یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹ شماره ۱۳۵۶
نگاهی به رمان «میرا» نوشتهی کریستوفر فرانک
میرای نامیرا
فاطمه نخلیزاده
احتمالاً تا به حال برایتان پیش آمده که با ریشخندکردنِ شخصی یا واقعهای اعتراض خود را نسبت به مسالهای ـ موقعیت، رفتار،گفتار و غیره ـ نشان بدهید. نمونههایش فراوان و واضح است. به نظر میرسد کریستوفر فرانک، خالقِ کتابِ میرا، به شیوهی ریشخند و طعنه و با تصویرسازیِ یک پادآرمان شهر تصمیم دارد به خوانندگانش نشان بدهد چهطور بیاینکه متوجه باشند در شرایطی نامتعارف که صاحبان قدرت بر آن نظارت میکنند، اسیر شده، به آن خو گرفته و بدتر اینکه با وارسی و کنترل بر رفتار خود، از این دربندشدگی استقبال و جانبداری میکنند. این همان گفتهای است که میشل فوکو در نظریه سراسربین خود به آن اشاره میکند. فوکو معتقد است از نشانههای دنیای مدرن اینست که در آن ما شهروندان، حاملان زندانِ مجازی و ذهنی خود هستیم. افزون بر این ردپای تاثیرپذیری نویسنده از نظریات فوکو، در سراسر کتاب پراکنده است؛ خانههایی با دیوارهای شیشهای ـ مراقبت و نظارتِ دائمی و همیشگی بر رفتار انسان ـ کاغذهای چرکشدهای که باید بازگردانده بشوند ـ کنترلِ عملکرد افراد ـ بیماردانستن افرادی که آنگونه نیستند که باید باشند، در تناقض با معیارهای تعیینشده توسط قدرت هستند، پس بیمارند، تقسیمبندی دوگانهی افراد ـ بیمار و سالم ـ و مواردی از ایندست.
رمان تصویرِ دقیقی از ناتوانیها، شکستها و از همه مهمتر اسارتِ آدمیان روی زمین ارائه میدهد. شخصیتهای کتاب اغلب افرادی هستند که بیچون و چرا تسلط قدرت را (قدرت یک منشاء واحد ندارد؛ فقط دولت و طبقهی حاکم منشاء قدرت نیستند. به عقیدهی فوکو، هر رابطهی اجتماعی، یک رابطهی قدرت است) بر خود پذیرفتهاند. با آن همراهی و بهنجاربودنِ رفتارِ خود را به وسیلهی معیارهایش میسنجند. اینان مبارزه را بیفایده میدانند. کسانی را که عصیان میکنند، بیمار میدانند و قوانین از پیش تعیینشده را لازمهی رسیدن به تعالی میپندارند.
راوی کتاب، یکی از افرادی است که علیه قوانین شورش میکند. او نمیتواند از عشق میرا (که در حقیقت خواهر اوست) دست بکشد «میرا گفت که باید یک دختر انتخاب کنم، ولی من نمیخواهم، و نمیخواهم که او هم مردی انتخاب کند» یک فردِ بیمار در چنین جامعهای نمیتواند مدت زیادی از دیدِ قدرت و حکومت دور بماند، چراکه هر یک از افرادِ بهنجارِ جامعه ـ طبق الگوهای تعریفشده ـ خود را موظف و مسوول میدانند که فردِ خطاکار و نابهنجار را به صاحبان قدرت تسلیم بکنند. بیمارانِ نابهنجار پس از شناسایی و دستگیری مدتی را در حبس و مراقبت سپری میکنند. در این مدت تحتِ شکنجههایی قرار گرفته که در نهایت منجر به اصلاحِ فرد میشود ـ در این کتاب، راوی بیمار است (یا بیمار فرض میشود). بیماریاش اینست که یک نفر را تحسین میکند و بیشتر از بقیه دوست دارد (قوانین جامعهی روایت، عشق به یک نفر را آلوده میداند. بدی نزد جفتها بیشتر خفته است تا نزد مردم تنها). او میرا است. شکنجهای که راوی با آن مواجه میشود، اینست که در خانهی اصلاح، زنانِ زیادی همخوابهاش میشوند و با او عشقبازی میکنند تا شاید بتواند خیالِ میرا را از سر بیرون بکند و از عشق او دست بکشد.
سرانجام فردِ اصلاحشده با نقابی بر صورت از حبس رها میشود.گرچه زمان میبرد تا ماسک در صورتِ فرد، جایگیر و جزیی از او بشود ـ در واقع فرایندِ درمان تکمیل بشود ـ اما کندن و رهاشدن از بند این نقاب دردآور است. در همین کتاب افرادی هستند که با وجودِ نارضایتی ماسک را بر چهره نگه میدارند و دست از مقاومت میکشند ـ دوستِ میرا که چون ماشینی ساخته بود به خانهی اصلاح فرستاده شد و به رغم اندوهی که داشت، تن به خفت داد ـ و در مقابل افــرادی هم هستند که ماسک را با وجود دردِ زیاد از چهره میکنند، تغییر را نمیپذیرند و بــه مبارزه علیــه قــدرت ادامه میدهد، نظیر تویا.
