شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ شماره ۳۲۸
گروه فرهنگی- وقایع استان:
۲۴ بهمن ماه سالروز مرگ فروغ است؛ زنی که با شعر زندگی می کرد و شعرش الهام گرفته از زمانهاش بود و فراتر از آن، نام و اندیشه شاعر را در تاریخ مدرن اندیشی ایرانیان به ثبت رساند. در ادامه مقاله ای آمده است در زمینه اهمیت شعر در انتقاد و اعتراض به وضعیت جامعه در دوران معاصرش و اینکه چرا در کشورهای استبداد زده ای چون ایران شعر و شاعر هیشه از اقبال عمومی بیشتری برخوردار است:
« هیچ کسی برای تفریح نمی زاید، درد است که مرغان و شاعران را به قُدقُد وادار میکند.» فردریک نیچه
از جمله هنرهای بشری تجلی آرمان های او در قالب نظم الفاظ یعنی شعر می باشد. این هنر کهن از عهده هر فرد و شخصی برآورده نیست بلکه قدرتی است که افراد معدودی از آن برخوردار می باشند و در گذشته به عنوان بهترین یا تنها وسیله تبلیغاتی افراد و گروه ها و حکام و در باریان به کار گرفته شده و شاعر مانند عکاس طبق درخواست ها، ایده داعیان را در قالب الفاظ منعکس می کرده است. برخی طالب هجو افراد بودند و برخی خواهان مدح و ستایش اشخاص و عده ای هم می خواستند که از آن ها تعریف و تمجید شود؛ ولی در بین هم کسانی بودند که رسالت خودشان را انتقاد از وضع موجود و کمک گرفتن از شعر برای انتقاد اجتماعی میدانستند .
فریدون آدمیت مورخ بزرگ رسالت شعر و ادبیات را در تأثیر اجتماعی آن میداند و همه ی علوم و فنون را از دیدگاه رابطه ی آنها با اجتماع میسنجد و معتقد است که هدف نویسندگان و شاعران باید تنویر افکار، رفع خرافات، بصیر ساختن خواطر و تنبیه غافلین و دوستی وطن و ملت باشد و بر سادگی کلام و نزدیکی به فهم عامه تأکید میکند.
شاعران واقعی در بسیاری از موارد از شعر و ادب برای مبارزه با ظلم و ستم موجود در جامعه بهــره برده اند و با سرودن اشعار و بیان داستان های خاص، اوضاع اجتمــاع را نقد نموده و بــــا اقدامات و فعالیت های حکومتهای جور مبارزه کردند، این آثار در آگاهی مردم و برملاساختن ستمگری های حکام نقش مهمی داشته است، چون شعر و ادبیات علاوه بر جنبه هنری دارای کارکرد انتقادی، آگاه سازی و بیدارسازی مردم است. انتقاد از اوضاع نامطلوب جامعه موجب آگاهی مردم از شرایط اجتماعی می شود، این آگاهی در نهایت منجر به بیداری مردم می گردد و آنان از طریق هنر و ادبیات با مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آشنا می شوند. با توجه به تاثیر و جایگاه مهم شعر و ادب در آگاهی و بیدار سازی مردم، ادبیات می تواند از آرمان ها و اهداف انقلاب حمایت نماید، چنانکه در طول سال های انقلاب، شعرا و استادان از ادبیات در نقد اوضاع سیاسی و بیداری مردم بهره می بردند و زبان انتقادی، هجو و طنز شعر، ابزاری در مبارزه با اقدامات ظالمانه و غیرمردمی حکومت بود.
شاعر اجتماعی میتواند هویتساز فرهنگی باشد، اگر دردهای مردم را ببیند. برای مثال طنز سابقهای دوهزارساله در شعر فارسی دارد و بارزترین شکل آن در شعر سعدی و عبید زاکانی و حتی در دوران مشروطه در اشعار بسیاری از شعرا دیده میشود؛ ولی امروز حتی نسبت به دوران مشروطه نقش شاعران به عنوان منتقدان جامعه بسیار کمرنگ شده است.
سید علی صالحی میگوید : هرگاه در یک جامعه تولید شعر بالا میرود، نشانه خوبی نیست؛ این علامت اندوه عمومی است، شاعران در واقع جانشین طبیبان و شفا آوران روحی میشوند. ناخواسته شاعران بهسوی پذیرش نقشِ «میانجیِ معنوی» رانده میشوند. این یک پدیده کهن سال و تاریخی در آسیا بویژه در ایران، هند و خاور دور بوده و هست، و در سرزمین اعراب هم. چرا مثلا در سوئد یا سوئیس(تحقیق شده عرض میکنم) فقط چند شاعر انگشت شمار وجود دارد؟! مثلا در سوئد، تعداد شاعران سوئدی و بومی به تقریب حدود یک سیام شاعران مهاجر از قارههای کهن است. آیا شاعر بازتاب معترضانه علیه فلاکت است؟! چرا در ایران بهصورت تاریخی، مردم شاعران را بهسوی شهادت سوق میدهند؟!پیشقراول میخواهند در قربانی شدن!؟ چرا باید شاعران نقش سخنگویان طبقات را به عهده بگیرند؟ و اصلا از میان قربانیان اهل قلم در تاریخ، چرا شاعران بیشترین شهدا را به تاریخ تقدیم کردهاند؟ عجیب است واقعا!؟ نه، عجیب نیست! شاعران میآیند تا ملتها را از سوءتفاهم زبان نجات دهند. این تعریف در جوامع مرفه که آزادی بیان دارند، اصلا معنا ندارد. خاص استبداد آسیایی است. من به تعاریف تحمیلی و روزمره و گذرا و رسانهای کاری ندارم. من به تاریخ و تحول در امر این پدیده نگاه میکنم. این پدیده ازدیاد کمی و کاهش ارزش کیفی شعر، نه بد است و نه خوب. روند طبیعی تاریخ در جامعه ماست. تقدیری مجبور، در «غیاب توسعه پایدار» است.
«شاعر یعنی رویاهای یک ملت، رویاها را نمیتوان سانسور کرد.»
امروز ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺑﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯽ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺫﻫﻨﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺫﻫﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺒﺎﺭﺗﯽ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮏ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ. ﺷﻌﺮ نیز از این قاعده مستثنی نیست، ﺷﻌﺮ ﮔﺮﯾﺰ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﺳﺖ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺍﺭﺳﻄﻮ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺷﻌﺮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻋﺮ به ﺍﻣﯿﺎﻝ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻌﺮ نمی گفت، شاعر ورای جامعه هست و درد بیشتری را از اطرافیانش حس می کند؛ شاعر انسانی تر ازدیگران می اندیشد, ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻣﺪﻋﺎﯼ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﮐﻪﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺑﺮﯾﺘﺎﻧﯿﺎ ﻧﺎﺑﻐﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ای ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺑﯽ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﻼ ﻫﻨﺮ ﻫﺎﻟﻪ ﺍﯾﯽ ﺑﺮ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﺗﻤﺪﻥ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺧﻮﺩ ﺟﻬﺖ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﺘﺎﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﺑﺮ ﺍﺷﯿﺎ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ و با تخیل و شعر میتوان آنها را نقد کرد.
« نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟»
فروغ فرخزاد
(ایمان بیاوریم….، تنها صداست که میماند)