاندرا می‌آیند.گرچه ترجمه‌ی زیبا گنجی مثل سوابقش در برگردانِ کتاب‌های «بادبادک‌باز» و «هزار خورشیدِ تابان» روان و خوش‌خوان است اما معلوم نیست چرا دلیلِ بهره‌گیری از واژه‌گان هندی را میان گفت‌وگوها، در پاورقی کتاب یا مقدمه‌ی رمان نیاورده تا خواننده از انبوه لغات هندی و تغییر لفظ ناگهانی آدم‌ها سردرگم نشود. برای نمونه،گاهی شخصییت‌ها به یک‌دیگر سلام می‌کنند و جایی دیگر به جای سلام، از کلمه‌ی «نامسته» استفاده می‌کنند یا همین‌طور «آچا» به جایِ «باشه» یا «خوبه» و به مرور، هرچه کتاب پیش می‌رود، بار کلمه‌های هندی افزایش می‌یابد. این شکل از ترجمه، فقط می‌تواند گویای مستندبودن و معرفیِ فرهنگ و زبانِ هند در کتابِ مری‌هندری باشد. نقطه‌‌ی اوج و قوت کتاب را باید فصلی دانست که چاندرا بر اثر بازیگوشی و بی‌احتیاطی، مخفی‌گاهش را تَرک می‌کند تا از بازار هدیه‌یی برای تشکر از «سیتا» بخرد، غافل از این‌که برادرشوهرش در کمین اوست تا دوباره چاندرا را به آن زندانِ ابدی بازگردانَد. این صحنه با تمامِ جزییات چنان دقیق توصیف شده که بی‌درنگ صحنه‌هایی از فیلم‌های شلوغ و پُرزَد و خوردِ هندی را به خاطر می‌آورَد، با همه‌ی رنگ‌بندی‌های شادشان. چاندرا شرحِ حالِ یکی از هزاران زنی‌ست که مورد بی‌رحمی و سنت‌طلبی مردانِ کوته‌اندیش قرار می‌گیرد و شانس با اوست یا شاید هم کارِ خدایانی نظیرِ دورگا، شیوا و راما باشد که چاندرا از هر مصیبتی به آنها پناه می‌بَرد تا عاقبت راهیِ کشورِ انگلیس بشود و زندگیِ تازه‌یی آغاز بکند. با این همه، نُول چاندرا کتابی یک‌بارمصرف باقی می‌مانَد که پس از خوانش، نه چندان از ماجرای غم‌انگیزِ شخصییتِ اصلیِ داستان متاثر می‌شویم و نه از نثر کتاب و جمله‌ها و شیوه‌ی داستان‌پردازی، لذتی می‌بریم. ایده‌ی داستانِ چاندرا از همان الگوهایی پیروی می‌کند که پیش‌تر در کتاب‌های بهتری مانند «هزار خورشید تابان» تجربه شده بود. آنجا نیز زجر و مظلومییتِ زنانِ افغان، دست‌مایه نگارشِ رمانِ «خالد حسینی» شده بود.کتابِ حاضر بیش از هر چیز، مناسبِ حال کسانی است که به باورها و خرافاتِ رایج در دین و زنده‌گی و فرهنگِ ملل علاقه‌مندند و اینجا می‌توانند در خلالِ خوانشِ داستانی کوتاه، با برخی از آنها آشنا بشوند.
*شیوه نگارش این متن سبک نویسنده آن است

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.