خانه » پیشنهاد سردبیر » خاطرات حاج سیاح /۴۶

خاطرات حاج سیاح /۴۶

پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۷   شماره ۱۰۴۰

***

بخش چهل و ششم

***

وقایع استان

مهرداد یاری

***

پس از آنکه امین خاقان (پدر ملیجک) قـزوین را ترک می کند، سعد السلطنه حاکم قزوین که مردی تربیت شده و با اخلاق بوده بیش از پیش به زندانی هایی که جمعی از افراد شناخته شده و اسم و رسم دار کشور بوده اند، احترام می گذاشته است. از آن جایی که حاج سیاح در این بخش از کتاب، تاریخی ذکر نکرده با توجه به ماه های قمری احتمالا آن زمان که سعد السلطنه دستور می دهد زندانی ها را به حمام شخصی خود برده و دلاک مخصوص خود را برای خدمت به زندانی ها می گمارد تیر ماه ۱۲۷۰ باشد.
حاج سیاح می گوید نگهبان ها یکی یکی همه را به حمام می برده اند: چون پیراهن و زیرجامه عوضی نداشتیم همانکه داشتیم در حمام شسته، خود هم تنظیف نموده و بعد از بیرون آمدن ناهار مفصل خوبی دادند. این لطف و محبت سعد السلطنه باعث می شود حاج سیاح در حضور دیگر زندانی ها خوبی ها و احترام فراوانی که سعد السلطنه برخلاف اجازه دربار در حق آن ها انجام می دهد را با بدی های کامران میرزا که به عنوان پسر شاه همه شکل اختیاری داشت، قیاس کند.
محمدباقر خان سعد السلطنه اصفهانی پس از آنکه در ساختن راه تهران – قزوین شایستگی های خود را نشان داد، توانست در سال ۱۲۷۰ حاکم قزوین شود اما بعدها در درگیری های انقلاب مشروطه توسط مخالفان آن انقلاب در زنجان زخمی شده و در راه تهران از دنیا می رود او در قزوین بزرگ ترین کاروانسرای سرپوشیده ایران را ساخته است که تا امروز به نام خود او نگهداری شده و بسیار زیبا است. خانواده برخی زندانی ها توانسته بودند محل حبس آنها را پیدا کرده و پول و لباس و لحاف و … برایشان بفرستند اما حاج سیاح همچنان با همان وضع روزگار می گذرانده: واقعا نظیر حال افتادن به زمین و نمردن به من رخ داد.
از آنجایی که میرزا محمد‌علی خان انگلیسی را خوب بلد بوده به تقاضای میرزا فرج الله خان و میرزا نصرالله خان برای یادگیری زبان انگلیسی و با موافقت سعد السلطنه او را به سلول آن ها می برند به این ترتیب حـــاجی می ماند و میرزا رضای ساده لوحِ پر حرف. حاجی می گوید میرزا رضا برای نگهبان ها از وطن پرستی حرف می زده است و هر چه او را نصیحت می کرده که این حرف ها مایه دردسرش خواهد شد او گوش نمی داده. روزی حاج سیاح به میرزا رضا می گوید این نگهبان ها آنقدر بیچاره اند که اگر این حرف ها به گوش شاه برسد و دستور کشتنش را بدهد آن ها بدون فوت وقت او را خواهند کشت: گمان ندارم تا این درجه خر و نادان باشند.
حاجی نیز یکی از نگهبان ها را صدا زده و از او سوال می کند که اگر رییسش به او بگوید آن ها را بکشد او چقدر به آن ها مهلت می دهد؟: هیچ! مگر سلطان به من مهلت می دهد؟
به واقع یکی از عواملی که رنج زندان را برای حاج سیاح بیشتر می کرده همین وجود میرزا رضا بوده است حاجی درمورد او می نویسد: بدبختانه میرزا رضا وقتی که می خوابید نفیر سختی داشت که منزجر شده، خواب به چشمم نمی آمد و در بیداری از تندی که داشت با صدای بلند، هزار فحش به شاه و نایب السلطنه و اقوام ایشان می داد. حاجی می گوید ملاقات و صحبت کردن زندانی ها با همدیگر به شدت ممنوع بوده و نگهبان ها نیز برای اینکه بــا زندانی ها آشنا نشوند هر ۱۵ روز تغییر می کرده اند در جایی دیگر توضیح می دهد که قزوین در آن زمان هفده محله داشته که هر شب دسته ای از یک محله دور ارگ کشیک می داده اند و همین خودش باعث ایجاد فساد می شده است چرا که صاحب منصبان از افراد پول می گرفته و آنها را از آن نگهبانی تحمیل شده خلاص می کرده اند. حاج سیاح می نویسد زندانی ها همیشه از نگهبان ها می پرسیده اند که مردم درباره شان چه می گویند؟