شنبه ۵ تیر ۹۵ شماره ۳۵۳
وقایع استان:
پول تا آنجا که برای هر انسانی دارای قدرت خرید ، جذب و به دست آوردن چیزهایی است که میتوانم با آنها بهتر زندگی کنم است،هـمان چیزی است که داشتن آن بی نهایت ارزشمند است.گستردگى و جامعیّت این خصیصه اساس قدرت مـطلقهء پول اسـت؛به این دلیل است که پول برای بسیاری توانا در همه امور محسوب مىشود…پول دلاّل محبتى است میان نیاز و کالا، میان زندگى و وسیلهء معاش انـسان.
پول همان بت قدیم انسان های بدوی است . در واقع پول عامل بیگانه شدن من از واقعیت فهم و اندیشه من است چرا که به من این توهم را می رساند که “من همان چیزهایی هستم که با پول میتوانم آنها را بخرم” مثلا کسیکه با صد میلیون تومان پول در جامعه کنونی میتواند بدون هیچ کنکور یا رقابتی از طریق دانشگاه آزاد یک مدرک را به صورت مبادله کالایی از دانشگاه بگیرد شاید در نهان خودش این گونه فکر کند که واقعا علم و دانش او همان مدرکی است که گرفته است ؟؟؟ یعنی بزرگترین فیلسوف زمان ما دارای یک مدرک دکترا است و فلان کس نیز با پول توانسته یک مدرک دکترا بگیرد . فلان کس در فلان دانشگاه با پول ۲۰۰ مقاله و کتاب چاپ کرده ولی برنده جایزه نوبل فیزیک فقط دو مقاله تولیدی داشته است .
متاسفانه امروزه فرهنگی جا افتاده است که آنچه که از طریق پول براى انسان فراهم مىشود،آنچه که او مـىتواند بـابت آن پولى پرداخت کند ،یعنى آنچه که پول مـىتواند بـخرد، انسان سرش را بلند میکند و می گوید “آرى مـن آن هـستم” ، برای صـاحب پول.هرچه قدرت پول مـن بـیشتر،من قویتر.ویژگیها و خواص پول به واقع ویژگیها و قدرتهاى اساسى صاحب پول،یعنى من،است.بنابراین آنچه مـن هـستم و آنـچه که مىتوانم انجام دهم به هیچوجه توسط وجـود مـستقل و فـردیت مـن تـعیین نـمىشوم.من زشتم،ولى مىتوانم زیباترین زن را به دست آورم که به معناى آن است که گفته شود زشت نیستم،زیرا تأثیر زشتى و قدرت دافعهء آن به وسیلهء پول از میان رفته است.من فردى شریر و بدکار،نادرست و منقلب،فاقد اخلاق و ابلهم،ولى پول قابل احترام است و همچنین دارنده و مالک آن.پول بالاترین خوبى اسـت،در نـتیجه صاحب آن هم خوب است.به علاوه،پول بر نادرستى من سرپوش مىنهد و مرا از مشکل متقلب بودن رها مىسازد،بنابراین مسلّم گرفته مىشود که من فردى پاک و درستکارم.من آدمى سطحی و بـىفکرم،ولى اگر پول ذهن و اندیشهء حقیقى همه چیز است،چگونه ممکن است صاحب آن بىفکر و اندیشه باشد؟علاوه بر آن،شخص پولدار مىتواند براى خودش اشخاص زرنگ را بخرد،ولى آیا او نیست که با اعـمال قـدرت بر اشخاص زرنگ از آنها زرنـگتر است؟به وسـیلهء پول است که من مىتوانم هرچه را که دلم مىخواهد به دست آورم.بنابراین آیا من همهء تواناییهاى انسانى را در تصرف خود ندارم؟از اینرو آیا پول همهء ناتواناییها و ناشایستگیهاى مرا به ضد آن تـغییر شـکل نمىدهد؟یعنی زشتی را به زیبایی ، نادانی را به علم و…
پول امروزه قدرت شیمیایى و معجزه قرون اخیر جامعه ما است. پول دارای قدرتی مرئى است که از طریق تبدیل تمامى خصلتها و ویژگیهاى طبیعى و انسانى و تغییر شـکل آنـها به ضـد خودشان؛درهمآمیختگى و وارونهسازى چیزها؛جمعکنندهء ناممکنها است. و از طرفی فاحشهاى همگانى است و دلاّل محبتى براى مردمان یعنی او در دست هرکسی باشد فرقی نمی کند میتواند او را در زندگیش ارضا کند.
