پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ شماره ۸۱۶
***
سینا کمال آبادی
مترجم
***
روزی می رسد
که باید زیر خودمان
یک خط سیاه بکشیم
و حساب و کتاب کنیم
لحظه هایی که می شد شاد باشیم
لحظه هایی که می شد زیبا باشیم
لحظه هایی که می شد بی نظیر باشیم
بارها و بارها
کوه ها و درخت ها و رودخانه هایی را که ملاقات کردیم
(یعنی حالا کجا هستند ؟ اصلن زنده اند)
جمع همه ی این ها می شود آینده ای طلایی
که قبلن زندگی اش کرده ایم
زنی که دوستش داشتیم
به اضافه ی همان زن
که دوست مان نداشت
می شود صفر.
حاصل یک چهارم زندگی به تحصیل گذشت
می شود میلیون ها کلمه ی پوشالی
که حالا از سکه افتاده اند
و نهایتن یک تقدیر
به اضافه ی یک تقدیر دیگر
(این یکی از کجا آمد؟)
می شود دو
(یکی را می نویسیم و یکی را نگه می داریم
کسی چه می داند شاید دنیای دیگری هم در کار باشد)
کیمیاگری
شما ای نود و نه عنصر!
جمع شوید، بیامیزید، تجزیه شوید
برایم خوشبختی بیاورید.
شما ای نود و نه عنصر!
نیمی از پیشانیام از آنِ شما
به ترتیب شوید
بسیار بسیار آهن، بسیار بسیار طلا، بسیار بسیار جیوه
و برایم خوشبختی بیاورید.
شما ای نود و نه عنصر!
از محاسبات شما چه سود؟
دانایی به چه کارمان میآید؟
برایم خوشبختی بیاورید.
شما ای نود و نه عنصر!
چه کنم با این نومیدی؟
نومیدی به هیئت ستاره و جوانی و زن است
و به هیئت آرمانهایی دیگر
برایم خوشبختی بیاورید.
شما ای نود و نه عنصر!
نشسته در جدول هستیِ من
ببینید!
یک روز دیگر
یک سال دیگر
یک عمر دیگر را
به پاتیل شما
سرازیر میکنم…
یکدیگر را میشناسیم
روزی روی زمین
دیدمات
من یک طرف زمین راه میرفتم
و تو یک طرف دیگرش.
میتوانم بگویم چگونه بودی.
آه، شبیه همهی زنهای دیگر بودی.
ببین، هنوز صورتت را
به خاطر دارم.
عصبی شدم
و از صمیم دل چیزهایی به تو گفتم
اما صدایم را نمیشنیدی.
میان ما اتومبیلها میرفتند و میآمدند
و آبها بود و کوهها
و همهی زمین.
به چشمهایم نگاه کردی
اما چه میدانستی؟
در نیمکرهی من
شب شده بود.
دستت را بالا بردی: ابری را نوازش کردی
دست انداختم روی شانهی یک برگ.