خانه » جدیدترین » شهری که هنوز نفس می کشد

شهری که هنوز نفس می کشد

چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۸   شماره ۱۲۲۷

شهری که هنوز نفس می کشد

غلامعلی ولاشجردی فراهانی

شهر ما، آباد نیست اما اندیشه های آباد، فراوان دارد. شهر ما، گسترده نیست اما به گستردگی تمام این سرزمین، چهره های تاثیر گذار در دل خویش پرورده و به یادگار نهاده است. اگر امروز بکوشیم که خانه، این یادگار نیاکان را، آبی به ایوان برافشانیم و گلدان های شمعدانی را جلوی درها و پشت پنجره های رو به آفتابش به نشان سر زندگی قرار دهیم، می بینیم که از اسباب و بضاعت سرافرازی، هیچ چیز، کم نداریم. آنقدر داشته های انسانی ما چشمگیر هستند که بتوانیم در پهنای ایران سربلند بوده و تمام خانه های ایران را به تمثال هایی از قامت افراشته هر یک از چهره های سیاسی، اجتماعی و ادبی و هنری، زینت بخشیم.
شهر ما، اگر چه این هویت را فراموش کرده است، اما این فراموشی انکاری بر حقیقت روشن مردم اصیل این شهر نیست. خورشیدی که در این شهر، هیچگاه غروب نمی کند و در آسمان افتخارات آن همواره تابندگی دارد؛ وجود ارزشمند و گرانبهای جواهر و گوهرهای ناب نامداران آن است. چه مکانی، گذری، محله ای را به وجود نام ایشان زینت دهیم و چه مانند امروز، این زیورهای بزرگ را کنار زده و در و دروازه و برزن و جاده … را وامدار دیگران شویم. به رغم تمام جمعه ها، جمعه چهارم بهمن، جمعه دلتنگی نبود. روزی بود که زیر آفتاب کم رمق بهمن، می شد در آن نفسی تازه کرد درست در زمانی که بیم داشتیم، شهر، با تمام گنجینه های فرهنگی اش که مدت هاست در هجوم غافلگیر و بی امان زمین لرزه های به ناگاه قرار می گیرد، به خوابی عمیق در خاک گرفتار شود.
و ما دل آزرده فرهنگ و پیشینه ای گرانبها که در اصل، اساس زندگی یک شهر است و مردم در آن همانند لحظه عبور از پلکان، اوج می گیرند، می شکفند و خانه می کنند و در این اندیشه که برای پرندگان فردا باید خانه ای نو ساخت.
مهدی آب برین برای بسیاری از ما، در گردهمایی های فرهنگی، هم چهره ای مهربان و صبور و هم، نامی آشنا هستند. مردمی که ارابه آهنی اش را سال ها رانده بود و از کنار لب ها می خشکد و سپید کویر تا خلوت سبز و آرام جنگلهای شمال، دیده از ریل زندگی برنداشته بود. او هیچگاه رنگ آهن به خویش نگرفت و در بستر راه هایی که تنها یک مسافر داشت ، گمشده دیگری را می جست.
علاقه به فرهنگ و هنر، از دلبستگی های اوست. یادم می آید که در سال ۶۸، نور پرداز صحنه های تاریک تئاتر و جشنواره ها بود. صحنه، از نورهای رنگارنگ او جان می گرفت و او مثل قطعه ای الماس تراش خورده تشعشع خودش را روانه فضای هنرنمایی جوان های شهر می کرد تا این صحنه، هیچگاه اسیر تاریکی نباشد.
جمعه روز نکوداشت او بود. نیکوداشتی برای سی سال خدمات وی در عرصه فرهنگ که در کنار درک و شعور فرهیختگان شهر آغاز می شد. تمام آمده بودند، تمام و با پای دلهایشان. به گونه ای که یک شهر با تمام خستگی و دلتنگی هایش زبان به سخن باز کند. رهگذرانی از کوچه های کتاب، قلم، شعر، موسیقی، فیلم، رسانه و… پای دل به میعاد او نهادند. شاید جلوه دیگر این همایش، نمایش بضاعت فرهنگ اراک بود. پر قدرت و پرشمار، از هر دستی . تماشای این حضور، رشک برانگیز بود و بالنده که هنوز فرهنگ و هنر و قلم، نماد استوار این شهر صنعتی است و جای هیچ کس هم خالی نبود و شد ، آنگونه که باید می شد. حالا در اندیشه ام که روزهای خوب و سرشار دارند از راه می رسند و همانند آیینه ای زلال، پیش روی ما
می ایستند تا بتوانیم خویشتن فرهنگی اراک را دوباره در آن تماشا کنیم و با گروه در هم تنیده خانواده مهربان فرهنگ، مثل دسته سارها، آسمان را نقاشی کنیم.
بر این باورم که گاهی با نبود سازهای ناساز هم می شود ساخت. دارد رفتاری تازه جان می گیرد و شهر، دارد دوباره نفس می کشد. امروز که خانواده فرهنگ از تمام پشتیبانی های اداری چشم فرو بسته اند و خودشان برای عزت خویش، آستین ها را بالا زده اند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.