چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰ شماره ۱۴۹۰
درباره فیلم «قهرمان» جدیدترین ساخته اصغر فرهادی
روایت سقوط
جمیله چاپاری
قهرمان، آخرین فیلم اصغر فرهادی، سرراستترین فیلم اوست؛ گفتن یا نگفتن یک «دروغ کوچک» مجددا موضوع فیلم جدید فرهادی است، اما هنر وی در این است که یک موضوع تکراری را با بیانی جدید به مخاطب ارائه می دهد.
داستان آنقدر ساده شروع میشود و ادامه مییابد که بیننده با خود میپرسد گره داستانی این فیلم پس کجاست؟ اما با اولین گره، دومینووار گرههای بعدی اتفاق میافتد و ذهن بیننده را با پرسش های بسیاری درگیر میکند. روایت داستان مانند سایر فیلم های او خطی است اما پایانی کاملا بسته دارد.
فرهادی در این فیلم برخلاف چند فیلم اخیر خود، به سراغ طبقه فرودست جامعه رفته است و بـرای اولین بار است که راوی داستانی در شهری غیر از تهران است.
در ابتدا به نامهای فیلم دقت کنیم: رحیم، شخصیت اصلی فیلم که نامش کاملا با شخصیت مهربان و ساده وی در فیلم هماهنگ است. طاهری رئیس زندان که گویی مسئول طهارت آنچه اتفاق افتاده است. سیاوش پسر رحیم که گویی باید از آتش گذر کند تا آبرو بخرد.
فیلم با جا ماندن رحیم از اتوبوس آغاز میشود، از آنجا که فرهادی فیلمسازی است که به تک تک صحنهها فکر کرده است میتوانیم دریابیم که رحیم به آنچه میخواهد نمیرسد. صحنه بعدی در محوطه نقش رستم رحیم پلهها را یکی پس از دیگری طی میکند تا به ارتفاع خیلی بالایی برسد، وقتی میرسد؛ با شوهر خواهر خود بلافاصله به پایین میروند. داستان فیلم همین است! به اوج رفتن و به حضیض بازگشتن. پیچیدگی پلههایی که رحیم بالا می رود به پیچیدگی همان بالا رفتن و پایین آمدن خودش است. صحنه آغازین کاملا فکر شده انتخاب شده است: آدم هایی که در حال مرمت مقبره یک قهرمـان -خشایارشاه- هستند. شاید بتوان این گونه برداشت کرد که این مردم همیشه نیاز به یک قهرمان دارند حتی اگر یک قهرمان مرده باشد یا شاید به راستی مرگ مشخص می کند قهرمان واقعی کیست؟!
با پیش روی داستان، اولین تلنگر فیلم را بهرام در جلسه خیریه به ما میزند، روزگاری او قهرمان داستان بوده است که با فروش جهیزیه دختر خود به رحیم کمک کرده اما اکنون در نظر جامعه آدم بیرحمی است که از حق خود نمیگذرد.جملات بهرام در سکانس جلسه خیریه بسیار تامل برانگیز است؛ آیا واقعا قهرمان واقعی بهرام نیست؟
در ادامه نازنین دختر بهرام را می شناسیم، نماینده نسلی که حرفهای خود را در شبکههای مجازی میزند و پیگیر مطالبات خودش است. شبکههای مجازی همانگونه که در زندگی امروزه جایگاه مهمی دارند، در فیلم فرهادی نیز نقش پررنگی پیدا کردهاند.
به لوح تقدیری که در دستان رحیم است دقت کنیم، تمام آنچه برای یک قهرمان باقی مانده فقط یک لوح تقدیر خالی است! حتی برخلاف وعده های داده شده او هیچ شغلی نمی گیرد.
ساده انگارانه است که فرهادی را آدمی سیاسی در نظر نگیریم. تمام حرف سیاسی واضح او محدود به جمله راننده تاکسی در حراست فرمانداری است که گفت: حیف از این مملکت که دست شماهاست! اما در زیر لایه بیرونی فیلم فرهادی حرف های بسیاری نهفته است، از اشاره به خودکشی های زندان تا نوع برخورد و رفتار حراست فرمانداری و حتی تغییر ظاهر و لباس رحیم.
لباسها و گریم رحیم در فیلم متناسب با شخصیت اوست، ابتدای فیلم که شخصیت محبوب مسئولین زندان است، شبیه همانها ریش گذاشته اما پس از اتفاقات فیلم و تحول شخصیت وی، آنگاه که میفهمد بازیچهای بیش نبوده، موها و ریش خود را میتراشد و همین تغییر ظاهر نشانه تغییر شخصیت اوست. گویی به آگاهی رسیده و اینبار اوست که می خواهد کنترل سرنوشت خویش را به دست بگیرد.
فرهادی در فیلم هایش از موسیقی متن استفاده نمی کند تا به سبک رئالیسم کارهایش وفادار بماند اما علاقه او به موسیقی ایرانی نیز مانند یک امضای خاص در کارهایش مشهود است، مثلا در فیلم جدایی، سیمین می گوید: من این شجریانو می برم. یا در فیلم قهرمان که صحنه هایی از نواختن سازهای ایرانی را می بینیم.
رحیم شخصیت اصلی فیلم قهرمان، نشانه ها را جدی می گیرد. ننوشتن خودکار و کار نکردن ماشین حساب طلافروش برای او نشانه است. همانطور که جعبه شیرینی که سکانس پایانی به او می دهند یک نشانه است. آنچه رحیم و ما در سکانس پایانی میبینم انگار آرزوها و امیال اوست: مردی با موهای سفید که از زندان آزاد میشود و زنی را در آغوش میکشد و اینبار آنها به اتوبوس میرسند.
آنچه در این یادداشت خواندید نظرهای شخصی یک علاقمند به سینما است نه یک منتقد.