خانه » جدیدترین » خندیدن بهترین اسلحه برای پیروزی در جنگ است، قبول ندارید؟ از ویلی دلقکه بپرسید!

خندیدن بهترین اسلحه برای پیروزی در جنگ است، قبول ندارید؟ از ویلی دلقکه بپرسید!

چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰   شماره ۱۵۴۱

نقدی بر تئاتر دلقک به کارگردانی رضا یونس فرد

آتی حبیبی

اگر رمان جاودانه عقاید یک دلقک اثر هانریش بل نویسنده‌ی آلمانی را خوانده باشید، بدون شک از توصیف لحظات سیاه و دردآور زندگی یک دلقک محروم نمانده‌اید. از الکلی شدن و بی پولی تا تلاش برای خودکشی و حتی لحظات شیرین شنیدن خنده‌ی مخاطب. دلقک‌ها در قصه و تاریخ تقسیم بندی متفاوتی را به خود اختصاص داده‌اند. از دلقک معروف سیرک که با کلاه گیس رنگی به خاطر داریم، دلقک شروری که در فیلم معروف جوکر می‌بینیم و دلقک دربار که نمونه‌ی آشنایش در تاریخ ایران دیده می‌شود(کریم شیره‌ای). رضا یونسفرد در تجربه‌ی بازی دلقک‌ها دستی بر آتش دارد: سفر عجیب دلقک، دلقک دربار لیرشاه و دلقک سیرکی که در نمایش «دلقک» به نویسندگی، کارگردانی و بازیگری خودش خلق می شود. نمایش دلقک در فرهنگسرای آیینه، سالن استاد علی حاتمی تفرشی در اسفندماه ۱۴۰۰ به روی صحنه می رود.
شرایط مفروض نمایش با بوی ذرت بوداده و ذرت هایی که با باز شدن در قابلمه به هوا پرتاب می شوند و شخصیت های نمایش به دنبال ذرت ها به این طرف و آن طرف می پرند، نمایان می‌شود، ما وارد یک سیرک شده‌ایم. سیرکی که ویلیام(رضا یونس‌فرد) روزی به همراه مادربزرگش از دست جنگی که پدر و مادرش را کشت به آن‌جا پناه برده و در دام سبیل چخماخی(صاحب سیرک،کسی که او را در طول نمایش نمی‌بینیم اما سلطه و ستمش بر دنیای ویلیام آشکار است) افتاد. مرد دست فروش(ایمان ملکی‌پور) شخصی که در سیرک مشغول به کار است و در طول قصه سعی به نجات دنیای سیاه ویلیام دارد، اما چندان موفق به نجات نیست. مرد دستفروش، تجسم یک قلم رنگی در دنیای سیاه است که هر چه خودش را در بوم نقاشی جهان می چرخاند، باز هم تیرگی پس می دهد… از جایی با ویلیام آشنا می شویم که شروع به نوشتن نامه برای مادربزرگش می کند و از احوالاتش در سیرک می گوید.آرزوی قلبی ویلیام این است که تمام مردم دنیا بخندند و هیچ جنگ و غمی وجود نداشته باشد، کنش آغازین شخصیت ویلیام مشخص می شود: چه کاری از دستم برایتان بر می آید؟ هر مسیری را امتحان می کنم تا شاد باشید، اما خودش هم در ابتدای راه مسیر دقیق را پیدا نمی کند.
ابتدا به طرح سوالاتی می‌پردازیم که مسیر تحلیل شخصیت ویلیام و در پی آن نمایش دلقک را برایمان روشن سازد؛ آیا نمایش دلقک لحظات دراماتیکی را می‌آفریند؟ آیا استفاده از الگوی دلقک که با فرهنگ ایرانی بیگانگی بسیار عمیقی دارد، برای مخاطب ایرانی قابل درک است؟ آیا اتفاقاتی که برای ویلیام در طول زندگی‌اش افتاده از منظر روانشناختی قابل بررسی‌اند؟
