خانه » پیشنهاد سردبیر » حفره بلا در خانواده فیروزی/نقدی بر کتاب «کلت ۴۵» نوشته حسام الدین مطهری

حفره بلا در خانواده فیروزی/نقدی بر کتاب «کلت ۴۵» نوشته حسام الدین مطهری

سه شنبه ۲۵ آبان ماه ۹۵ شماره ۴۶۵
یوسف نیک فام
حسام‌الدین مطهری با نام اصلی «ایمان مطهری منش» در سال ۱۳۶۶ در اراک به دنیا آمد. تحصیلات تا مقطع دیپلم را در اراک گذراند. او به جای دانشگاه، به بازار کار روی آورد. کار در فروشگاه قطعات یدکی اتومبیل، طراحی گرافیکی سایت، کتابفروشی و تعویض روغنی از جمله شغلهایی بود که به آنها پرداخت. در سال ۱۳۸۵ روزنامه‌نگار شد؛ و اولین مطالبش را در صفحه ادبیات روزنامه همشهری نوشت که شامل نقد کتابها و یادداشتهایی درباره ادبیات ایران و جهان بود. مدتی بعد دبیر صفحه کتاب روزنامه جام جم شد. از آن‌جا به روزنامه جوان رفت و دبیری صفحه کتاب این روزنامه را بر عهده گرفت.
از سال ۱۳۸۵ و همزمان با روزنامه‌نگاری، مجله‌ای آنلاین درباره کتاب و کتابخوانی راه‌اندازی کرد و تا سال۱۳۹۰ «خانه کتاب اشا» را سردبیری کرد. این مجله تولیدکننده نقد، خبر، پادکست، ویدئوکست و یادداشتهایی درباره کتابخوانی در ایران بود که به دلیل مشکلات مالی به کار خود پایان داد.
«کلت ۴۵»، اولین اثر این نویسنده در سال ۱۳۹۲ از سوی نشر آرما در اصفهان در ۵۶۰ صفحه به شمارگان ۱۰۰۰ نسخه روانه بازار کتاب شد.
«کسی قصد ترور حاج خدمتی را دارد که به اشتباه عابری را زخمی می¬کند. ضارب در بازجویی به حرف می¬آید. حاج خدمتی به همراه بازجوها و قاتل به جاده گیلوان می¬روند. قاتل همه چیز را تعریف می¬کند. جز تکه دندانی از مقتول چیز دیگری از جنازه نمی¬یابند.
حمزه فیروزی که لیسانسه الکترونیک است سال ۱۳۴۵ از چناران خانواده¬اش را به تهران آورده است. اونزدیک خانه مغازه الکتریکی دارد. مهین صدقیانی همسر اوست و صالح و مینو فرزندان آنها هستند. در شهریور سال ۱۳۵۰ منتظر به دنیا آمدن سومین فرزندش است. صالح در تابستان جعبه آیینه دارد. نادر که شربت فروش است دوست هم محله¬ای او به صالح پیشنهاد شراکت می¬دهد. پدر صالح مخالف شراکت با اوست. صالح مخالفتش را به نادر اعلام می¬کند. آنها با هم دعوا می¬کنند. قوطی دخل صالح را دو بچه تخس می¬دزدند. حمزه فیروزی که به فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاه می¬پردازد با دستگیری یکی از همرزمان به همراه مهین قصد فرار دارد. مهین مینو را به عفت خانم مادر نادر می¬سپارد. ساواکی¬ها پس از تعقیب و گریز حمزه و مهین را دستگیر می¬کنند. صالح شاهد دستگیری آنهاست. نادر به خانه برمی¬گردد و به دروغ به مادرش می¬گوید که صالح را ندیده است. صالح پنهانی به خانه می¬رود و از ترس ساواکیها به مسجدی پناه می¬برد. جلال غضنفری شوهر عفت به خانه می¬آید و با دیدن مینو از ماجرای دستگیری حمزه و مهین آگاه می¬شود. او و نادر برای پیدا کردن صالح بیرون می¬روند اما موفق به یافتنش نمی-شوند. اصغر بغال ماجرای دستگیری پدر و مادر صالح را با جزئیات بیشتری تعریف می¬کند.