آنچه که من بـه عـنوان انسان نمىتوانم انجام دهم،یعنى آنچه که تمام قدرتهاى فردى من نمىتوانند انجام دهـند،بـا کمـک پول انجام مىپذیرد.بنابراین پول هر یک از قدرتهاى اصلى و اساسی را به چیزى که خودش نیست،یعنى به ضد آن تـغییر شکل مىدهد. اگر من هوس غذایى کنم یا بخواهم به علت آنکه ضعیفم و نـمىتوانم پیاده راه بروم،سواروسیلهء نـقلیهاى بـشوم،پول مىتواند هر دو آنها،یعنى غذا و وسیلهء نقلیه را براى من فراهم کند، یعنى آرزوهاى مرا از قلمرو پندار بیرون کشد و انتقال دهد.پول موجودیت آنها در اندیشه،در تصور و خواهش و هوس را به موجودیتى واقعى و قابل لمـس بر مىگرداند،از پندار به زندگى،و از هستى تخیّلى به هستى واقعى.در این نقش واسطگى است که پول همان قدرت خلاّقهء حقیقى است.
از طرفی تقاضا نیز براى آنهایى که پول ندارند وجود دارد،ولى تقاضهاى آنان چیزى جز سـاختههاى تـصوراتشان نیست.براى من یا هر کس دیگرى نه وجود دارد و نه داراى اثرى است.بنابراین براى من تقاضای کسی که پول ندارد تقاضایى غیرواقعى و فاقد موضوع و محتوا باقى مىماند.تفاوت بین تقاضاهاى مؤثر بر پایهء پول و تقاضاى غیر مؤثر بـر پایه نیاز،آرزو،هوس کاذب است . تفاوت میان هستى است و اندیشه و پندار،میان تصور وطرحى که صرفا در درون من وجود دارد و شیئى واقعى که بیرون و مستقل از من وجود دارد.
اگر من براى مسافرت پولى در بساط نداشته باشم،نـیازى بـراى مسافرت هم ندارم،یعنى نیازى واقعى و قابل تحقق براى مسافرت.اگر براى مطالعه آمادگى و استعداد داشته باشم،ولى براى اینکار پولى در بساطم نباشد، جامعه سرمایه داری مرا پس می زند و به من می گوید که براى مطالعه هم استعداد ندارم،یعنى آمادگى و اسـتعداد حـقیقى و واقـعى را هم ندارم . ولى اگر به واقع براى مـطالعه اسـتعداد نـداشته باشم،ولىدر عوض هم قصد مطالعه و هم پول داشته باشم،آن وقت آمادگى و استعداد مؤثرى براى انجام آن خواهم داشت.پول که همان قدرت و وسیلهاى خارجى و عام است-که گرچه از انـسان بـه عـنوان انسان و جامعهء انسانى به عنوان جامعه نشأت نـمىگیرد-ولى مـىتواند تخیّل را به واقعیّت و واقعیت را به تخیّل صرف بدل کند.
