خانه » جدیدترین » تئاتر به صرفِ سیگار

تئاتر به صرفِ سیگار

یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹   شماره ۱۳۳۴

اندر آداب نمایش‌نامه‌خوانی در کافی‌شاپ

تئاتر به صرفِ سیگار

احمدرضا حجارزاده

چند سالِ پیش از سویِ دوستی،که کارگردانِ تئاتر بود، برای تماشایِ یک اجرای نمایش‌نامه‌خوانی یا به قولِ خودشان اجراخوانی دعوت شدم به کافه‌یی،که نام مستعارش را می‌گذارم کافه‌چیز. به احترامِ دعوتِ آن دوست، همراه با دوستِ دیگری راهیِ کافه شدیم.کافه‌چیز جای کوچک، دنج، پرت و البته کم‌وبیش تاریکی بود در انتهای یک پاساژ که هیچ کدام از مغازه‌های دیگرش کم‌ترین ربط و مناسبتی به حوزه‌ی فرهنگ و هنر نداشتند و این کافه‌ی کوچک به نوعی در آن محیط غریب افتاده بود. پیش از ورود به کافه، جوانکی که بیرون ایستاده بود، بروشورِ نمایش را داد دستِ‌مان و گفت از داخل بلیت تهیه کنید اما چون دوست کارگردانَ‌م گفته بود مهمانِ من هستید و وقتی آمدید بلیت نخرید، به حرفِ آن جوان اهمیتی ندادیم و واردِ کافه شدیم. سرِ رفیقِ کارگردانِ‌مان شلوغ بود. بنابراین از فرصت استفاده کردیم و رفتیم جلوِ پیش‌خوان و بلیت گرفتیم.گران نبود. وسعِ‌مان می‌رسید؛ نفری دو هزارتومان. به تماشای یک نمایش‌نامه‎خوانی می‌ارزید. نِشستیم و منتظرِ شروعِ اجرا شدیم. سایر تماشاگران هم یک‌به‌یک از راه می‌رسیدند،که همه جوان بودند، با تیپ و قیافه‌های هنری. دقایقی بعد،گارسون‌ـ‌ که گویا مدیرِ کافی‌شاپ هم بود ـ از راه رسید و منویی جلوِ ما گذاشت و منتظر ایستاد تا سفارش بدهیم. ما که به نیتِ دیدنِ تئاتر آمده بودیم و تحتِ هیچ شرایطی، نه قصدِ خوردن داشتیم و نه پولِ‌ش را، خواستیم گارسون را از سَر باز بکنیم و غیرمستقیم بفهمانیم که قصدِ خوردن نداریم. بنابراین گفتیم «ممنون، خبرتون می‌کنیم».گارسون رفت و هنوز خبری از شروعِ نمایش نبود. همه‌ی مدعوین و تماشاگران داشتند گپ می‌زدند. دو جوان که سَر و وضع و حالتِ نشستنِ‌شان ـ ‌پشت به تماشاگران ‌ـ نشان می‌داد بازیگران یا نقش‌خوان‌های کار هستند، آن جلو رو به دیوار نشسته بودند.گارسون دوباره پیداش شد تا سفارشِ ما را بگیرد. با لبخند گفتیم چیزی میل نداریم و آمده‌ییم کار را ببینیم.گفت اگر چیزی نمی‌خورید، باید نفری سه هزارتومان پولِ «هیچ‌چی» پیاده بشوید.
فَکِ‌مان مثلِ جیم کَری در فیلمِ ماسک افتاد کفِ کافه. اعتراض کردیم این چه قانونی‌ست و چرا باید این پول را بپردازیم؟ طرف گفت «این قانون در کارِ کافی‌شاپِ ما و حتا قراردادِ اجرای نمایش‌نامه‌خوانی در این مکان هم قید شده».
ما که نه اساس‌نامه‌ی قانونیِ کافه را دیدیم و نه قراردادِ اجرای نمایش‌نامه‌خوانی را، ولی به خاطرِ لحنِ مدیرِ کافه،که داد می‌زد اگر پول را نپردازیم، با اُردنگی می‌اندازدِمان بیرون، دست به‌جیب شدیم و به ناچار شِش هزارتومانِ دیگر هم سُلفیدیم. تا حالا ده هزارتومان از جیبِ‌مان پریده بود و نه چیزی خورده بودیم و نه چیزی دیده بودیم. در حالی‌که می‌توانستیم دو هزارتومانِ دیگر بگذاریم روی آن پول و در مجموعه‌ی تئاترِ شهر به تماشایِ یک تئاترِ واقعی و حرفه‌یی بنشینیم. عاقبت همان گارسون ـ مدیر به میدان آمد و با صدای بلند اعلام کرد حینِ تماشای اجرا سیگار نکشید و موبایلِ‌تان را خاموش نگه دارید. همه کف زدند و کار شروع شد اما چه کاری؟ به قولِ معروف «مسلمان نشنود،کافر نبیند». ضعیف‌ترین اجرایِ ممکن از یک متنِ نمایش‌نامه‌نویسِ معروفِ ایرانی محمد چرم‌شیر که از قضا آن روزها یکی از نوشته‌ها دیگر ایشان در تماشاخانه‌ی ایران‌شهر اجرا می‌شد. بازی‌ها و نقش‌خوانی‌ها بسیار ابتدایی و دور از فضایِ درستِ متنِ نمایشی. ضمنِ این‌که به نظر می‌رسید بازیگران و کارگردان، متن را به دلیلِ صراحت و جسارتِ کلامیِ نهفته در آن انتخاب کرده‌اند. تا آن روز این همه فحش و فضاحت و کلماتِ رکیک را یک‌جا در یک نمایش ـ اگر بشود اسمِ آن‌چه دیدیم، نمایش گذاشت‌ ـ نشنیده بودم. واقعن این افراد با چه مجوزی و چگونه توانسته‌اند چنین کار مبتذل و بی‌ارزشی را که نه ارزشِ محتوایی داشت و نه اهمیتِ ساختاری به اجرای عمومی بگذارند؟ بیست نفری که در کافه‌چیز حاضر بودند، به مدتِ یک ساعت، تمام مسخره‌بازی‌های دو بازیگرِ کار را تحمل کردند. جالب‌ترین قسمتِ قضیه اما پایانِ آن بود که یکی از دو بازیگر، با تشکر از مدیریتِ محترمِ کافی‌شاپ، اعلام کرد «باید از اسپانسرِ این اجرا، شرکتِ تولیدِ سیگارِ خارجیِ «…» تشکر کنم که ما را در تولیدِ این اثر حمایت کردند».
یک بارِ دیگر جیم کَری، فَک،کَفِ کافه …
آخه مورچه چی‌یه که کله‌پاچه‌ش چی باشه؟ این کارِ بی‌ارزش، اسپانسر هم داشت؟ چه خرجی کرده بود اسپانسرِ کار. آتش زده بود به مالِ‌ش، یا به‌تر است بگم به سیگارهاش! بعد خانومِ جوانِ خوش‌پوشی با بسته‌هایی به استقبالِ تماشاگران آمد و به هر نفر یک ساکِ دستیِ کوچک داد. حدس هم نمی‌زدیم داخلِ آن ساک‌ها چه می‌توانست باشد. در هر ساک، سه پاکت سیگارِ مارکِ «…» و یک فندک بود. خانومِ مُبلغ، رو به حضار توضیحِ مفصلی راجع به سیگارها داد که آنها ساختِ کشورِ فلان هستند و توتونِ‌شان از آفریقای جنوبی تهیه شده و در فلان‌جا پیچیده شده‌اند و خلاصه این سیگارها، دورِ دنیا را گشته‌اند تا به دستِ شما برسند. سپس با خنده‌ی فریبنده‌یی گفت «البته ما به کسی توصیه نمی‌کنیم سیگار بِکشد، ولی اگر خواستید بِکشید، امیدواریم از این سیگار استفاده کنید، چون توتونِ مرغوب‌تری دارد که کم‌تر ضرر می‌رسانَد».
آره ارواحِ عمه‌ت. دل‌م می‌خواهد این سیگارها خوب فروش نرود تا ببینم باز هم می‌آیی بگویی «ما به کسی توصیه نمی‌کنیم سیگار بِکشه»؟ تو الان داری تهِ دلِ‌ت خدا خدا می‌کنی عینِ آمار، تمامِ جمعیتِ این کافه سیگاری بِشوند و همه هم فقط یک مارکِ سیگار را بخرند؛ سیگارِ «…».
خدا را شکر، تئاتر به صرفِ سیگار ندیده بودیم که آن را هم دیدیم. معلوم نیست دارد چه بلایی بر سرِ تئاترِ ما می‌آید.گرچه نباید از چنین اوضاعی چندان تعجب کرد. وقتی کارهای حرفه‌یی این رشته‌ی هنری به کارگردانیِ افرادِ معتبر، نمونه‌هایی نظیرِ همین نمایش‌هایی است که در تماشاخانه‌های خصوصی و حتا دولتی روی صحنه می‌روند، نباید انتظارِ چندانی از یک گروهِ بی‌نام‌ونشانِ دو سه‌نفره داشت که در یک کافی‌شاپ به اجرای نمایش‌نامه‌خوانی می‌پردازند و تازه، داعیه‌ی کارِ فرهنگی و هنری دارند و خود را با نمونه‌های بین‌المللی قیاس می‌کنند. در بروشور این اجراخوانی آمده بود «نمایش‌نامه‌خوانی در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه بسیار مرسوم است و از آن استقبال می‌شود»، ولی در بروشور نوشته نشده بود آن‌جا کیفیتِ کارهای کافه‌یی در حدِ اجراهای صحنه‌یی، بالا و درست است. نگفته بودند آن‌جا اگر چیزی برای تعارف و تبلیغ باشد، لابد محصولِ مضر و روشن‌فکرنمایی مانند سیگار نیست.
از آن‌جا که این روند هم‌چنان ادامه دارد،کاش متولیانِ تئاترِ کشور، نظارت به‌تر و دل‌سوزانه‌تری بر اجراهای خصوصی نمایش‌ها می‌داشتند تا هر گوشه و کناری شاهدِ آثاری نباشیم که تماشاگران‌شان، یا مهمانانِ ویژه و دوست‌ها و رفقای گروهِ اجرایی‌اند یا علاقه‌مندانِ از همه‌جا بی‌خبری که برای دیدنِ کارهای فاخر می‌روند و با حجمی از پوچی و هیچ‌چی مواجه می‌شوند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.