صالح به خانه حاج خدمتی تحویل می¬شود. صالح ماجرای دزدیده شدن پدر و مادر را به حاج خدمتی می¬گوید. دکتر حقیقی صالح را مداوا می¬کند. جلال تصمیم می¬گیرد مینو را به چناران نزد پدربزرگش ببرد که زنگ خانه به صدا درمی¬آید. حاج خدمتی به اتفاق صالح و مجتبی پسر حاجی آمده¬اند تا ردی از پدر و مادر صالح بگیرند که عفت خانم به حاجی می¬گوید که از آنها خبری ندارد. حاج خدمتی تصمیم می¬گیرد تا صالح را نزد مادر بزرگش به چناران ببرد. مادر بزرگ مرده است. خبر دستگیری حمزه و مهین در روزنامه¬ها به چاپ می¬رسد. حاج خدمتی از طریق دوستش ردی از آنها می¬یابد. حمزه و مهین مجاهد هستند و به خاطر قصد بمبگذاری در جشن هنر شیراز دستگیر شده¬اند. پنج سال می¬گذرد. حاج خدمتی نیز دستگیر می¬شود. مجتبی و صالح در زیرزمین خانه به چاپ اعلامیه برعلیه شاه می¬پردازند. مجتبی اعلامیه¬ها را می¬برد تا توزیع کند. ناصر فرزند دیگر جلال که در زندان اوین است به نادر تکه کاغذی می¬دهد که در آن به اعدام حمزه وزنده بودن مهین اشاره دارد. روز تاسوعاست و فاطمه خانم زن حاجی نذری پزان دارد. ساواکیها به خانه حاج خدمتی می¬آیند و مجتبی را دستگیر می¬کنند و می¬برند. مینو و نادر به کوه رفته-اند. غریبه¬ای به نام خسرو به آنها نزدیک می¬شود و بسته¬ای به آنها می¬دهد. وقتی آنها به خانه می¬آیند جلال کیف پولی به خانه آورده که آنها را از اتاق صاحبکارش برداشته است. حاج خدمتی از زندان با توطئه رژیم آزاد می¬شود. صالح برای کار به حجره فرش فروشی او می¬رود. صالح با شاگرد حجره¬های دیگر گروهی انقلابی تشکیل می¬دهند. یکی از شاگردها دستگیر می¬شود. صالح فرار می¬کند و به اراک می¬رود. خسرو چگونگی عضویت در سازمان مجاهدین را به مینو و نادر آموزش می¬دهد. صالح به سختی در اراک روزگار می¬گذراند و بعد از عید نوروز کارگر اسبارکردن باغها می¬شود. مینو به کارگاهی می¬رود که اعضای مجاهدین در آن کار می¬کنند. او در آنجا با زنی به نام سیمین آشنا می¬شود. سیمین از انحرافات سازمان به مینو می¬گوید. سیمین قصد رفتن به اروپا را دارد. نادر حرفهای سیمین را از زبان مینو باور ندارد. مجتبی را شکنجه می¬کنند. حاج خدمتی را به نزد او می¬آورند تا او را وادار به اعتراف کنند. حاجی را آزاد می¬کنند. صالح با خانه خدمتی تماس می¬گیرد. صالح برای چهلم شهادت مصطفی خمینی به قم می¬رود و در تظاهرات شرکت می¬کند و زخمی می¬شود. مینو گوشه¬گیر شده و روحیه مبارزه را از دست می¬دهد. سیمین به اروپا می¬رود. ناصر نیز مارکسیستی شدن سازمان را به ناصر اعلام می¬کند. صالح به خانه حاج خدمتی بازمی¬گردد. اواخر فروردین ۱۳۵۷ نادر به خبر خوشحال کننده تغییر موضع سازمان که همان موضع بنیانگذاران اولیه است به