سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵ شماره ۳۴۴
گروه فرهنگی-وقایع استان:
مسعود زندهروح کرمانی رئیس انجمن عکاسان ایران گفته است که چیز زیادی از وسایل و تجهیزات عکاسی اصغر بیچاره که به تازگی درگذشت باقی نمانده است.
آقای زندهروح به خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا گفت: او در خانهاش امکانات و تجهیزات خوبی برای بهوجود آمدن یک موزه داشت که متأسفانه مجبور شد بهدلیل مشکلات مالی آنها را بفروشد و اکنون هم چیز خاصی از موزه او باقی نمانده است. آقای بیچاره مجموعه بزرگی از دوربینهای قدیمی و ابزار عکاسی داشت که در خانهاش در تهران نگهداری میکرد؛ از جمله تعدادی از نخستین دوربینهای عکاسی که وارد ایران شده بود مانند دوربین روسی خان با دوربین ماشاالله خان از عکاسان دوره قاجار. اما به گفته آقای زندهروح، شاید فقط ۱۰ درصد آن چیزی که قبلا در مجموعه آقای بیچاره وجود داشت باقی مانده باشد. او گفت: امیدواریم این امکان وجود داشته باشد که نگاتیوها و عکسهای باقیمانده از او حداقل بهعنوان بخشی از موزههای عکاسی حفظ و نگهداری شود.
اصغر بیچاره چند سال پیش در مورد مجموعه تجهیزات عکاسی و آرشیو عکس و نگاتیو خود گفته بود: «از دورانی که با شیشه عکس میگرفتم تا حالا (۱۳۸۲) همه شیشهها و فیلم هایم را سالم نگه داشته ام. اگر بخواهم همه آنها را به نمایش بگذارم احتمالا به اندازه میدان توپخانه جا لازم دارم».
او قصد داشت که آرشیوش را به یکی از مراکز فرهنگی واگذار کند که به صورت مدون نگهداری شود. اما این امر تا پایان عمرش عملی نشد. اصغر بیچاره، هنرمند ایرانی که از او به عنوان قدیمیترین عکاس سینمای ایران یاد میشد در سن ۸۹ سالگی در آمریکا درگذشت. او که در سینمای ایران به “ژوله” نیز مشهور بود. از خانوادهای گنابادی در سال ۱۳۰۶ در تهران متولد شد. آقای بیچاره علاوه بر عکاسی٬ در چندین فیلم سینمایی ایران از جمله ناخدا خورشید، چهره و بوی کافور عطر یاس بازی کرد. از او نمایشگاه های متعددی در داخل و خارج از ایران برپا شده است.
اصغر بیچاره درباره زندگی خودش می گوید: شاگردی کردم، جاروکشی کردم، کتک و اینها خوردم. من عکاسی را بعد از دو سه سال کارگری در عکاسی «هالیوود»- اسمش هالیوود بود – یاد گرفتم و بعد آمدم بالا تر از همان عکاسخانه که روبه روی سینما رکس بغل سینما ایران بود یک اتاقی را اجاره کردم. تابلویش را زدم کارگاه عکاسی شهرزاد. بعد در همان ۱۴ ، ۱۵سالگی جایی را گرفتم به اسم «کارگاه شهرزاد» که فیلم های فرنگی را کپی می کردم، که وقتی سپنتا آمد آنجا پیش من، سرگیجه گرفته بودم که من فیلم سپنتا را دیدم. رل اول دختر لر. کارگردان دختر لر حالا آمده کارگاه عکاسی من.
چند سال بعد که کار یاد گرفتم مغازهای در لالهزار باز کردم و در گوشه ای از آن، روی میز چرخ خیاطی مادرم سماوری ذغالی گذاشتم با وسایل چای خوری، به زودی مغازه تبدیل شد به پاتوق هنرمندان و نویسندگان معروف آن روزگار. خیلیها به آنجا می آمدند، صادق هدایت، جلال آل احمد، احمد شاملو و…