خانه » جدیدترین » خاطرات حاج سیاح

خاطرات حاج سیاح

دوشنبه ۹ اردی بهشت ۱۳۹۸  شماره ۱۰۷۴

خاطرات حاج سیاح

بخش شصتم

مهرداد یاری

در بخش های قبل خواندیم که در اواخر سال ۱۲۷۱ پس از آن که دربار قاجار آزار و اذیت ها، در قبال حاج سیاح را به اوج خود رساند و قصد جانش را کرد او نیز به ناچار از تابعیتی که دو دهه قبل برای دیدن چین و ژاپن در آمریکا به دست آورده بود استفاده کرده و برای در امان ماندن جانش به آن سفارتخانه پناهنده می شود و در آن مدت ماجراهای مختلفی را تجربه می کند تا اینکه در یکی از روزها، نریمان خان قوام السلطنه که به مدت بیست و پنج سال سفیر ایران در اتریش بود و در قضیه آزاد شدن زندانی های سیاسی تلاش هایی نیز کرده بود به واسطه دوستی نزدیک با امین السلطان و حاج سیاح به ملاقات حاجی در سفارت آمریکا رفته و درمورد مسائل پیش آمده با حاج سیاح به صحبت می نشیند.
او به حاجی می گوید که در ملاقاتی که با امین السلطان داشته او بسیار ابراز ناراحتی کرده که با وجود آن همه تلاشی که در راه آزاد کردن زندانیان قزوین داشته و تلاشی که نریمان خان برای قانع کردن ناصرالدین شاه کرده و ناراحتی اروپاییان از دستگیر شدن حاج سیاح و تبعات بدنام شدن ایران نزد آن ها را به گوش او رسانده ولی حاج سیاح با پناهنده شدن به سفارت آمریکا تمام زحمات او را نادیده گرفته و باعث شده که شاه مدام او را بابت آزاد کردن زندانی ها ملامت کند و اینکه حاج سیاح کار خیر شاه را با بدی جواب داده و شاه را از انجام کار خیر پشیمان کرده است. حاجی نیز در جواب نریمان خان می گوید تا وقتی که مجبور به این کار نشد اقدام نکرد همچنین آن ها پس از زندانی کردن حاج سیاح گمان کرده اند که او دیگر دست از صحبت کردن درمورد عدالت و آزادی و وطن پرستی خواهد کشید در حالی این چنین نبوده، حاج سیاح ندادن آزادی و رعایت نکردن حقوق بشر در کشور را بزرگ ترین اشتباه حکومت و نگران بودن بابت کارهـای او را اشتباه بعــدی اعلام می کند و همچنین درمورد بیدار شدن مردم هشدار می دهد و مثال خر و خرسوار را می زند که حکومت همچون سواری است که از مردم سواری می گیرد اما اگر همچنان بخواهد به مردم فشار بیاورد هم کمر خر می شکند و هم سوار بر زمین خواهد افتاد اما در انتها به نریمان خان قوام السلطنه اطمینان می دهد که با وجود بی اعتمادی بــه اهل دربار، سفــارت را ترک می کند: … به هر حال چون می فرمائید ایشان را از کار خیر پشیمان نکنم اگر چه می دانم ایشان کار خیری ندارند و اگر چیزی کردند که به نظر خیر آید ملاحظات دیگر دارند، باز من از همین جا بر می گردم با اینکه هیچ اطمینان به قول و عهد و قسم و فتوت ایشان ندارم…
حاج سیاح تصمیمش را به سفیر آمریکا می گوید اما مستر اسپری با حاجی مخالفت می کند و رفتن به دربار را کاری خطرناک می خواند هر چند تصمیم نهایی را به خود حاجی وا می گذارد و می گوید: از بابت ما نگران نباشید ما به هر درجه با شما همراهی می کنیم. ولی اگر خودتان به رفتن میل دارید با کسان من بروید. پس مترجم و ناظر مستر اسپری با حاجی همراه می شوند. به خانه صدراعظم که می روند متوجه می شوند در خانه نیست به همین خاطر بازگشته و دوباره شب به منزلش می روند. این کار حاجی که بدون هیچ درخواستی از سوی دربار صورت گرفت موجب می شود اعتماد صدراعظم به او جلب شود چرا که در گذشته حاجی بارها در خواست آن ها را برای ترک سفارت آمریکا رد کرده بود و پناهنده شدنش به آن کشور باعث شده بود ناصرالدین شاه مدام امین السلطان را سرزنش کند.