خانه می آید. در بهمن ۱۳۵۷ مجتبی از زندان آزاد می¬شود. خانواده حاجی به انقلابیون می پیوندد و در مسجد محل به فعالیتهایشان ادامه می دهند. صالح در تظاهراتی تیر می خورد و به بیمارستان منتقل می¬شود. ناصر از زندان آزاد می شود. ناصر تلفنی رد مادر مینو را می¬یابد. نادر بریده روزنامه¬ای که پشت شیشه مستاحرشان است را می¬بیند که در آن آگهی مهین درج شده است. صالح با خانواده حاج خدمتی جلوی زندان اوین می¬روند تا ردی از مهین بیابند که ناموفقند. مینو تلفنی با مادرش صحبت می¬کند. مهین مینو را وارد جریانات مجاهدین می¬کند. آنها به همراه صابر برادر کوچک مینو به اردوی سازندگی در روستایی محروم می¬روند. مهین اعضای سازمان را با چگونگی شلیک کلت ۴۵ آشنا می¬کند. جنگ ایران و عراق آغاز شده و سازمان مجاهدین مخالفتش با حکومت را آغاز می¬کند. به مینو که نام سازمانی شهین داده شده با کمک دیگر اعضا برعلیه معلمی مذهبی توطئه می¬کنند. صالح به عضویت کمیته درمی¬آید. حاجی و مجتبی از این کار او ناراضی¬اند. صالح در درگیریهای مجاهدین جلوی دانشگاه به خاطر داشتن ریش کتک می¬خورد. مهین که نام سازمانی زری دارد به اتفاق دخترش شهین جلوی دانشگاه و دادگستری به فعالیتهای سازمانی بر علیه رژیم ادامه می¬دهند. صالح و دوست کمیته¬ای¬اش علیرضا از رفتارهای برخی از کمیته¬ایها ناراضی¬اند. علیرضا به او پیشنهاد می¬کند که به جبهه بروند. کاظم (ناصر)، ابراهیم(نادر)، زری(مهین) و شهین(مینو) گروهی به نام تیم رویایی تشکیل داده¬اند و حزب¬اللهی¬ها را شناسایی می کنند. آنها در عملیاتی به جای ترور یک دوچرخه¬ساز مستاجر او را می¬کشند. گروه صالح به خانه تیم رویایی حمله می¬کنند. ابراهیم دستگیر می¬شود. صالح شهین را می¬کشد. کاظم با خوردن قرص سینور کشته می¬شود. زری در نزدیکی خانه شاهد این درگیری است. ابراهیم صالح را می¬شناسد. ابراهیم از بازجویش صمدی می¬خواهد تا او را با صالح روبه¬رو کنند. ابراهیم به صالح می¬گوید که خواهرش را کشته است. صالح ابراهیم(نادر) را می¬شناسد. صالح به خاطر کشتن خواهرش حال و روز خوبی ندارد. در مراسم دفن مینو، خانواده غضنفری و حاج خدمتی حضور دارند. صالح چهره خواهر را می¬بیند. مهین نیز از دور نظاره¬گر است. حاج خدمتی از عفت به خاطر دروغی که گفته¬اند عصبانی است. صالح کمیته را رها می¬کند وتصمیم گرفته به جبهه برود. زری از طریق ابراهیم ونفوذی¬های مجاهد در کمیته همه ماجرا را به زری گفته است. زری با خانه حاج خدمتی تماس می¬گیرد و با صالح قراری می-گذارد. زری و صالح و صابر به طرف رودبار سفر می¬کنند که صابر در جاده گیلوان با کمک مادرش صالح را می¬کشد و جسدش را می¬سوزانند. زری هفت سال بعد در تنگه چهارزبر کشته می¬شود.»
