خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح

خاطرات حاج سیاح

شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷   شماره ۱۰۵۳

خاطرات حاج سیاح

بخش پنجاه و دوم

مهرداد یاری

از ماه یازدهم اسارت حاج سیاح و دیگر آزادی خواهان در زندان ارگ حکومتی قزوین هم گذشتیم و حال در ادامه دیگر احوالات زندانی ها را خواهیم خواند. حاج سیاح می نویسد که بقچه ای لباس و مقداری پول از طرف خانواده اش به ارگ حکومتی می رسد که حسام السلطه دستور می دهد آن ها را به حاجی برسانند حاج سیاح نامه ای را که خانواده اش طبق خواسته او، روی پارچه تمیز نوشته و بین رو و آستر لباس قرار داده بودند بیرون کشیده و می خواند در همان روزها میرزا محمد علی خان یکی دیگر از زندانی ها به حاج سیاح می گوید که خبردار شده شخصی از همدان و از طـرف خانواده اش به قزوین آمده ولی از ترس، خودش را معرفی نکرده نظر حاجی را درمورد اینکه برای آن شخص نشانی بفرستد و نامه را بگیرد می پرسد: اگر زمان خدا قلی سلطان و حسن بیک بود عیب نداشت، این دسته رییس شان حاجی ابراهیم است که تا مبال دنبال ما، جاسوس می گذارد… بگذار نوبه کشیک این دسته که اغلب مردمانی بیرحم هستند منقضی شود… اما میرزا محمد علی خان که یک سال تمام از خانواده اش هیچ اطلاعی نداشته طاقت نیاورده و به یکی از نگهبان ها به نام اسماعیل اعتماد می کند و او را به نزد آن شخص می فرستد اسماعیل می رود آن شخص را پیدا می کند و نزد میرزا محمد علی خان بر می گردد: بهرام خان نام همدانی به سراغ شما آمده می گوید اگر نشانی بدهید کاغذیکه آورده ام می دهم. میرزا محمد علی خان باز به سراغ حاج سیاح رفته و کسب تکلیف می کند حاج سیاح باز هم او را دعوت به صبر می کند و با زبان انگلیسی به او می گوید که آن نگهبان آدم خوبی به نظر نمی رسد اما کم طاقتی میرزا محمد علی خان باعث می شود او به اسماعیل نشانی های متعدد داده و نــــزد بهرام خان بفرستد پس از دو بـار رفت و برگشت بهرام خان بالاخره نامه ای را که با خود آورده بود به اسماعیل می دهد اما از آن جایی که در دوره قاجاریه پول و منصب و پیشرفت در خرابکاری و بد ذاتی بوده اسماعیل آن نامه را خدمت مصطفی خان سرتیپ می برد و او نیز بدون اطلاع حسام السلطنه، نامه را به تهران نزد کامران میرزا تلگراف می کند: بهرام خان از همدان آمده و کاغذها آورده و خیالات در سر داشته اند! از بخت بلند قبله عالم کاغذها به دست ما افتاده حالا بفرمائید تکلیف چیست؟ ببینید در دوره حکومت ناصرالدین شاه چقدر اوضاع خراب بوده که این تلگراف را کامران میرزا به خدمت شاه برده و برای رسیدگی به آن موضوع ساده حتما می بایست شخص اول مملکت درموردش دستور می داده است آن ها حسام السلطنه را سرزنش می کنند: تو چگونه حاکم قزوینی و از محبوسین اطلاع داری که بهرام خان همدانی با نقشه و دستورالعمل آمده و برای محبوسین کاغذها آورده؟…