ارسطو فیلسوف یونانی در کتاب فن شعر پیدایش شعر دراماتیک یا درام را به دو علت طبیعی در ذات انسان نسبت می‌دهد. ابتدا تقلید کردن که آن را غریزه‌ی انسانی می‌داند و معتقد است آنچه انسان را متمایز با سایر جانداران می‌کند، همین غریزه‌ی تقلید است. سپس «لذت بردن» از این تقلید را علت دوم پیدایش درام می‌داند.(ارسطو، ۹۶،۱۳۹۲)
ویلیام چه در طول قصه‌ی زندگی‌اش و چه در طول نمایش در حال تقلید است. تقلید برای خنداندن، تقلید از حرکات و اطوار دلقکی. او لذت بزرگ زندگی خودش را در خنداندن مردم پیدا می‌کند. هر چند که ارسطو ارزش درام تراژیک را بالاتر از کمدی می‌داند اما لحظاتی که ویلیام از فرط افسردگی خودش را به طناب دار آویخته و موقع از بین بردن خودش موفق نمی‌شود، تماشاگر را می‌خنداند و تلفیق خنده‌ها با لحظات سیاه ویلیام، بسیار اندوهناک و تراژیکند. موقعیت هایی از این دست به وفور دیده می شوند که مرد دستفروش سعی به نجات دادن جان ویلیام دارد اما موفق نیست. این تضاد در موقعیت، توسط بازیگران و داستـــان خلق می شود.
گاهی ارتباط ویلی دلقکه و مرد دستفروش از طریق اصوات نامفهوم شکل می‌گیرد:
-هوم (نجاتم بده)
-هان(نمی‌توانم نجاتت دهم)
این صورت دیالوگ گویی که با حرکات بدن بازیگران معنی می‌دهد، می‌تواند فرهنگ لغت مشترکی برای همه‌ی انسان‌ها از طریق نمایشی شدن بیافریند. خواه کریم شیره‌ای باشد که زبانش برای مخاطب ایرانی از پیش ترجمه شده، خواه ویلیام که از دل فرهنگ غربی به دنیا آمده است.
جان مارتین در کتاب راهنمای میان فرهنگی اجرا برای بازیگر می‌نویسد:
«این مبادله نه تجمع فرهنگی است به معنای وجود هم‌زمان و در کنار هم چند فرهنگ، و نه تقاطع فرهنگی است که در آن افرادی با یک پس زمینه فرهنگی فرمی را از فرهنگ دیگر می‌آموزند و آن را به کار می‌بندند. تداخل فرهنگی حوزه‌ای از تعامل است که در آن فرم‌های جدیدی خلق می‌شوند.
مسلماً تداخل فرهنگی پدیده‌ای‌ «غربی» نیست. فرم‌های تئاتر فوق‌العاده ژاپن نتیجه آیین‌ها و رقص‌های نمایشی کشور کره است که به شرق آمدند و با فرهنگ‌ بومی‌های ژاپن تلاقی کردند. موسیقی شمال هند حاصل دستگاه‌های ایرانی است که حکمرانان مسلمان با خودشان به آن‌جا بردند و بسیاری از داستان‌های اپراهای چینی هم در پی گسترش بودیسم از هند مشتق شده‌اند.» (مارتین، ۶،۱۳۸۷)
به عنوان پیشنهاد برای نمایش دلقک که مخاطب ایرانی را با عنصر بیگانه‌ی دلقک آشنا می‌کند، می‌توان از آیین‌های نمایش ایرانی در این نمایش استفاده کرد و مبادله‌ی فرهنگی را برای مخاطب خارج از ایران هم رقم زد. (البته این نمایش در کشور ترکیه اجرا شده و با توجه به مشاهدات، بازخورد خوبی از تماشاگر غیر فارسی زبان دریافت کرده است)