کلت ۴۵ داستانی از نویسنده¬ای تازه¬کار است. اثر از نوع داستانهای واقع¬گراست و قصۀ آن از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۶۰ را دربرمی گیرد. داستان با تمرکز بر روی زندگی خانوادۀ فیروزی ماجرای پرکشش و پرتعلیقی را برای خواننده تدارک دیده است. جدا افتادن صالح و مینو فرزندان این خانواده و دستگیری پدر و مادر موضوع اصلی این کتاب است. مهم ترین تعلیقی که نویسنده ایجاد کرده کنجکاوی خواننده درباره سرنوشت اعضای این خانواده است. نویسنده اگرچه خود به خاطر سنش( متولد ۱۳۶۶) در دوران انقلاب و سالهای ابتدای پیروزی و فعالیتهای گروه های سیاسی در آن زمان حضور نداشته، اما به خوبی توانسته مناسبات آن روزها و گروه-های سیاسی و اختلافات و درگیریها را در اثرش بازتاب دهد. او برخلاف بسیاری از نویسندگان که داعیه نوگرایی دارند و اغلب با گرایشهای غربی می خواهند خشک و مکانیکی با نداشتن قصه ای جذاب و خواندنی و تنها با اتکا بر تمهیداتی نوگرایانه و مینی مالیستی داستان بنویسند، با استفاده از قدرت تخیل قوی با انتخاب قصه¬ای پر کشش که ظرفیت آن را دارد که موضوع چنین کتابی قرار گیرد و بدون آنکه از اصل مهم ایجاز دوری کرده باشد، داستانش را طرح ریزی کرده است. همین ویژگی از امتیازات اثر است آن هم برای چنین نویسنده تازه کاری. کتاب هر چه به پایان نزدیکتر می شود تعلیق و کشش بیشتری برای خواننده ایجاد می کند.
نویسنده روی زندگی سه خانواده فیروزی، خدمتی و غضنفری در دایره موضوعی اثر متمرکز است. تمرکز اصلی ماجراها روی خانواده فیروزی است و دو خانواده دیگر به نوعی با سرنوشت فیروزیها مرتبط¬اند.
هر یک از اعضای خانواده¬ها به نوعی با دو طیف سیاسی- مبارزاتی همراه است. سازمان مجاهدین خلق و مبارزان مسلمان. حمزه فیروزی، مهین صدقیانی(همسر حمزه)، مینو فیروزی، نادر و ناصر غضنفری از اعضای سازمان مجاهدین خلقند. حاج خدمتی، مجتبی و صالح نیز از طیف مبارزین مسلمان¬اند. مینو و نادر از طریق ناصر، برادر زندانی نادر با کمک خسرو به عضویت سازمان مجاهدین درمی¬آیند.
کتاب به سی و شش فصل تقسیم شده است. به نظر می¬رسد این تقسیم¬بندی بر اساس ماجرای داستان منطقی باشد. نویسنده ماجرا را از پایان آن آغاز کرده است. جوانی که قصد ترور حاج خدمتی را داشته دستگیر شده است که در انتهای کتاب متوجه می شویم که این جوان صابر است. او سپس وارد زندگی خانواده فیروزی¬ها می¬شود و به مرور راز ترور ابتدایی داستان را آشکار می¬کند.
صالح و خواهرش مینو بیشتر از شخصیتهای دیگر اثر در مرکز توجه نویسنده بوده¬اند، اما بهتر بود که نویسنده یکی از آنها را به عنوان شخصیت اصلی انتخاب می¬کرد و تمرکز بیشتری روی او داشت.
