خانه » جدیدترین » بوی تند واکس، رنگ سرخ آبرو

بوی تند واکس، رنگ سرخ آبرو

 

گوشه پارک چند کودک نخ هایی به بادبادکهاشون بسته، بادبادک هوا می کردند، دستفروش ها و دوره گردها هم بساط کرده بودند،کمی آن سوتر، چند پسر جوان بازی می کردند، او بی تفاوت به این هیاهو واکس می‌زند و واکس می‌زند و واکس می‌زند…
همیشه دلم برای آدمهای که توان حمل خود را در این دنیا ندارند می سوزد، همیشه از نداشتن ها و ندانستن ها دلم می سوزد. روی نیمکت کنارش می نشینم به جای نگاه به صورت ، به کفش هام نگاه کرد که لژدار و پاشنه بلند بود.
پرسید: واکس بزنم؟

شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴    شماره ۳۲۴

گروه اجتماعی- عادله یوسفی راد:

گوشه پارک چند کودک نخ هایی به بادبادکهاشون بسته، بادبادک هوا می کردند، دستفروش ها و دوره گردها هم بساط کرده بودند،کمی آن سوتر، چند پسر جوان بازی می کردند، او بی تفاوت به این هیاهو واکس می‌زند و واکس می‌زند و واکس می‌زند…
همیشه دلم برای آدمهای که توان حمل خود را در این دنیا ندارند می سوزد، همیشه از نداشتن ها و ندانستن ها دلم می سوزد. روی نیمکت کنارش می نشینم به جای نگاه به صورت ، به کفش هام نگاه کرد که لژدار و پاشنه بلند بود.
پرسید: واکس بزنم؟
گفتم چند سالته؟ کلاس چندمی؟
باز به جای نگاه به چشمانم، به کفش هام نگاه کرد و بدون حرفی شروع کرد به واکس زدن.
خواستم به حرف بیاید، گفتم واکس زدن کم از درس خواندن نیست، آن یک جور درس است و این جور دیگر.
این را که گفتم انگار حرف دلش بود، گفت راست میگی خانم اینم یک جور درسه یک جورکاره، یک جور زندگیه ۱۶ سالمه سیکلم را گرفتم یک ساله ترک تحصیل کردم.
دلجویانه پرسیدم ترک تحصیل کردی ؟
بابام بنا بود،چند سال پیش ماشین اون را زیر کرد و فرار… یک ماه تو بیمارستان بستری شد تمام زندگی، حتی تلویزیونمون هم مادرم فروخت تا خرج درمان بابام جور بشه.
پدرت خوب شد؟
بابام بعد از یک ماه دوا و درمان تو بیمارستان فوت کرد و به قول مادرم “خدا ما را اینجوری وارد یک امتحان بزرگ کرد”.
مامانم تا دو سال تو خونه مردم کارگری می کرد، نظافت، شستشو،… تا خرج خونه را دراره ،خیلی سخت بود همه چیزمون را فروخته بود، صاحبخونه هم کرایه خونه می خواست.
مادرم خسته می اومد خونه و هر چی کار میکرد خرج در نمیومد، تابستان رفتم در مغازه مکانیکی شاگردی، ماهی ۵۰هزار تومان بهم می داد،پولهام را پس انداز کردم و تلویزیون خریدیم. خواهرام و برادر کوچیکم خیلی خوشحال شدند.
می خواستم همون سال ترک تحصیل کنم و بعد تابستان بازم برم سر کار تا مادرم کمتر کارکنه، اما مادرم دلش نمی یومد که من برم سر کار. اصرار کردم ولی گفت: تو بچه ای تا وقتی که جون دارم خودم کار می کنم خدا را شکر بچه های کم توقعی هستید. چند سال دیگه همه چیز درست میشه.
پس چرا ترک تحصیل کردی؟
مادرم از پارساله که مریض شده و دست و پاش درد می کنه و دیگه نذاشتم بره سر کار، گفتم من دیگه مرد شدم، غیرت دارم نمی خوام بری خونه مردم کار کنی حالا خودم میرم سر کار، اولش قبول نمی کرد تا اینکه یارانه را دادند، نشست حساب کرد با پول یارانه ها می تونه کرایه و پول آب و برق و گازو بده، حساب کرد دید اگه بخواد بره سر کار باید بیشتر درآمدش را بده برا دوا درمون، شایدم دید اگه بخواد جلوم را بگیره دیگه نمی تونه بهم بگه تو مرد این خونه ای، گفت برو.
چرا واکسی؟
اولش دنبال یک شغل بودم که حرفه ای چیزی یاد بگیرم ولی شاگردی را قبول می کردند که قبلا کارکرده و سابقه کار و ماهر باشه رفتم فروشندگی توی مغازه از صبح تا شب بهم ماهی ۸۰ هزار تومان بیشتر نمی دادند، خودم هم که سرمایه نداشتم تا کار و کاسبی راه بندازم . برای همین یک جعبه و چند فرچه و واکس را کردم سرمایه کارم و راه افتادم و مرد خونه شدم تا خرج خونه رادرآرم و حالا به جز خودم چشم ۴ نفر دیگه به دست منه به این فرچه که خوب واکس بزنه.