در کمال تاسف امروزه بارها می بینیم که پول در ارتباط با فرد و آن روابط و قیود اجتماعى که مدّعىاند فـىنفسه امـورى ذاتـى و اساسى هستند،به عنوان قدرتى واژگونکننده ظاهر مىشود. پول یعنى قدرت و عاملى شـگفت که وفـادارى را بـه خیانت، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به خباثت و خباثت را به فضیلت،خـدمتکار را بـه اربـاب،ارباب را به خدمتکار،یاوه را به خرد و خرد را به یاوه بدل مىکند. اما از آنجایى که پول،به عنوان مفهوم پویا و زنـدهء ارزش،هـمه چیز را آشفته و مبادله مىکند، عامل مبادله و اغتشاش همه چیز است، جهانى وارونه،اغتشاش و مـبادلهء هـمهء کیفـیتهاى طبیعى و انسانى عملشان پول است. پول قـدرتى اسـت که هـمهء ناممکنها را با هم جمع مىکند و تناقضات را مجبور مىکند که با هم گرد آیند.
پول نه تنها به عنوان وسیلهء سادهء داد و سـتد،بلکه بـه عنوان برترین ارزش و شاید تنها ارزش زمان در میان مردم جا افتاده است . پول به عنوان نـیرویی که ارزشهای دیگر را بـیارزش میکند،آنها را از مـسندشان به زیر میکشد و جایشان را مـیگیرد.معبود و مـعشوق و مقصد و مقصود آدمیان میگردد،به خاطر آن زندگی میکنند و در راهش زندگی را فدا میسازند.چرا چنین است و چرا چـنین شـده است؟
به نظر ارسطو و سایر متفکران قدیم مانند فارابی و بسیاری دیگر ،فضیلت با ابزارها و دارائیها و خواستههای بیرونی به دست نمیآید بـلکه ایـن دارائی ها و خواستههای بیرونی است که به وسیلهء فضیلت به چنگ آورده میشود.اما از دیدگاه پول پرستان ،وارونهء این سخن درست است:
انسان بر پایـه چـیزهائی کـه دارد ارزش گذاری میشود؛کامیابی مادّی گواه ارزشمندی است.
این ضربالمثل در آلمان جا افتاده است که «یک احمق فقیر یک احمق است؛یک احمق پولدار یک ثروتمند است.»
نتیجه آنکه ،برای پول پرستان ،داشتن نشان دادن و به رخ کشیدن مهّم است نه«بودن».همهء زندگی او بر پایهء«خوشبینی»قرار میگیرد یعنی بر رفاه مادّی؛ این خوشبختی نیز تنها در چـهارچوب مـالکیّت مـعنا و مفهوم مییابد.از همین روست کـه چنین انـسانی مالکیت را برترین«حقوق طبیعی»میداند. و اهمیتی که او برای «امنیت» قائل است از همین امر سرچشمه میگیرد،امنیتی که هم برای نگهداشت آنچه دارد لازم است و هم برای جستجوی عقلانی نفع آیندهاش:امنیت پیـش از هـر چـیز مایه آسایش خاطر است؛نگهداشت آنچه را پیشاپیش بدست آمـده تـضمین میکند و امکان میدهد که بر آن بیفزائیم.
چنین کسی بـه جـای «مردم» تودههای بیسیما، خشن، پست و فراموش کنندهء فضیلتهای انسانی را مینشاند و همه چیز را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به معشوقش پول می بیند.
او از بیکرانگی بیزار است، زیرا بیکرانگی از چیزهای مادّی که او بر آن چیرگی دارد در میگذرد و فـراتر مـیرود.چنین کسی تنها در میان«چیزها»میلولد،چیزهای «قابل استفاده»که هر گونه راز و رمزی از آنها گرفته شده است.
او به سیاست بد گمان است و تنها چـشمداشتی کـه از حـکومت دارد استقرار امنیت است،امنیتی که به او امکان دهد بدون برخورد با خطر از دارائیهایش بهره گیرد.حکومت ایـدهآل بـرای او،حکومتی است آن اندازه ضعیف که نتواند خود را بر فعالیتهای سوداگرانه و انباشت بیشترپول تحمیل کند،و آنقدر نـیرومند کـه بـتواند انجام این فعالیتها را تضمین نماید.
در اینجا میتوانیم حکومت لیبرال را باز شناسیم.