خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح /۴۷

خاطرات حاج سیاح /۴۷

چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۷   شماره ۱۰۴۱

بخش چهل و هفتم

***

مهرداد یاری

***

در بخش قبل گفتیم که حبس شدن مستشارالدوله برای دیگر محبوسین به ویژه حاج سیاح که در گذشته با او آشنایی داشت، بسیار سخت بود خصوصا که به دستور شاه، زنجیر به گردن و خلیلی و کَند به پای پیرمرد گذاشته بودند. حاج سیاح در اول محرم (۳ ماه و ۵ روز در حبس) می نویسد: امید از همه جا کوتاه شد، در حالیکه چنین مرد بزرگی را در آن سن و وضعیت پیری حبس و زنجیر و کَند کنند برای ماها چه امید خلاصی است؟
در آن روزها حاج سیاح و مستشارالدوله همزمان بیمار می شوند حاجی گویا سرما می خورد و تب دار می شود و آن‌گونه که به او اطلاع می دهند مستشارالدوله نیز باد فتقش اوت می کند حاجی از نگهبان ها درخواست می کند که هر جور شده نایب جعفر را از وضعیت مستشارالدوله آگاه کنند چرا که شاه دستور زندانی کردنش را داده نه کشتنش را! البته ناصرالدین شاه راضی به مرگ زندانی ها بود ولی مردن آن ها در زندان بهانه ای دستش می داد تا سعدالسلطنه را بازخواست کند و در حد توانش از او پول بگیرد و…. بلاخره پزشک حاضر کرده و مرض رفع می شود پس از آن مستشارالدوله از طریق یکی از نگهبان ها به حاج سیاح پیام می دهد: تکلیف اظهار آشنایی نبود و الا شما را فراموش نکرده ام و در میان محبوسین غیر شما را نمی شناسم.
چند روز بعد، از تهران تلگراف می رسد که زنجیر و خلیلی و کند از مستشارالدوله باز کنند و خدمتکاری را به انتخاب خودِ او در اختیارش بگذارند. چون پسر مستشارالدوله پزشک مخصوص ضل السلطان بود برای خلاصی پدرش به او متوصل می شود اما کامران میرزا مانع آزادی مستشارالدوله شده و تنها راحتی او را در زندان فراهم می کند. در طول دهه اول محرم زمانی که سعدالسلطنه مجلس تعزیه و روضه خوانی برپا می کند میرزارضا هنگامی که برای قضای حاجت به بیردن برده می شود با صدای بلند فریاد می زند: برای ما گریه بکنید که بی تقصیر ما را حبس و زنجیر کرده اند عیال و اولاد ما از ما بی خبر و احدی به دیدن ما نمی آید.
سعدالسلطنه صدای او را شنیده و نایب جعفر را صدا می زند و دلیل سر و صدا را می پرسد نایب جعفر نیز می گوید: یکی دو نفر از این محبوسان پیراهن و زیر جامه ندارند لباس می خواهند! سعدالسلطنه نیز که در بخش های قبلی از اخلاق و رفتار خوب و پسندیده اش گفته بودیم در جـواب می گوید: حق دارند! بگیرید بدهید. سپس رو به جماعت کرده و واقعیت ماجــرا را بـــرای شان نقل می کند: برخی زندانیان آدم های خوب و متدین هستند، مخصوصا یکی حاج سیاح است که هفت دفعه به مکه مشرف شده. همگان از زندانی بودن شان متعجب می شوند سعد السلطنه نیز در جواب شان می گوید: اغراض بزرگان با یکدیگر سبب گرفتاری این بیچارگان شده …. حاج سیاح می گوید نایب جعفر به زندان آمده و میرزا رضا را چوب می زند میرزا رضا نیز به عادت همیشه به ناصرالدین شاه و کامران میرزا و زنان و خانواده شان و درباریان فحش می داده مستشارالدوله نیز از سلول بغلی او را به سکوت دعوت می کرده است. حاج سیاح می گوید یکی از نگهبان ها به نام محمد ابراهیم فراش را موظف کرده بودند که همواره در کنار نوکر مستشارالدوله باشد تا مبادا با دیگر زندانی ها حرف زده یا چیزی را رد و بدل کند اما از آنجایی که مستشارالدوله به او پول می داد محمد ابراهیم فراش نیز با زندانی ها به مهربانی رفتار می کرده و مختصر لباس و پولی که مستشارالـــدوله برای حاج سیاح می فرستاده به حاجی می رسانده است. با سرد شدن هوا سعدالسلطنه به تهران تلگراف کرده و می گوید یا زندانی ها را آزاد کنند یا لباس و وسایل گرم برای شان تهیه ببینند وگرنه تلف می شوند امــا جواب می آید که: اینان را به مهمانی نفرستادند تو چای و پلو و گوشت و نان برای آنان پهن کرده ای! اینان خلاصی ندارند، خائنانند. لقمه ای نانِ خشک سد رمق بیشتر ندهید، هر کدام مرد، آسوده شده است!
سعدالسلطنه که می بیند محبت و الطافی که او برخلاف نظر کامران میرزا به زندانیان داشته به گوش او رسیده است ناچارا به دستوری که کامران میرزا داده اطاعت می کند و روز بعد دیگر خبری از برداشتن زنجیر و خیلی و کَند، دادن غذاهای متبوع، چای و قلیان، خواندن نماز سر وقت، حمام و … نمی شود حاجی می گوید که خودش از نخوردن چــای و میرزا رضا از نکشیدن قلیــان دچار ضعف و سر درد می شده اند در گذشته غذاها از بس زیاد بوده که از غذای آن ها برای نگهبان ها نیز چیزی می مانده اما از مختصر غذای آن روزها چیزی باقی نمی مانده میرزا رضا نیز مثل همیشه بی پروا از کشتن شاه و نایب السلطنه اش دم می زده است. حاجی می گوید چون در ایام محرم از طغیان مردم و آزاد کردن زندانیان می ترسیده اند هفته ای یک بار زنجیرها را باز کرده و در باغ می گردانده اند و عصرها نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به هم متصل می خوانده و حتی هنگام غذا خوردن اجازه دست شستن نداشته اند حاجی می گوید میرزا رضا مدام دنبال وسیله ای برای خودکشی می گشته است. حاجی می نویسد: دو دسته جاسوس داشتیم فراشان برای سعدالسلطنه، سربازان برای نایب السلطنه و هر دو دسته به ملاحظه یکدیگر بر ما سخت می گرفتند. پس از مدتی همسر سعدالسلطنه که زنی متدین بوده از اوضاع زندانیان مطلع شده و با هزینه شخصی برخی رفاهیات زندانیان را فراهم می کند سعدالسلطنه نیز باز به روال سابق محبتش را نثار زندانیان کرده و برای تهیه کرسی و آتش و لباس دست به کار می شود او می دانسته که برخی از آن زندانی ها انسان های شریفی بوده و نمی بایست به چنان وضعی دچار شده و تحقیر شوند و به آن شکل رقت بار در زندان از گرسنگی و سرما بمیرند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.