خانه » جدیدترین » قاب کوچکِ انحصارطلب

قاب کوچکِ انحصارطلب

دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹   شماره ۱۳۲۷

امروز نه آغاز و انجام جهان است/  ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
هر هفته در ستون «گام زمان» یادداشت هایی درباره پدر ومادرم که اسطوره زندگیم بودند و فرزندانم که امیدهای زندگیم هستند و سفرهایم کـه بهترین آمــوزگار من است و… خــواهم نوشت. امیــدوارم مقبـول طبع مشکل پسند شما خوانندگان روزنامه وقایع استان واقع شود.

زهرا سلیمی

قاب کوچکِ انحصارطلب

  حس تنهایی آزار دهنده‌ای این روزها پررنگ  و پررنگ تر شده. دیگر در کنار هیچکس احساس آرامش و حس خوب نمی یابیم چه برسر ما آمده است! چه کسی از او خواسته بود! تمام لذت های ریز و درشت را از ما بگیرد و در یک قاب کوچک بریزد و دست تک تک ما بدهد تا  در خلوت خود؛ شاد باشیم، غمگین باشیم، حسرت بخوریم، گریه کنیم، آه بکشیم و غبطه بخوریم. چه کسی از او خواسته بود تا همه عشق و علاقه‌ی ما را در قابی کوچک بریزد و ما را در تنهایی خودمان تنها بگذارد؛ تا صدای خنده‌هایمان را فقط خودمان بشنویم و قطرات ریز اشک را خودمان از گونه‌‌هایمان پاک کنیم. چه کسی به او گفته بود! لذت شنیدن صدای زنگ تلفن خانه و راز کوچکی که چه کسی می تواند پشت خط باشد را از ما بگیرد. قاب کوچک انحصارطلبی که موذیانه تمام هوش و حواس را از ما ربوده است. لذت‌های کوچک و بزرگی که به اندازه قرن‌ها از آن فاصله گرفتیم را برای خودش می‌خواهد. «سبزی خورشتی، سبزی آشی…» صدایش کوچه و محله را برداشته بود. کفش دم دستی‌هایم را کشیدم به پایم و به سرعت خودم به کوچه رساندم؛ در یک چشم به هم زدن پنج دسته سبزی بغل شد رو دستم و تا زیر چونه‌ام آمد. روی میز آشپزخانه فقط دسته های سبزی بود. دل و روده کاربراتور آبگرمکن وسط آشپزخانه بود و بوی نفت و جعفری و گشنیز باهم قاطی شده بود. از پرچین دیوار همسایه گل‌های نسترن مینیاتوری با وزش نسیم عصرگاهی عشوه گری می کردند. صدای تلویزیون بلندتر از همیشه «هادی، هدی کجایید، راستی منم آق بابا» تلفن از زیر توری قلاب بافی صدای زنگ هماهنگ یکنواختش بلند شد و نویدِ شنیدن صدایی آشنا را می‌داد. جواب دادن به تلفن لذتی داشت که هر کس دوست داشت نصیب خودش کند؛ من که دستم در سبزی و همسر هم که دستش به نفت آغشته… مامان «خالهِ میگه: دایی اینا  تو راهند دارن میان، شام همگی خونه مادریم، میگه: شما هم زودتر بیایید.» چگونه شده است که از دیدار و گفتگو دوری می کنیم. در روزهای نه چندین دور، دورهمی‌ها یک اتفاق ساده بود. هر کس بدون اینکه نیازی احساس کند در کنار خواهر، برادر و دوست، فامیل روزها را به گونه‌ای خوش سپری می کرد. در این جمع‌ها  با اینکه هرکس از یک جایگاه خاص اجتماعی برخوردار بود؛ ولی، پیشوند و پسوند دکتر و مهندس را با خود یدک نمی‌کشید. بچه‌ها با هم بازی می‌کردند. هر رده سنی برای خودش تعریف مشخصی داشت. جمع دخترها با طنازی و حرف‌های درگوشی و جمع پسرها که دلشان غنج می‌رفت تا بدانند دخترها از آنها هم حرفی می‌زنند (حجب و شرمی آمیخته به کنجکاوی). خانم ها در آشپزخانه با سرک کشیدن به قابلمه‌های غذا میزبان را می ستودند «چقدر هم تو زحمت افتادی!».میزبان هم از سر تواضع حرف‌هایی می‌زد.
