خانه » جدیدترین » خردمند خاطرخواه نوشابه

خردمند خاطرخواه نوشابه

پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ شماره ۱۵۵۰

آتی حبیبی

پیر خردمندی از گلستان بـه سلطان آباد سفر کرد. به دروازه شهر که رسید، اولین تاکسی را خطاب نمود: «بازار».
تاکسی پس از کمی تفحص و تفتیش در دنیای درون سیاست، پیرمرد را به باغ ملی همی رساند. (علت این که پیرمردی از گلستان به سلطان آباد و سپس به باغ ملی برسد، بر تخیل شخص نویسنده هم پوشیده است).
پیر راه درازی را طی نموده و خسته بود. پس فرصت خوردن تک لقمه به همراه نوشابه را گرد حوض باغ ملی غنیمت شمرد و حتی جویای بلیط سینما شد که خبر رسید، سینما عصر جدید تبدیل به عصر قدیم شده و حال دوگوله دودار به خلق می‌فروشد.
پیر خردمند گرد باغ ملی روانه شد و مریدان خیابان ملک جملگی به دنبالش. نیم به یک و یک به دو دور رسید، مریدان خیابان ملک فریاد برآوردند که:«ای پیر دانا! این جماعت پی پندی از سوی تو به دنبالت گرد میدان راه می‌آیند…چرا هر چه می‌گردیم سرعت راه رفتن را می‌افزایی؟»
جوانکی از میان جمعیت فریاد برآورد: «یافتم!». پیر خردمند از این روی ابتدا کند و سپس تند راه می‌رود که پندی درون عملش نهفته است! جوانک دیگری حکم به ضرورت پیاده‌روی و عقل سالم در بدن سالم اشاره نمودی و دیگری گفت که ورزش در این هوای آلوده بلای جانمان می‌شود و همهمه جمعیت مریدان خیابان ملک را فرا گرفت که پیر می‌خواهد نصیحتی کند که در گلستان به یادگار بنوشتندی و فردایش در وقایع استان چاپ کنندی که پیر خردمند با آوایی رسا به همهمه پایان داد و بگفت: «آهای مریدان، من که هیچ اما لحظه‌ تنگ آمدن بر دانشمند‌ترین همه چیز دانان جهان هم به دنبال نصیحت مگردید!»
جماعت یک صدا فریاد برآوردند: «باع…!».
مریدان خیابان ملک اصرار ورزیدند که ای پیر همه چیز دان! ما را نصیحتی کن که یک گوشمان بشود در و گوش دیگرمان مانند دروازه تیم فوتبال آلومینیوم اراک، هیچ توپی را به خود راه ندهد. سپس خیابان ملک گردی را با خیال آسوده آغاز کنیم.
پیر گفت: اگر همی مسئولی بر آمدید، مرکز شهر را برای سالمندان مجهز نموده و توالتی حداقلی قرار دهید، اگر نه که خودتان می‌دانید و مرکز شهرتان!
جوانان به آن علت که معنای مسئول بودن را از رهروان این راه، نشنیدن و انجام ندادن یافته بودند، گوششان بدهکار چنین حرف‌هایی نشد و شروع به سیاحت از ابتدای ملک به انتها و بالعکس نمودند. در حالی که پیر خردمند به خود می‌پیچید…
موقع افتادن خورشید بود و آسمان، غروب هر روزه‌اش را به ارمغان آورده بود، دوگوله فروشی کرکره پایین می‌کشید و چرخ سبزی فروش آخرین بسته‌های تربچه و ریحان را می‌فروخت، پیر از هر شخص آدرس توالت عمومی را گرفت، جواب سر بالا و نمی‌دانم شنید. پس زمان تصمیم‌گیری‌اش فرا رسیده بود. عزم جزم کرد و پا در حوض مرکز میدان گذاشت و با خود گفت: چاره دیگری ندارم و خلاص شد…
نیم خیس و نیم دیگر خشک سفر یک روزه به سلطان آباد را به پایان رسانید و قدم در خانه‌اش که گذاشت ابتدا گفت: «هیچ کجا منزل خود آدم نمی‌شود و در گلستان نوشت که بماند:
سفر یک روزه‌ام به سلطان آباد، پندی از من به جا نگذاشت اما مشقی برای نوشتن و عبرتی برای آینده‌ام شد. ابتدا، اگر به سلطان آباد رسیدید، توفیری ندارد که مبدأ کجا باشد، به هر تاکسی بگفتی بازار، به مقصد باغ ملی همی می‌رسی. دوم این که اگر تنگتان به تعجیل می‌گیرد، تک لقمه را بدون نوشابه تناول کنید که هیچ مسئولی مرکز سلطان آباد را به واجب‌ترین نیاز انسانی تدبیر نکرده است.
سوم این که به هیچ وجه دستتان را در آب حوض مرکز میدان فرو نبرده و علت را از من جویا نشوید که مرا قصوریست که تشریحش در این مقال نمی‌گنجد.
و آخر این که اگر عده‌ای جوان یک صدا خطابتان کردند: دانا و خردمند و نصیحتی خواستند، سخن که از نصیحت خالی بود، بگویید ندارم و حتی از آن قدیمی‌ها که تکرار مکررات است هم گوشزد نکنید که جوانک‌ها گوششان از نصیحت پر است و دلشان از کمبود شغل و سیاحت بیهوده در خیابان ملک، خون.
به یک روزه سفر کردم گلستان به گلستان ،چه آمد بر سر آن نوشابه بحران، جوانان تا مرا نالان بدیدند، همی کفری شدند دوری گزیدند، اگر مسئولی و شغلت عزیز است، تقلا پیشه کن این پند، نه کین است…

پی نوشت:
*دوگوله دودار در لغتنامه اراکی به آبگوشتی اشاره دارد که از کشک و چغندر تهیه شده.
*باع در زبان اراکی واژه‌ایست که زمان تعجب، اعتراض، محبت و … به کار می‌رود و بسته به لحن و احساس گوینده معنای متفاوتی را منتقل می‌کند(باع در این داستان اشاره به تعجب فراوان جماعت از حرف پیرمرد را دارد).

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.