خلاصه بهرام خان که پیرمردی شکسته بوده را دستگیر کرده و به زندان می برند میرزا محمدعلی نه تنها دستش به نامه نرسید بلکه بهرام خان بیچاره را نیز گرفتــار کرده بود بعدها یکی از سربازها به او می گوید که مضمون نامه نگرانی خانواده اش از حال و روز او بوده و نوشته اند که وقتی در لندن بوده اطلاع بیشتری از او داشته اند تا اکنون که در قزوین است و اینکه پسرش به دنیا آمده و حرف می زند اما آن عروس و بچه اش از میرزا هیچ اطلاعی ندارند. وقتی که حسام السلطنه بهرام خان را دیده و نامه را می خواند می بیند این شخص نه آن جوانی است که نقشه ای در سر داشته و بتواند زندانی ها را فراری دهد و نه نامه ای که همراهش بود محتوای مخصوصی داشته به همین خاطر سرتیپ را بابت شاخ و برگ دادن به آن ماجرا شماتت می کند اما سرتیپ وظیفه شناس بودنش را دلیل کارش ذکر می کند البته اصل مطلب را حاج سیاح به خوبی بیان می کند: بدبخت دروغ می گفت، به خیال اینکه از این راه برمنصب و مواجبش بیافزایند این کار را کرده بود. در آن میان پسر مستشارالدوله که پزشک مخصوص ظل السلطان بوده با تلاش فراوان او را مجاب می کند که برای آزادی پدرش اقــدام کند ظل السلطان نیز به هر ترتیب امین السلطان را برای آزاد کردن مستشارالدوله قانع می کنند امین السلطان هم آزادی مستشارالدوله را به ناصرالدین شاه پیشنهاد می کند: حبس مستشارالدوله بعد از آن همه خدمات و معروفیت در این سن، عیب و سبب ناامیدی خادمان دولت می شود، خیانت او نسبت بخدمتش خیلی کم است امر فرمائید او را آزاد کرده به تهران احضار فرمایند. به همین شکل مستشارالدوله آزاد می شود البته در بخش های پیشین توضیح داده بودیم که مستشارالدوله به دلیل ارسال نامه ای به ناصرالدین شاه با این محتوا که شاه می بایست قانونی رفتار کند و بی توجهی به قانون چه عواقب بدی می تواند برای او در پی داشته باشد، خائن نامیده و روانه زندانش کرده بودند.حاج سیاح می نویسد که آزاد شدن مستشارالدوله باعث امیدواری بقیه زندانی ها نیز شده بود.
گاهی حاج سیاح وقایع زندان را پس و پیش نوشته است البته دلیل آن را هم پیشتر گفته ایم چون او در زندان امکانی برای نوشتن نداشته و تمام خاطرات آن دوران را پس از آزاد شدن ذکر کرده است که به یاد داشتن این همه جزئیات پس از آن دوره سخت جدا حیرت آور است حــاج سیـــاح می نویسد که در آن روزها بیماری وبا از سمت خراسان در کشور شیوع پیدا کرده و به سرعت شهرها را در می نوردیده به گونه ای که در ایوانکی از توابع استان سمنان، پسر حسام السلطنه که در غیاب پدرش نایب الحکومه قزوین شده و زندانی ها را بر خلاف سلوک پدرش تحت فشار قرار داده بود به وبا دچار شده و مرده بود خبر مرده بودن او را در صفحات قبلی نیز اطلاع داده بود و ما نیز نوشته بودیم اما تازه در این قسمت دلیل مردنش را توضیح می دهد.
زندانی ها از انتقام خداوند خوشحال و از غمگین شدن حسام السلطنه و زنش ناراحت می شوند در تهران میرزا عیسی وزیر نیز بـــه وبا دچــار شده و می میرد خلعت وزارت را بر تن عبـدالله خان والی می کنند کسی که با دروغ های فراوان و ثبت اعترافات و گزارش های دروغین باعث به زندان افتادن حاج سیاح و بقیه شده بود اما پیش از آنکه به تهران برسد وبا می گیرد و خانواده و کسانش در بیابان رهایش می کنند تا بمیرد به گفته حاج سیاح حیوانات صورتش را می خورند میرزا هدایت الله وزیر نیز به همین مرض دچار شده و می میرد.
درمورد وبای سال ۱۲۷۱ چنین نوشته اند: در ۱۲۶۹ وبا دوباره در تهران عود نمود. لیکن نسبت به سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌های قبل چندان شدتی نداشت. در روزهای اول، روزانه ۶۰ الی ۷۰ نفر تلف شدند. در شعبان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ماه به روزی ۱۳۰ نفر رسید. همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاه نوشتند چون‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ۴۶ روز است این ناخوشی در تهران است، باید موافق قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایام سابق در این روزها انشاالله تمام بشود. در این ولایت هر وقت بروز کرده است، بیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر از ۵۰ روز یا ۲ ماه طول نکشیده است. اما در رمضان هنوز روزانه ۱۵ الی ۱۶ نفر را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشت. آخر رمضان به روزی ۳۰ نفر رسید. مردم تهران به قم پناه بردند. در این شهر خانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که از زوار خالی باشد، باقی نماند و از شدت جمعیت، روی قبرستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها چادر زدند و بدین طریق تهرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها ناخوشی را با خود به قم و کاشان بردند. در ماه صفر از همین وبا در تبریز روزی ۵۰ تا ۶۰ نفر مردند. برف و باران آمد و ناخوشی تخفیف یافت.

بدون شک در تاریخ معاصر ایران ما دوره ای تیره و تار تر از دوران قاجار به ویژه عصر ناصری نخواهیم یافت چرا که در این دوره وبا و طاعون و قحطی به شکل فراوانی در سال های نزدیک بــه هم‌ تکـــرار شده اند دلیل اصلی آن نیز فقر بیش از حد مردم و سطح بهداشت پایین بوده است.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.