بادبادک بعضی از بچه ها توی پارک به هوا رفته بود از اعماق جانشان شادی می کردند و فریاد می زدند. پسر بچه ای که یک گرمکن سورمه ای رنگ و رو رفته تنش بود جلوم آمد و گفت: آدامس بخر، گفتم من موزی دوست ندارم، به اندازه قیمت دوتا از آدامسها بهت پول می‌دهم. پسر با اخم نگاهم کرد. موهای سیخ سیخیش که گویی از سرما اونجوری خشک شده بود.را از جلوی جشماش کنار زد و با اخم ایستاد روبروم. دیگر به صورتم نگاه نمی‌کرد. گفتم خوب اخم نکن بیا دوتا ازت بخرم… این هم پولش.
درآمدت خوبه؟
خدا را شکر، آنقدر در می آرم که شکممان را سیر کنیم و دستمان جلوی کسی دراز نشود. ولی الان که جلوی هر اداره یک دستگاه گذاشتن که کفشا را پاک می کنه دیگه شغل واکسی آینده نداره.
خواهر و برادرم که بزرگ بشن باید برن درس بخونن، درس خوندن خرج داره نمی شه با واکس زدن خرج اونا را داد. دنبال یک شغل دیگه می گردم چند وقت پیش می خواستم برم دنبال دستفروشی، ولی وقتی یک روز تومیدان کنار بساط دستفروشها بساط کرده بودم ، شهرداری اومد بساط ها را جمع کرد و برد، جعبه من را بردند با اینکه ضرر من یک جعبه و چند تا فرچه بود، ولی دیدم کلی ضرره اگه بساط دستفروشی را ازم بگیرن.
اینجا بود که یاد شعر هزارپای بیوک ملکی اوفتادم.
در پیاده‌رو هر چه چشم کار می‌کند / فقط پا شکار می‌کند /چشم‌های دوره گرد من، /در این پیاده‌ رو پای به پای عابران رهگذر عبور می‌کنند/چند مرد، آن طرف کودکی فقیر را/ از کنار یک مغازه دور می‌کنند/در پیاده‌رو هزار، پا در هزار کفش/ تند و با شتاب می‌رسند و می‌روند / این هزار، پا/ آن هزار پای کوچک و قشنگ را به یاد من می‌آورند/ آن هزار پای کوچکی که صبح از کنار رختخواب من گذشت/ هم‌چنان به کفش‌ها نگاه می‌کنم/ چند جفت کفش کهنه رو به روی من مکث می‌کنند/ باز، می‌شود صدای من بلند: «واکس می‌زنم»/یک نفر از آن میان داد می‌زند: «زود جمع کن برو این بساط را از این پیاده‌رو!»/آی!/ای هزارپای کوچک و قشنگ!/ کاشکی تو دست کم به پای خود/ کفش داشتی!
محدوده کارت کجاست و بیشتر کجا ها میری؟
بستگی داره بعضی روزا صبح زود میرم جلوی بانکها شرکتهای خصوصی،چون بعضی ها عادت دارند قبل از اینکه برن سرکار کفشاشون را واکس بزنن، بعضی روزها هم می رم دم کافی شاپها و رستورانها، بعضی روزها هم میام پارک، بعضی از مردم خیلی به ظاهرشون اهمیت نمی دهند و براشون واکس کفشاشون مهم نیست.
تا حالا کسی حمایتون نکرده از جایی وام نگرفتید؟
وام که نه چون نه پول داشتیم که بزاریم بانک نه ضامن و چیزی، فامیل و کس و کار هم که نداریم .
بابام تک پسر خونشون بوده و خیلی سال پیش از روستا اومده شهر و اینجا کار کرده. مادرم هم میگه باید خدا را شکر کنیم که مثل خیلی از آدما شبها گرسنه نمی خوابیم. همین که می تونیم با سیلی صورتمون را سرخ نگه داریم ،خدا را شکر.
یکبار تلویزیونمون داشت یک تبلیغی نشون می داد که توش یک پسر بچه که بعد از مرگ باباش میره واکسی می شه و یک انجمن خیریه کمکش می کنه، خواهر کوچیکم گفت: ای کاش یک آقا هم بیاد دست داداش را بگیره و بفرستدش مدرسه تا مهندس بشه پولدار بشه برای من بتونه یک عروسک بزرگ بخره. دیگه انقدر هم بوی واکس نده. که مامانم اخم کرد و گفت: خدا را شکر که ۴ ستونه بدنش سالمه، کار می کنه نون بازوش را میاره، بگو انشاالله خدا دست داداشم را بگیر و خدا پشت و پناهش باشه، رزق و روزیش را برکت بده ، بنده خدا چکاره است.
