خانه » جدیدترین » روزهای آبی

روزهای آبی

دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸  شماره ۱۲۳۴

روزهای آبی

محبوبه میر قدیری

موراکـامی گفته است خاطـره ها شاید سوخت لازم برای زنده ماندن آدم ها باشند. بیراه نگفته. خیلی وقت است- خیلی سال- که هر بـار کوچه ای را گز می کنم چشم چشم می کنم دنبال آبی در و پنجره های چوبی خانه قدیمی مان، عهد کودکی. ظهر که می شود، از پشت پنجره خانه ها کـه می گذرم بو می کشم، برای ناهارشان چه دارند؟ و قیاس می کنم، با دست پخت های مادر و مثل هر بار و همیشه این مادر من است که برنده می شود. باران که می بارد از خانه می زنم بیرون، دنبال شر شر آب هستم که از ناودان های چوبی می ریزند و بوی کاهگل. برف هم، خاطره ی چتر کوچکی را برایم زنده می کند که من برای دست گرفتنش زیر بارش برف هر شب دعا می خواندم، خدایا فردا برف بیاد. و سرانجام صبح روزی توانستم چتر بدست از خانه بروم بیرون و راهی مدرسه شوم. دور تا دور لبه های چترم دخترکی موطلایی نشسته بر دوچرخه رکاب میزد و من ممنون از خدا در انبوهی از برف قدم بر می داشتم و فکر می کردم چتر دارم، چتر دارم. دختر همسایه دوچرخه داشت، آلبالویی متالیک و من باز هم خوشحالی می کردم، حسد یــا نبود یا من نیاموخته و در خانه مان ندیده بودم. دیدن آلبالویی دوچرخه دیگری شادم می کرد. نوروز هم، برنامه فتیر پزان و خرید کفش نو و سر سره بازی با کفش های نو بر خواب قالی اتاق پذیرایی سلطنتی بود. قرمه سبزی شب عید هم، توی دیگ مسی و روی اجاقی که در گوشه حیاط بسته می شد و گاه گدار سینما رفتن و تماشای فردین و مرام و معرفتش، مجله قرض گرفتن از دوست یکی از خواهرها و پیک دانش آموز خریدن، شریکی با همکلاسی ها و از رنگ صورتی کالباسی کفش و کیف ورنی خانم جمیلیان، معلم کلاس چهارم که دیگر نگو و نپرس. و از شب ها هم که رادیوی شـــارپ آلمانی مان تنها چشم سرخ رنگش را باز می کرد و از دل خود قصه ها می گفت، جانی دالر می آمد و با هوش و ذکاوتش میخکوبمان می ساخت و از گشت و گذار در گلها صداهایی می شنیدیم بهشتی و بعد، پروفسور با رنارد بود که قلب یک آدم مرده را گذاشته بود در سینه ی یک نفر دیگر و قلب تپیده بود و… زندگی. کاش همین بود، نیل آرمسترانگی هم بود که روی کره ی ماه قدم زده بود، با دو دوست و همسفر دیگر و گربه ها همینجور در شبستان خانه ی ما زاد و ولد می کردند، آنقدر که من با گچ سفید بر سر در شبستان نوشتم زایشگاه گربه ها و تصویر کله یک گربه را هم کشیدم و برایشان هی شیر بردم و پدر زایده گوشت از قصاب محل خرید و مادر گفت اینها دیگر ول کن اینجا نیستند و دسته ی چرخ خیاطی کهلر را که حالا در کنج اتاق خواب خمیازه می کشد چرخاند و چرخاند تا برای من پیراهن چین پلیسه سرخابی رنگی بدوزد، پیراهن چین دو قلوی سرخ و سورمه ای رنگی بدوزد تا بپوشم و بخوانم، توی دنیا، هر کسی به شکلی، نو نو در میاره و… و بچرخم و برقصم و دستم را بگیرد و با خودش ببرد حمام، پوستم را بکند. ببردم روضه خـوانی و برایم دستمــال بسته ایی هم بردارد- خوراکی- و  من کبوتر ها را بشمارم وهلالی سقف کاروانسراها را بر انداز کنم و به دو روتی فکر کنم که چطور طوفان با خود بردش تا سر زمینی دور و آن وقت، جادوگر شهر زمرد! آن وقت دویدن در جوی آب کوچه و گشتن دنبال گنج، شاید خشت طلای دوک خاله قورباغه را پیدا کنم، همان که مادر قصه اش را می گفت، قصه ی خاله گردن دراز. می دویــدم و می گشتم و نگاه می کردم و آب با خودش خنکی داشت و زلالی و پرنده ایی، غنچه ایی بر تکه نعلبکی شکسته ایی و آسمان در این موسم که موسم تابستان بود همیشه آبی، پاک. گاه تکه ابری می آمد. نگاهش می کردم، آنقدر تا بشود شکل شتری بیابانگرد، دامن بلند یک عروس و شب ها ستاره ها بودند که چشمک می زدند و من می خواندم از من مکن کناره، ستاره ها کناره نمی کردند. آسمان خوب بود. ابرش، باد و باران و برفش، آبی یا خاکستری روزها و تاریکی شب هایش خوب بود و غرش و غریدنش یا از رعد بود و یا از عبور هواپیمای مسافری که گاه سر و کله اش پیدا میشد و کوچک بود به قد یک کف دست و نقره ایی رنگ و صدایی شبیه به غلتیدن آرام وزنه ایی سنگین داشت و انگار می خواست نگاهش کنیم و می کردیم. با انگشت های کوچکمان به هم نشانش می دادیم و هلهله می کردیم، طیاره. به این نام می خواندیمش. طیاره ها بی هیچ واهمه در آسمان پرواز می کردند، باران و برف بی دغدغه می بارید، درخت سیب خانه مان سیب می داد، من از دکان بقالی عام حسین ماست می خریدم، توی کاسه و از دکان مش رضا سبزی خوردن و دفترهای مشقم را به هر کدامشان می دادم یک قیف از همان دفترچه پر از تخمه تحویل می گرفتم و آن آبی پنجره ها؟ کمی شبیه به آبی آسمان، کمی هم شبیه به آبی دریا، نزدیک به فیروزه نیشابور و جویبارهای باغ فین، قدری هم لاجورد و دسته ی پلاستیکی آن چتر کوچک. شما نظیرش را دیده اید؟ این روزها را میگویم ها، چنین آبی این روزها دیده اید؟

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.