خانه » پیشنهاد سردبیر » سینمای آزاد اراک در گفت وگو با سیدمجتبی ضوابطی/ایستادن روبه روی خورشید

سینمای آزاد اراک در گفت وگو با سیدمجتبی ضوابطی/ایستادن روبه روی خورشید

سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵ شماره ۴۵۹
یوسف نیک فام
سید مجتبی ضوابطی فرزند کاظم در سال ۱۳۳۲ در اراک به دنیا آمده است. خانۀ پدری اش درمحلۀ سه راه ابوذر، خیابان مولوی در کوچۀ احتشام نظام(شهید آصفری) بوده است. تحصیلات ابتدایی را در دبستان خیام، دورۀ اول متوسطه در دبیرستان صمصامی، دورۀ دوم متوسطه در دبیرستان پهلوی(امام علی علیه السلام) گذرانده است. دارای مدرک فوق دیپلم ادبیات فارسی و مدیریت عالی هتلداری از فیلیپین است. پس از سالها کار و زندگی در چند کشور خارجی در سال ۱۳۷۸ در فیلیپین ماندگار شد و با خانم پزشکی فیلیپینی که به اسلام مشرف شد، ازدواج کرد. وی هم اکنون مدیر موفق یکی از هتلهای شهر مانیل است.
در سال ۱۳۴۵ با دوربین عکاسی پدرم، عکاسی را آغاز کردم. اولین شماره از حلقۀ فیلم ۱۲۰ دوربین را از خودم در باغ فردوس اراک عکاسی کردم. دوربین را که به شکل مکعب مستطیل کوچکی بود در بین دو شاخۀ درختی محکم کار گذاشتم و بندی را به زبانۀ دیافراگم که در بالایش قرار داشت بستم و رفتم و رو بروی خورشید ایستادم و بند را کشیدم. شماره های بعدی را از باغ ملی، میدان ارک، ایستگاه راه آهن، سقاخانۀ لوطی هاشم و مغازه های اوسطی و دانیالی و شمارۀ آخری را هم خانوادگی انداختم. بعداً که به عکاسی البرز رفتم و عکسهای چاپ شده را تحویل گرفتم، عکس خویش اندازم(سلفی) از همه بهتر شده بود.
از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۳ از بیشتر عکاسی های شهرمان فیلم خریدم و با انواع دوربینها عکس گرفتم. سال ۱۳۵۳ شنیدم که سینمای آزاد (سینمای آماتوری) در تهران مدتی است تأسیس و علاقه مندان به فیلمسازی غیرحرفه ای به کار مشغولند. نامۀ دعوتی همراه با درخواست نامه ای برای تأسیس شعبه ای هم در اراک به دفتر سینمای آزاد تهران فرستادم. البته نمی دانم به جز من هم علاقه مندانی دیگر هم تقاضا یا درخواستی کرده بودند یا نه؟ یک ماه بعد، دوستی گفت: گویا قرار است از طرف سینمای آزاد تهران چند نفر به اراک بیایند و در یکی از سینماهای شهر فیلمهایی را به نمایش بگذارند. آن شب در سینما حتی یک صندلی خالی هم نبود و بیشتر حضار از نوجوانان و جوانان شهر بودند. بعداً میهمانان روی صحنۀ نمایش آمدند و پس از کف زدن های جمعیت، آنها به معرفی خودشان پرداختند که سرپرست و معاونش بودند. گویا میهمانان به دعوت و میزبانی آقایان محمدرضا رایی، جمشید آهنگرانی و احمد قویدل به اراک آمده و در سینما بودند. بعداً چند حلقه فیلم کوتاه سیاه و سفید و رنگی از ساخته های سینماگران آماتور تهران و اصفهان به نمایش درآمد و از آقای کیارستمی به عنوان فیلمسازی برجسته که با ساختن فیلمهایی متفاوت و پرمحتوا معروف و مشهور شده بود، صحبت کردند. پس از دو ساعت جلسۀ پرسش و پاسخ بین میهمانان و ده ها نفر از حاضرین، سرپرست سینمای آزاد تهران آمد و روی صندلی بغل دستی ام که در ردیف اول بود نشست. من ضمن معرفی خودم از وی و معاونینش هم دعوت کردم به منزل ما هم بیایند. ایشان پس از تشکر گفت: «فعلاً نمی توانیم، چون قبلاً قول داده ایم، اما اگر بیشتر در شهرتان ماندیم با شما تماس می گیرم. شما اولین کسی بودید که دعوت نامه و درخواست نامه تان را دریافت کردیم. حالا هر سمتی و عنوانی را بخواهید می توانید انتخاب کنید تا جزو لیست(صورت نوشته) یادداشت کنم.» و من با تشکر از قبول دعوت ما و مسافرت به شهرمان فقط خواستم عضوی از اعضای سینمای آزاد اراک باشم، همین. و آن شب به قول معروف سینما تعطیل شد.
چند هفته بعد، دفتر سینمای آزاد اراک که خانه ای حیاط دار استیجاری با دو اتاق بود، رسماً افتتاح شد و یک هفته بعد هم وسایل فیلمبرداری و فیلمسازی از تهران رسید. برای علاقه مندان هم به درخواست خودشان کارت عضویت صادر شد. من هم افتخار عضویت، آشنایی، همکاری و نهایتاً دوستی با آقایان محمدرضا رایی، جمشید آهنگرانی و احمد قویدل را پیدا کردم. البته با آقایان فریبرز دفتری و عباس مؤدب هم پیش از این هم مدرسه ای بودم و آنها را می شناختم.