بعدم نشست و برای خواهرم یک داستان تعریف کرد که پادشاهى توی یه شب سرد زمستان وقتی می خواسته بره تو قصر سرباز پیرى را می بینه که لباس کمی تو سرما پوشیده بوده ازش میپرسه سردت نیست؟نگهبان پیر می گه چرا ولی لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم پادشاه هم میگه من الان مى‌روم توی قصر و مى‌گم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برات بیارن .نگهبان خوشحال میشه و از پادشاه تشکر می کنه .اما پادشاه وعده‌اش را فراموش میکنه صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را پیدا کردند. که کنارش روی یک دست خط نوشته بوده ” اى پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآور”. پس امید آدما باید به خدا باشده نه بنده خدا…
به بچه ها نگاه می کنم که بادبادکهاشون را هوا کردند ودارند فریاد می زنند، نخ بادبادک یکیشون پاره شد کز کرد و اخماش را توهم کرد، باباش اومد نخ بادبادکش را گره زند و بادبادک را هوا کرد، بادبادک بالا رفت در آسمان چرخی زد و کودک هورا! هورا! می کرد.و او بی توجه واکس می زند… این پنجمین مشتری بود که او کفشش را حین صحبت با من واکس می زد. دلش همچون آسمان و رویاهاش آبی و شفاف بود، در پس چهره سیاهش لبخندی صادقانه داشت، ولی متاسفانه به جای شیطنت های بچه گانه و بازی دوران خوش کودکی مجبور بود واکس بزند.
سختی کارتون چیه؟
کارم که سخت نیست، واکس می زنم دیگه، ولی نگاه دلسوزانه بعضی آدمها برام خیلی سنگینه، بعضی ها به چشم یک شرور وفاسد به آدم نگاه می کنند و فکر می کنند که من فراری هستم و ازم می پرسم چرا فرار کردی؟ که مجبور بشی تو این سن و سال به جای تفریح کار کنی؟ تو نگاه مردم انگار ما حتما یک جرمی کردیم، یا خیلی محتاجیم ، یکی نیست بهشون بگه بابا ما فقط درآمد کمتری نسبت به بقیه داریم.
دوست داری چه جور مشتری هایی داشته باشی؟
فرقی نمی کنه ، من کار خودم را انجام می دهم ،کارم هم یکی است فقط واکس می زنم، و بعضی وقتها هم به مشتری هام بعضی چیزها را مثل اینکه اگه کفشاشون شوره زد باید با سرکه آن را پاک کنن بعد واکس بزنن یا برای خشک کردن کفش ها باید توی آنها را با روزنامه خشک پر کرد تا نم را به خود ش بگیره و … را بهشون میگم.
دوست داری چه کاره بشی ؟
دلم میخواد بتوانم یک حرفه ای یاد بگیرم ولی مادرم دلش می خواد درس بخونم ، خودم هم این چند وقته که اومدم بیرون و تو مردم گشتم دیدم که هیچی مثل درس به درد آدم نمی خوره، راستش از اینکه ترک تحصیل کردم خیلی پشیمون شدم دلم می خواد سال دیگه برم مدرسه ثبت نام کنم، شبونه درس بخوانم تا بتونم یک کاره ای بشم و پولدار بشم و یک کارگاهی چیزی راه بندازم و علی را که سه سال پیش پدر و مادرش از هم جدا شدند و الان بیسکویت میفروشه ، غلام را پدرش معتاده و بعد مرگ مادرش مجبور شده قید درس و کلاس را بزنه تا یک لقمه نون درآره و حسین را که ناپدریش از خونه انداختش بیرون ببرم سر کار.
دیگه چه آرزویی داری؟
یک خانه بگیرم که دیگه کرایه خونه نخوایم بدیم و مادرم مجبور نباشه تو خونه با آن مریضیش قالی ببافه، یک دوچرخه که بتونم باهاش اینطرف و آن طرف برم وگوشی موبایل بخرم که شبها وقتی میرم خونه مادرم انقدر نگران نشده باشه، یک عروسک بخرم برای خواهرم ، یک … دلم می خواد بتونم در آینده یک آدم خوبی بشم که بتونم یک کار خوب داشته باشم ، شنیدم خیلی از آدمهایی که امروز مشهور و معروف شدن روزی واکسی بودند تونستن با تلاش به اینجا برسن، شنیدم حتی یکی از او آدمها که توی یه خانواده ی فقیر به دنیا آمده بوده مثل من مجبور شده بوده شبانه درس بخونه و روزها واکسی دوره گرد بشه و به مادر کارگرش کمک کنه رئیس جمهور شده . شاید یک روز هم دیدی که گفتم علی “……” رئیس جمهوری ، مدیری، چیزی شده…
حالا دیگر اون حس دلسوزی که به واکسی داشتم دیگه نداشتم حالا امیدوار شده بودم، خدا رو شکر کردم که سر راه هر کسی راهی می گذاره تا به جنگ مشکلاتش بره، واکسی از اون دست آدم ها بود که خدا همراهش بود.
هوا سر شده بود، حالا سوز باد نوک بینی و لاله گوشهایش را سرخ سرخ کرده بود اما او همچنان تند و تند فرچه به کفش ها می کشید، واکس می زد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.