کتاب به نقدِ مکانی میپردازد که در حالتِ ایــدهآل، فضــایی کمونیستی را ایجاب میکند. بــرابــری شهروندان با هم؛ در همهچیز؛ عقاید، افکار، عشق و دیگر چیزها.
«بشر در خدمت بشر. مالی که قابل تقسیم نباشد، مال بدی است. هرچه کمتر باشیم،کمتر میخندیم. احتیاج یک فرد، وظیفهی فرد دیگر است. شادی تقسیمنشده، اندوهی است بزکشده» (صفحهی۳۶).
این بند از کتاب را میتوان بازتابی از اصولِ جنبشِ کمونیسم دانست.
«وقتی شما میرا را انتخاب کردید، نسبت به زنان دیگر مرتکب ظلم بزرگی شدید، شما به آنها توهین کردید و با دور نگهداشتن میرا از مردانِ دیگر نسبت به همهی همنوعانتان ظلم کردید. میفهمید؟» (صفحهی۷۴).
در طولِ روایت بارها شاهد این باور و عقیده هستیم که باید همهی انسانها را هر طور که باشند، به یک چشم ببینیم و به یک میزان دوستشان بداریم.
«در هر لحظه و در هر وقت، برای هر فردی از افراد ملت امکان این هست که درستی موضع اجتماعیاش را بررسی کند، برای این کار فقط کافیست که موقعیت خود را با موقعیت همسایگانش بسنجد. وقتی این دو موقعیت دیگر همسان نبودند، آن وقت متوجه میشود که توازن اجتماعی به هم خورده و بیعدالتی برقرار شده است اما چه در زمان بدبختی و چه در زمان نیکبختی، اگر موقعیتها یکسان باشند، این فرد متوجه سرنوشت کامل اجتماعیش خواهد شد و در آن ناگزیر شرکت خواهد کرد. زیرا نابرابری همیشه برابر است با بیعدالتی» (صفحهی۹۵).
عقیدهی پنهان در پشت این پاراگراف علاوه بر اینکه برتریِ انسانی بر انسانِ دیگر را مردود میشمارد، انسانها را برای یکسانسازی و برابری اجتماعی تشویق و تربیت میکند.
راوی بینامِ کتاب، این برابریهای بیاساس و منطق را برنمیتابد؛ رقابت را میستاید، به استقبال عشق میرود و از الگوهای مشخصشده پیروی نمیکند. قهرمانِ گمنامِ میرا، در مقابل ضد ارزشهایی که در لباس ارزش ظاهر شدهاند، ایستادگی میکند و تسلیم نمیشود.
این رمان ۱۰۶ صفحهای از سه فصل تشکیل میشود؛ فصل نخست ترسیمِ مکانِ روایت، هنجارها و قوانینِ این مکان، معرفی راوی به عنوان یک فردِ نابهنجار و بیمار را شامل میشود. در واقع کتاب شرححالی است که راوی شروع به نوشتن آن کرده و خواننده همزمان با او همراه شده و سرگذشتش را میخواند. این زندگینامهی موجز با توصیفِ محل زندگی راوی آغاز شده و با شرحِ تفاوتها و سرگشتیهای راوی ادامه مییابد.
فصل دوم، روایتِ انتقال راوی به خانهی اصلاح است و آنچه بر او میگذرد. او در اتاقِ روشنِ زندان و مقابلِ چشمِ پزشکان هم به نوشتن ادامه میهد. در نوشتههایش آثار ترس، بدبینی، عشق و ناامیدی پیداست.
«وقتم را با تجربههایشان هدر نمیدهم، خاطرات دیگری هم دارم، خاطراتی که در دوران بیماریام روی هم جمع شدهاند، و جراحی برای همیشه آنها را از بین خواهد برد» (صفحهی۷۶).
در جایی دیگر از همین فصل میخوانیم:
«از حرفهایی که به من میزدند، چیزی به یاد ندارم. فقط میدانم در اشکهای کسانی که نمیخواستم دوستشان بدارم بود که داشتم غرق میشدم. این تنها چیزی بود که آنها به من خبر دادند» (صفحهی۸۸).
و در فصل سوم، فرجامِ داستان را میخوانیم.کتاب بسیار منسجم و منظم نوشته شده و قلمِ نویسنده در هیچ کجای روایت نمیلغزد و داستان را به بیراهه نمیکشاند. ناسپاسی است اگر به ترجمهی روان و خواندنی لیلی گلستان،که بر لذتِ خوانش کتاب میافزاید، اشارهای نشود. در نهایت باید مطالعهی میرا، این شاهکارِ مهجور را به کتابخوانان توصیه کرد.
-۱ فیلسوف، تاریخدان، باستان شناس اندیشه و متفکر معاصر فرانسوی (زادهی ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ – درگذشت ۲۴ ژوئن۱۹۸۴)
-۲ جنبش و طرز تفکری سیاسی، فلسفی، علمی، اقتصادی که بر پایهی اندیشههای کارل هاینریش مــارکس (فیلسوف، اقتصــاددان، تـــاریخنگار، جامعهشناس، نظریهپرداز سیاسی آلمانیتبار. زادهی ۵ مه ۱۸۱۸ – درگذشت ۱۴ مارس ۱۸۸۳) بنا شده است.