نویسنده در بیان داستان از زاویه دید دانای کل بهره گرفته است. او برخی جاها به صورت مستقیم اطلاعاتی از شخصیتها به خواننده می¬دهد که امروزه چنین شیوه¬ای در پرداخت شخصیتها امر پسندیده¬ای نیست. به طور مثال: «برای نسل تقریباً منقرض شده زن¬های صبور و شوهر دوست، مهین نمونه¬ای بی¬نقص بود. با کم می¬ساخت، کدبانو بود، مرد و بچه¬هایش را جمع و جور می¬کرد…»ص ۱۵٫ «صالح دو سال از مینو بزرگ¬تر بود. مینو با اتمام شهریور و آغاز مهر، می¬رفت کلاس دوم و صالح وارد چهارمین سال مدرسه می¬شد…»ص ۱۶٫
ضعف دیگر دخالتها و جای پای نویسنده است که اجازه نمی¬دهد خواننده بی¬واسطه با متن اثر روبه¬رو شود. به طور مثال:« آدم-ها همیشه فکر می¬کنند اتفاقات بد فقط مال دیگران است. اما چرخ زندگی می¬چرخد و بالاخره روی تلخش را به همه نشان می-دهد. درست وقتی حواست به خوشی¬هاست، بلا یک حفره در زندگی¬ات پیدا می¬کند. آن وقت خودش را مثل خون مسموم توی رگ¬های زندگی می¬دواند و همه عضلات کاری را فلج می¬کند.»ص ۱۲٫ اصولاً اینگونه اظهار نظر از زبان دانای کل قدرت خیال انگیزی اثر را کم می¬کند و به جای ایجاد تصویر در ذهن خواننده و اصل«نگو! نشان بده!» با حرفهای کلی نویسنده روبه¬رو می-کند.
نویسنده نثر داستانی خوب و جانداری دارد. با قواعد و ظرایف زبان فارسی آشناست و از ظرفیتها و قابلیتهای آن به خوبی بهره گرفته است. با این حال از اشکالات و غلطها عاری نیست. به طور مثال:«آن روز عصر مغازۀ حمزه فقط یک مراجع داشت…» به جای «آن روز عصر مغازۀ حمزه فقط یک مراجعه¬کننده داشت…»ص ۴۱ « از مغازه بیرون زد.» به جای«از مغازه بیرون رفت.» ص ۴۲٫« اگر حمزه سر نمی¬رسید، معلوم نبود زن تا کی همان طور گریه می¬کند.» به جای «اگر حمزه سر نمی¬رسید، معلوم نبود زن تا کی همان طور گریه می¬کرد» ص ۴۸٫ «… بدون آن که به بدنش تکان بدهد…» به جای «…بدون آن که بدنش را تکان بدهد…» ص۹۱٫ «نهار» به جای «ناهار» و «شصت» به جای «شست» و «اسلحه» به جای «سلاح» در اغلب صفحات. «به او سلام داد وحالش را پرسید…» به جای «به او سلام کرد و حالش را پرسید…»ص۱۵۴٫ «صدیقه در آن پنج سال کلی رنگ و رو عوض کرده بود…» به جای «صدیقه در آن پنج سال کلی رنگ رو عوض کرده بود…» ص۱۶۳٫ «زن فکری شده بود…» به جای «زن فکر کرده بود» ص۱۶۴٫ «چرا به بازجویت حرف نمی¬زنی؟» به جای«چرا با بازجویت حرف نمی¬زنی؟» ص۲۴۹ و…
برخی اوقات نثر نویسنده متکلف است و خود هائلی بین خواننده و متن اثر می¬شود. به طور مثال در تشبیهات اغلب چنین ویژگی دارند به این تشبیهات دقت کنید:« دخترک مثل سارا کرو در داستان «پرنسس کوچک» درست وسط خرابۀ ناامیدی به انتظار نقطه¬ای روشن، گوش تیز کرد…» ص۱۵۷، «آهنگ صدایش نرمی و هوشیاری فلوت ریکوردر را داشت.» ص۲۶۴، « صدای فریدون مثل صدای مار کارتون رابین هود در کوچه می¬پیچید…» ص۲۸۱، «صدای شیون زن¬ها مثل وز وز پرینتر سوزنی که تقویت شده باشد، توی سر صالح پیچید.» ص۳۱۴، «مثل بیماران مبتلا به OCD داشت روحش را دور گردنش گره می¬زد» ص۳۶۰ ، «با سرعتی مشابه سرعت زوم دوربین در فیلم¬های کلاسیک هندی وارد معرکه شد.» ص ۴۱۳ و…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.