خانه » جدیدترین » شعرهایی کوتاه از ادونیس

شعرهایی کوتاه از ادونیس

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۷  شماره ۸۲۱

***

سینا کمال آبادی
مترجم

***

کجا بودی؟
این نور چیست که از چشمانت سرازیر است؟
کجا بودی؟
نشانم بده. چه نوشته‌ای؟
به او پاسخی ندادم. کلمه‌ای نگفتم
چرا که کاغذهایم را پاره کرده بودم
و میان ابرهای جوهر
تک‌ستاره‌ای نمی‌یافتم.
این نور چیست که از چشمانت سرازیر است؟
کجا بودی؟
به او پاسخی ندادم. شب، خیمه‌ای بدوی
بود و شمع‌ها قبیله‌ای
و من خورشید نحیفی بودم
که زیر نور آن، زمین پوستش را عوض کرد
و گم‌شده‌ای به جاده‌ی بی‌انتها رسید.

در چهره‌ی زنی سکونت دارم
که ساکن موجی است
که مد دریا
به ساحلی پرتاب‌اش کرده است
که بندرش را میان گوش‌ماهی‌هایش
گم کرده است.
در چهره‌ی زنی زندگی می‌کنم
که مرا می‌کُشد
که آرزو دارد
فانوس دریایی مرده‌ای باشد
مسافر در خونم
تا انتهای جنون.

چشم‌هایم را که در چشم‌های تو غرق می‌کنم
دزدیده می‌بینم سپیده‌دم عمیق را
و ادوار باستانی را می‌بینم؛
و می‌بینم
آن‌چه را که نمی‌فهمم
و حس می‌کنم همه‌ی دنیا
میان چشم‌های تو و چشم‌های من
جاری می‌شود.

پلی از اشک‌ها دوشادوش من می‌آید
و زیر پلک‌هایم از هم می‌پاشد
زیر پوست سرامیکی‌ام
شوالیه‌ای از کودکی‌ام هست
که اسبش را به سایه‌ی شاخه‌ها می‌بندد
با طنابی از باد.
و با صوت یک پیامبر
برایمان می‌خواند:
ای باد!
ای کودکی!
ای پل‌های اشک
که زیر پلک‌هایم از هم پاشیده‌اید.

برو، حرکت کن، برو و موج‌ها و هوا را در آغوش بگیر
و با مژه‌هایت ابرها و صاعقه‌ها را بلند کن
و بگذار آینه‌ها و گلدان‌های سال‌هایمان را
تکه تکه کنند
و پشت سرت برای ما …
نه، چیزی پشت سرت نگذار
به غیر از مقداری اندوه و کمی گِل
و خون خشکیده در رگ‌هایمان.
آه، برو، حرکت کن، نه صبر کن
نمی‌روی، می‌روی؟
اما اگر می‌روی برایمان
چشم‌هایت را بگذار
تن گندم‌گونت، لباس‌هایت را
بگذار
و شعری برای این جهان عجیب
جهان زاده شده از تمناها
که میان مژه‌هایش
آسمان تو را
نگه می‌دارد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.