اما بررسی منظر روانشناختی زندگی ویلیام، ما را به آدرس مکانیسم‌های دفاعی معروف فروید می‌رساند. مکانسیم‌های دفاعی میل ناخودآگاه انسان برای ندیدن و نشناختن رفتار ویرانگرانه‌اش است. فرآیند‌هایی که محتوای ضمیر ناخودآگاه را در همان ضمیر ناخودآگاه نگه می‌دارند.(تامسن،۴۳،۱۳۸۷)
ویلیام دچار یک دگردیسی می‌شود، این تغییر دنیای خاکستری به موجی از رنگ‌ها در نمایش دلقک به سادگی اتفاق نمی‌افتد. اوج نمایش در گرو این دگردیسی است. ویلیام خوابی می‌بیند که مسیر زندگی‌اش را عوض می‌کند. ماسک‌ها به صورتش حمله‌ور می‌شوند، از خنده و گریه تا خشم و نفرت و ترس، اما یکی از ماسک‌ها هرگز از صورتش جدا نخواهد شد؛ خنده…خنده…خنده… اگر مخاطب نمایش دلقک نبوده‌اید، مهم است بدانید که در صحنه‌ی اجرای خواب، به جز نور قرمز و یک بازیگر که مقابل چشم تماشاگرش بدون هیچ ابزاری جز موسیقی و فقط با میمیک صورت، حمله‌ی پر تلاطم ماسک‌ها را اجرا می‌کند و مخاطبش را به وجد می‌آورد. حال ویلی دلقکه جلوی چشم مردم زاده می‌شود. همراهان شعری می‌خوانند و نوید حضور دلقکی که می‌خنداند را می‌دهند. «والایش» اتفاقی است که سرکوب خشم و نفرت ویلیام را در مکانیسم‌های دفاعی به عهده می‌گیرد. تبدیل شدن به دلقکی که مردم را می‌خنداند، جلوی اضطراب، افسردگی، فقدان پدر و مادری که در جنگ از دست داد، خاکستری شدن شهری که در گذشته برایش رنگی بود و حالا فقط آلودگی‌ است.
اما نمایش دلقک لبخند مخاطبش را فراموش نمی‌کند، ارتباط می‌گیرد، دیوار چهارم می‌شکند و تمام تفاسیری که در بالا خواندید را در لایه‌های نهفته قصه می‌پوشاند. عاشق شدن و شکست ویلی دلقکه، مانع جدیدی برای بروز غصه در دل مخاطب است، اما با دیالوگی از سوی مرد دستفروش فضا به رنگ و لعاب قبل باز می‌گردد:
-می‌خوای تلخ تمومش کنی؟
و پاسخ همان پاسخی است که تمام آثار کمدی برایتان دارند، تاسیس یک شیرینی فروشی و بازگشت به ریتم موزون قبلی نمایش. اما تاسیس شیرینی فروشی به زعم من یکی از آن اسلحه‌های چخوف بود که می‌توانست با فشنگ دیگری پر شود و مانند رویایی که از ویلیام یک دلقک ساخت، به عنوان پیشنهاد، از ویلیام شکست عشقی خورده، دلقک جدیدتری در راستای داستان می‌ساخت.
حال که دنیا درگیر جنگ است و هزاران کـــودک بی پناه قصه‌ی ویلیام را به تلخی و در واقعیت تجربه می‌کنند، می‌توان از حرف‌های مهمی که نمایش دلقک برای مخاطبش دارد یاد کرد. به امید روزی که دلقک‌ها در سراسر دنیا بخندند و بخندانند و هیچ زیرلایه‌ی غم‌انگیزی را برای تحلیل به مخاطب نمایش‌شان ندهند. قبول ندارید؟ از ویلی دلقکه بپرسید…!

منابع:
-ارسطو، (۱۳۹۲)، فن شعر، ترجمه سهیل محسن افنان،تهران: حکمت
-مارتین، جان، (۱۳۸۷)، راهنمای میان فرهنگی اجرا برای بازیگر، ترجمه بابک تبرایی، تهران:سمت
تامسن، لُیس، (۱۳۸۷)، نظریه‌های نقد ادبی معاصر، ترجمه مازیار حسین‌زاده/فاطمه جسینی، تهران: نگاه امروز:حکایت قلم نوین.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.