خانه » جدیدترین » برشی از داستان واقعی، مرگ موش

برشی از داستان واقعی، مرگ موش

شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۸  شماره ۱۲۱۶

روزنه نگاهی است نوستالژیک به گذشته ای که با همه سختی ها و مشکلاتش ولی انگار لبریز از مهر و محبت بود. روزنه می خواهد بگوید: قار قار کلاغ، سفیدی برف، طعم می خوش سیب گلاب و قرمزی گیلاس هنوز زیباست و زندگی دوباره می تواند در پشت آپارتمان ها چند میلیــاردی و اتومبیل های لوکس، ساده، خواستنی و زلال و بی شیله پیله باشد.

محمد علمدار

برشی از داستان واقعی، مرگ موش

خیلی قدیم ترها که کفتر باز بودم با آقارضا معروف به شفتالو، حریف بودم. یعنی اگر کفتر او را می گرفتم به او نمی دادم و بالعکس و این یک جور کری خوانی بین کفتر بازها بود. یادم هست یک کفتر نر رسمی چشم و نوک سفید کاکل تاجی پرشی داشتم که آس کفترهام بود و البته سگ جلد پشت بام خودمان بود! شفتالو عاشق این کفتر بود و چند بار به من گفته بود که داغ این کفتر را به دلت می گذارم و بدجنسِ بدذاتِ بی تربیت عاقبت موفق شد کفتر بی نظیرم را به دام اندازد. من با اینکه خیلی غرور داشتم ولی گفتم هر چه بادا باد و دل به دریا زدم و رفتم در خانه اش و با گردن کج و صدایی لرزان از شفتالو خواستم که کفترم را به من پس بدهد. شفتالو اما صدای کلفتش را کلفت تر کرد و چشمانش را از هم دراند و یک تف جانانه روی خاک ها انداخت و گفت: برو دنبال تیله بازیت بچه! دیگه اینطرف ها پیدایت نشود که فلانت می کنم!! من با اینکه آدم نترس و نکشی بودم ولی نمی دانم چه شد که در آن لحظه جرأت عرض اندام در مقابلش را پیدا نکردم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود به او گفتم: همین ! و او گفت: دستهایت را بگذار روی زمین!! حالم بد شد و دنیا دور سرم چرخید. خانه شفتالو با خانه ما یک کوچه بیشتر فاصله نداشت و من در راه خانه ، برای تلافی و انتقام از شفتالو سناریوهای مختلفی را در ذهنم مرور می کردم و در حالی که در دلم و زیر زبانی به او فحش خواهر و مادر می دادم با خودم عهد کردم که داغ کفترهایش را به دلش بگذارم، حتی به قیمت نابودی کفتر زیبا و قیمتی خودم! از این ماجرا یک هفته گذشته بود و من مدام در فکر انتقام از شفتالو بودم ولی هر نقشه ای که می کشیدم یک نقص و ایرادی داشت . در اوج نا امیدی اما اشاره مادر بزرگم به خودکشی یک دختر جوان به وسیله مرگ موش! تمام هوش و حواسم را متوجه مرگ موش کرد و یک هفته ی تمام به مرگ موش فکر می کردم ! تا اینکه افکارم به مرحله عمل در بیاید خیلی طول نکشید و در عصر یک روز تابستان رفتم در دکان حاج نر گدا ! و گفتم : سلام حاج نر گدا ! ننم گفته یک کیلو مرگ موش بده! چهارشاخ حاج آقا قفل شد و گفت یک کیلو؟!! گفتم: فکر کنم گفت یک کیلو ! گفت: نه پسر جان حتما گفته یک سیر، مگر در خانه موش دارید ! گفتم آره ، موش داریم و گربه های بی عرضه امــان هم نمی توانند آنها را شکار کنند. مرگ موش را گرفتم و در دل دعا کردم مادرم مدتی در دکان حاج آقا آفتابی نشود و البته خیالم کمی راحت بود که حاج آقا یاد و‌ ویر درست و حسابی ندارد و از ماجرای مرگ موش حرفی به مادر یا پدرم نخواهد زد . دو سه روز از ماجرای خرید مرگ موش ها گذشته بود که یک شب مرگ موشها را با مقدار زیادی گندم قاطی کردم و ریختم داخل یک کیسه کوچک کرباسی و گذاشتم روی سقف کبوتر خانه و منتظر یک فرصت مناسب شدم تا گندم های مرگ موشی را روی پشت بام شفتالو بپاشم …
آن روز وقتی از مدرسه به خانه برگشتم شاهد گریه مادر و البته داد و فریاد پدرم بودم که می گفت: خیلی هم خوب شد زن! اینقدر سر و صدا نکن! حقش بود این بی سر و پا! و منظورش از بی سر و پا من بودم! من گیج شده بودم و از اوضاع سر در نمی آوردم و داشتم قبض روح می شدم. آن لحظات برایم انگار یک سال طول کشید. خلاصه وقتی از راهروی ورودی وارد حیاط شدم چشمم به دو تا گونی کنفی افتاد که به دیوار آجری سمت باغچه تکیه داشت و پر بود از کفتر مرده !! به قول امروزیها هنگ کردم! دویدم به طرف کبوتر خانه و دیدم چهار پنج تا کفتر در حالی که ملول بودند و‌ چرت می زدند در کف کبوتر خانه مشغول تلوتلو خوردن هستند ! پدرم همانطور که داشت خلط سینه اش را صاف می کرد و در حالی که پشم های سفید و سیاه سینه اش از یقه زیر پوش سفید و چرک مرده اش بیرون زده بود ،جلو آمد و گفت: بابا! صبح زود که رفتم به کفترهای جا مانده ات گندم بدهم حال همه آنها خوب بود، دو ساعت بعد اما انگار مرگ موش خورده باشند حیوان ها تلف شدند! مادرم گفت: یحتمل قضا بلا بوده آقا! پدرم گفت: آره بابا! خدا کنه خودت و بچه ها سالم باشید ، خدا را شکر که قضا و بلا به کفتر ها خورد ! چشمم به کیسه خالی گندم های مرگ موشی افتاد ! و با خودم فکر می کردم چقدر خوب شد که کفتر رسمی چشم و نوک سفیدم در میان کفترها نبود! و این پرسش مثل خوره ذهنم را مشغول کرده بود که به پدرم چه مربوط بود که آن روز مهربان شود و به کفترها گندم بدهد ؟!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.