:جمهوری مذهبید و قبر جمهور در شام است! لکن از شما تعریف و تمجید می کنند. تاسف بار است که جامعه ایران در زمان قاجاریه به قدری عقب مانده و دور از علم و آگاهی بوده است که عوامل ظلم و استبداد می توانسته اند مذهبی به نام (جمهوری) به وجود بیاورند که قطب و سر سلسله آن فردی به نام (جمهور) و قبرش نیز در شام بوده باشد که احتمالا تمام رذایل اخلاقی نیز یکجا در او جمع بوده است.
حاج سیاح می گوید که در بین نگهبان ها معدود کسانی وجود داشته که بدون چشم داشت و با هزینه شخصی حاضر بوده اند در بیرون از زندان به هرجا رفته و نیاز زندانیان را بر طرف کنند. اتفاق مهمی که در آن مـدت رخ می دهد خبر ورود یک زندانی دیگر است که نام و نشانش را به کسی نمی گفته اند حتی به سعد السلطنه اما می دانسته اند که آن شخص از تبریز به آنجا خواهد آمد روز بعد سلولی که کنار سلول حاج سیاح و میرزا رضا قرار داشته را برای زندانی آماده کرده اند حاج سیاح به نگهبان ها می گوید که صورت و ظاهر آن مرد را ببیند خواهد دانست که او کیست نگهبان دیگری آمده و برای گفتن نام و نشان زندانی جدید از حاجی مژدگانی طلب می کند: اگر از دوستان من است آوردن او مژدگانی ندارد ‌بلکه مصیبت تازه ایست که به من وارد می شود.
معلوم می شود که زندانی جدید میرزا یوسف خان مستشار الدوله است کسی که در آن زمان پیرمردی شکسته بوده و حاج سیاح نیز که بـــا او آشنایی داشته از این وضعیت بسیار ناراحت می شود به گونه ای که وقتی به دستور شاه به پا و گردن آن پیرمرد فاضل که مریض نیز بوده خلیلی و زنجیر می گذاشته اند ، می نویسد: … نبض از من ساقط شد و قدرت تکلم از من رفت. مستشارالدوله که یکی از صاحب منصبان دربار ناصری بوده است و در نقاط مختلف ایران و جهان کارگزار یا سفیر بوده همواره افکاری آزادی خواهانه داشته که در اواخر عمر آن افکار را علنی می کند در ۱۲۹۹ به واسطه فساد گسترده در دستگاه قضا (عدلیه) از معاونت آن دستگاه استعفا می دهد اما چون او را متهم به نوشتن مقالات اعتراضی درمورد وضعیت بد عدلیه ایران در روزنامه اختر استانبول می کنند او را چوب فراوان زده و پنج ‌ماه در انبار شاهی زندانی و بعد خانه نشین می کنند. پس از مدتی او را به عنوان کارگزار امورخارجه در آذربایجان منصوب می کنند چند سال بعد او نامه ای انتقادی از اوضاع مملکت به ناصرالدین شاه نوشته و از طریف ولیعهد به دست او می رساند
وی در آن نامه از حکومت استبدادی و فساد دربار انتقاد و اصلاحات مملکتی و ایجاد حکومت قانون و برقراری آزادی و مساوات را خواستار شده و گوشزد کرده بود که اگر زمامداران ایران خود در صدد تأسیس دولت مقننه برنیایند، سیر حوادث تاریخ آن را بر ما تحمیل خواهد کرد. اما این حرف ها در آن روزگار چنان جرم سنگینی بود که دیگر محبوسینِ زندان قزوین به کرده خود اعتراف نمی کرده اند حال او با دست خود به شخص اول مملکت که فردی نادان و مستید بوده چنان نامه ای نوشته! خب همین که او را به زندان قــزوین فرستاده اند معلوم می کند او را در زمره چه کسانی گذاشته اند. همان گونه که حاج سیاح نیز می گوید مستشار الدوله کتابی به نام (یک کلمه) نیز منتشر کرده است کتابی که بر پایه قانون اساسی فرانسه و منطبق با اصول دین اسلام نگاشته شده و سال ها بعد به عنوان دستورالعمل بیشتر انجمن های مخفی که برای محقق شدن انقلاب مشروطه مبارزه می کرده اند، مــورد استفاده قرار می گرفته است.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.