در آشپزخانه گروه‌های کوچک تشکیل می‌شد. هر کس یک گوشه ‌ی کار را گرفته بود. در چیدن ظرفها درد و دل‌های کوچکی رد و بدل می‌شد و گاهی خنده‌ای از سر شیطنت. میزبان در حال رفت و آمد ،چای می برد و با روی باز همه را دعوت به خوردن چای تازه دم می کرد. بوی و عطر چای خودش گواه همه چیز بود. پدر، برادر، همسر، پسر در گفتگوی کاری با همدیگر، صدای خنده و گفتگویشان بلند بود و در حین گفتگو همسر را مخاطب قرار می‌دادند؛ برای صحه گذاشتن در حرفهایشان همسر یا خواهر را به میان گفتگو می‌خواندند. چه هیاهویی، چه شور، چه عشقی، چه هیجانی بود. در این میان مادر در اوج صلابت و بزرگ منشی در کناری که همه را بتواند ببیند و از دیدن لحظه لحظه این دورهمی لذت ببرد؛ در گوشه ای حواسش به این بود که کسی در پذیرایی از قلم نیفتد. این شور و هیجان را پایانی نبود. نوبت به خوردن شام می‌رسد. سفره‌ی پلاستیک در دستان دختران، در حالی که همچنان ریز ریز حرف‌ می‌زنند و خنده‌هایی از سر شوق سر می‌دادند. پدر، برادر، همسر، پسر به کمک می آیند و مبل‌ها را جابجا می کنند و سفره به وسعت دلهایمان بر روی زمین پهن می‌شود. تای سفره باز می شود تا پایین ترین حدی که یک نفر گوشه دیوار بنشیند. سفره انداخته می شود. بشقاب‌ها دست به دست می‌شود و دخترها هر کدام سلیقه خود را در چیدن سفره به نمایش می‌گذارد. این تمرینی برای مادرهای فردا است. بشقاب‌ها به فاصله‌ای که با نگاه اندازگیری شده؛ چیده می‌شود. قاشق دست راست و چنگال دست چپ، سبدهای کوچک سبزی در بین هر سه بشقاب گذاشته می‌شود: «چند تا سبد سبزی هست!» صدایی رسا از آَشپزخانه: «فکر کنم ۶ تا باشه.» سبدهای سبزی با تربچه نقلی و پیازچه‌هایی که مثل گل میخک شکفته شدند پرده نقاشی سفره را هر لحظه تکمیل تر می کند. پارچ‌های نوشابه نارنجی و قهوه‌ایی تیره یکی در میان در وسط سفره جا خوش می‌کنند. دیس‌های پلو زعفرانی با عطر و بخار اشتها برانگیز با دقت و وسواس بین ظرفهای بلوری مرغ و هویج و آلو بخارا ترکیب زرد و طلایی و دارچینی آشنایی است؛ سفره را رنگین تر می کند. دیس ته دیگ تیر آخر را می‌زند. همه به خوردن شام دعوت می شوند. هر کس در کنارش جایی برای همدلی باز می‌کند تا همچنان در موقع غذا خوردن لذت در کنار هم بودن را از دست ندهند. دیس‌ها دست به دست می گردد و دست‌ها در کار خوردن می‌شوند. از هر گوشه‌ای صدای تحسین و تشکر می‌آید. ریشه و اصل این دیدارها و تسبیح به رشته کشیده شده؛ مادراست. سلطان بی جقه و مَلکه سرزمین برادر و خواهری مان که می خواستیم سیر دل او را ببینیم. کانون امید در بند بند زندگی ما. آنکه وجودش، نفسش و بودش برای ما همه چیز بود با اینکه کم سخن بود ولی همان شوق نگاهش و بوسه‌های که نرم بر گونه هایمان در بدو دیدار می گذاشت عطیه زندگی و شوق بودن را داشت. احوالپرسی کوتاه و نگاهی به مهر از سر تا به پا، که قامت افراشته مادر دلیل زندگی بود. نباید در دیداربا او اخمی در ابرو داشته باشی که او هوشیارتر از آن بود که بتوانی به بیراهش ببری و حال درونی از او پنهان کنی. او در تو شور زندگی و ریشخند گرفتن مشکلات ریز و درشت زندگی را خواهان بود؛ می‌خواست در این نگاه‌ها و در این قدم‌ها ی پر شور، فقط غلیان زندگی را ببیند. او نمی‌خواست حتی کمی از رغبت زندگی در تو کاسته شود و ترا به زانو دربیاورد. او توان دیدن غصه‌هایت را نداشت؛ پس پنهان کن و به دیدارش بیا، با لبخندی پر شور بیا. در میان آن هیاهو و فریاد شادی نوه‌ها وپسرها و دخترها و عروس‌ها و دامادها، مادر فقط با نگاه لذت می برد و هر از گاهی یکی را به صدا می خواند: «برای دایی‌ات چای بردی!» دایی (برادرها) این عزیزترین کس آن جمع که هر کدامشان یک حس دوست داشتنی در کلامشان بود. وقتی فقط آرام می پرسید: «رو به راهی، خواهر!» همین یک جمله کوتاه چنان بر قلبت می نشست که با تمام ثروت دنیا برابری می‌کرد.
چه شد آن نقل‌های ناتمام رها شد در خاطراتی که هر از گاهی چنان در ذهن رقص و جولان می دهند تا به زانویت در بیاورند.
شهریور ۱۳۹۹

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.