شیوۀ کار فیلمسازی در سینمای آزاد اراک بدین گونه تعیین شده بود که پس از متقاضی یا عضو داستان کوتاهی به دفتر تحویل می داد و در صورت تأیید در نوبت دریافت دوربین و فیلم و استفاده از وسایل فیلمسازی قرار می گرفت؛ چرا که امکانات سینمای آزاد اراک محدود بود به یک دوربین ۱۰۱۴ کانن که در حدود بیش از چند هفته یا دو ماه طول می کشید تا نوبت برسد؛ و من که مشتاق و بی صبر بودم، تصمیم گرفتم خودم دوربینی بخرم؛ تا اینکه روزی که از کنار فروشگاه صفاری، روبروی پاساژ جلالی می گذشتم در ویترین چشمم به دوربین و سه پایه و پروژکتور سوپر هشت افتاد. متعجب و خوشحال شدم و وقتی قیمتش را از آقای صفاری پرسیدم نزدیک بود دود از کله ام بلند شود. قیمت یک موتور گازی نوی پژوی باک عقب مدل جوانان بود. قرار شد اگر خواستم بخرم صد تومان تخفیف محصلی هم بدهد. ظرف یک هفته دوربینهای عکاسی و دیگر وسایلشان را که طی مدت هشت سال خریده بودم را فروخته و دوربین و پروژکتور را خریدم به اضافۀ یک نون اضافه! یعنی یک کاست فیلم رنگی.
شروع کردم به فیلمبرداری و مستندسازی از مراسم ملی، مذهبی و سنتی و آیینی، عزاداری تاسوعا و عاشورا، پرده خوانی، نقالی، قالی شویان مشهد اردهال تا گلاب گیری اطراف قمصر کاشان و گل پروری، آب گرم محلات تا ورزش باستانی و معرکه گیری تا جشن مهرگان و یلدا، بازار خرید شب عید، چهارشنبه سوری، سال تحویل، سیزده بدر تا بدرقه و استقبال از حجاج در رستوران لاله صحرا در ابراهیم آباد، پخت و پز فتیر و نان روغنی(نان قندی) و کسمه و تهیۀ شیرینی های شب عید در ایام نوروز در کارگاه قنادی تا حنابندان و چند مجلس عروسی در روستاهای اطراف اراک. دو سال طول کشید و نود و پنج درصد فیلم ها (رنگی و سیاه و سفید) را از فروشگاه های اراک و یا تهران می-خریدم. در بعضی موارد فقط یکی دو کاستی از دفتر قرض می گرفتم که بیشتر فیلمها چون نوار ضبط صدا هم داشتند، خیلی بهتر بود. فیلمها را از طریق دفتر و خودم جداگانه به دفتر سینمای آزاد تهران برای ظهور می فرستادیم. گویا از طریق تهران به آلمان ارسال می شدند که پس از بازگشت فیلمها، آنها را ابتدا با پروژکتورم می دیدم و بعداً برای تدوین به دفتر می بردم و با کمک همکاران با وسایل آنجا آمادۀ نمایش می شد. بیشتر فیلمها را دوستان و آشنایان به امانت می گرفتند و پس از تماشا به دیگران امانت می دادند که به قول معروف دست به دست رفتند و هیچ وقت بازگردانده نشدند. برخی فیلمها که از طریق دفتر و خودم به تهران فرستاده بودیم برای نوبت پخش به تلویزیون فرستاده می شدند. از تمام مراکز استانها فیلمهای اعضای دفاتر به دفتر سینمای آزاد تهران ارسال می شد و برخی از آنها پس از انتخاب به تلویزیون تحویل داده می شد. سه فیلم از من از تلویزیون پخش شدند با موضوعات ورزش باستانی، نقالی و رسم شب یلدا.
فعالیتم ادامه داشت تا اینکه بعد از ده سال عکاسی و دو سال فیلمبرداری و فیلمسازی مستمر به خدمت مقدس سربازی اعزام شدم. وقتی برگشتم شنیدم بیشتر اعضای سینمای آزاد اراک برای پیشرفت بیشتر و ورود به سینما یا تئاتر حرفه ای و یا ورود به رادیو و تلویزیون به تهران رفته اند و دیگر اعضاء هم یا به مشاغلی دیگر روی آورده و یا مثل من به خدمت سربازی رفته بودند. برخی هم به خارج از کشور رفته بودند و دیگر نه خبری از سینمای آزاد بود و نه دفترش و نه اعضایش. من هم وسایل فیلمبرداری ام را به آقای صفاری فروختم که در ویترین مغازه اش برای دکور گذاشت و با پولش همان روز از آقای کشمیری(خیابان امیرکبیر روبروی قنادی ممتاز) یک دستگاه دوچرخۀ نوی هرکولس با تمام متعلقاتش خریدم. از آن زمان حدود چهل سال گذشته و انگار هفتۀ پیش بوده همۀ این اتفاقات…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.