امین السلطان بسیار خوشحال شده و بـه حاجی می گوید: من در مساعدت حاضرم هر نوع میل شما باشد کارها را انجام می دهیم و اعلیحضرت شاه هم خسارت های جانی و مالی و آبرو که بر شما وارد شده می نمایند. به همین ترتیب میانه حاج سیاح و دربار به خوبی می گراید و به سرعت پیگیر حقوق ضایع شده حاجی می شوند که دست آخر معلوم می شود خود میرزا جعفر با یک نام ساختگی حقوق حاجی را برای خودش بر می داشته که از او می گیرند و دوباره به نام حاجی سیاح ثبت می کنند. در ادامه مسئله جالب و باز هم تاسف باری به وجود می آید که خواندنش خالی از لطف نیست؛ حاج سیاح پس از پشت سر گذاشتن زندان و رفتن به سفارتخانه آمریکا و پس گرفتن حقوقش پایمال شده اش به فکر اسباب و وسایلی که پیش از دستگیر شدن در خانه اجاره ای اش نزد شیخ اسدالله اعمی به امانت مانده بود، می افتد از آنجایی که شیخ اسدالله فوت شده بود پس به سراغ پسر بزرگش میرزا غلامعلی خان می رود که تمام وسایل در اختیارش بودند وسایلی از قبیل کتاب ها و اسباب خانه و پول و ساعت ها و چند انگشتر. اما پسر شیخ اسدالله به طور کل منکر همه چیز شده و حتی حاضر به پرداخت کردن نصف قیمت اشیا نیز نمی شود. از آنجایی که در آن دوره دادگاهی در کار نبوده پس شیخ مرتضی که در جریان همه وقایع اتفاق افتاده بوده و از قدیم با حاجی نیز مختصر دوستی داشته است به حاجی می گوید از دربار اجازه نامه ای برای رسیدگی کردن او به آن شکایت را بگیرد تا او نیز حق حاجی را به او باز گرداند حاجی نیز چنان می کند و شیخ مرتضی پسر شیخ اسدالله را احضار کرده و او را موظف به پس دادن تمامی امانت های حاجی که نزد او است، می کند میرزا غلامعلی نیز تا فردای آن روز مهلت می گیرد حاج سیاح در ادامه می نویسد: فردا من هم رفتم آن جوان هم حاضر شد. وضع رفتار شیخ مرتضی را طور دیگر دیدم.
پسر شیخ اسدالله چند صورتحساب ارائه می دهد که به طور ناشیانه ای در آن ها جعل صورت گرفته بوده به گونه ای که دستخط حاجی را پاک کرده و با دستخط خود آن ها را نوشته بوده. اما شیخ مرتضی آنها را می پذیرد. حاج سیاح نیز که مردی اهل مرافه کردن و التماس کردن ملاهای دیگر نبوده به حالت قهر برخاسته به شیخ می گوید اطلاع داشتنش از آن قضیه و اصلاح کردن آن همین بوده؟ و آنجا را ترک می کند اما پیش از ترک کردن آنجا یکی از نوکران شیخ مرتضی نزد حاجی رفته و به او می گوید که از حقش به سادگی نگذرد! اگر پولی به او بدهد او خواهد توانست مشکل حاجی را حل کند حاجی ابتدا امتناع می کند اما آن فرد بسیار اصرار کرده و حاجی اندک پولی به او می دهد بالاخره آن نــوکر شیخ مرتضی می گوید واقعیت آن بوده که پسر شیخ اسدالله به شیخ مرتضی پانزده تومان داده تا طرف او را بگیرد اما اگر حاجی بیست تومان بدهد قضیه فرق خواهد کرد!
قصد داشتیم در این باره چند کلامی حرف بزنیم اما از آنجایی که خود حاج سیاح همه چیز را گفته ما نیز به همان بسنده می کنیم: واقعا برای انسان در این مملکت اگر عیال و اولاد به مانند زنجیر پابست، نگاهش ندارد زندگانی حرام و بدبختی است. این دوست و این آگاه از حقیقت، این عدلیه و مرافعه مملکت!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.