خانه » جدیدترین » اراک در دورانِ جنگ جهانی دوم/بخش دوم

اراک در دورانِ جنگ جهانی دوم/بخش دوم

شنبه ۷ خرداد ۱۴۰۱ شماره ۱۵۶۰

یوسف نیک فام

نویسنده و پژوهشگر

ادامۀ ووردِ متفقین به اراک
متفقین با ورود به شهرهایِ اشغالی موجب ناامنی، نایاب شدنِ موادِ خوراکی، گرسنگی، فقر و مرگِ ساکنانِ آن شهرها شدند و اهالیِ مردمِ اراک نیز روزهایِ به شدت سخت و طاقت فرسایی را شاهد شدند.
مرتضی ذبیحی دربارۀ چگونگی حضور متفقین و دیگر آشفتگی هایِ شهر می نویسد: «… قوای متفقین روز بیست وچهارمِ شهریور واردِ اراک شدند و آرامشِ بیست سالۀ شهر را به کامِ آشوب و اغتشاش کشیدند. هنگامِ عبورِ نیروهای اشغالگر، اهالی شهر به خیابان ها آمدند و به تماشای این مهمانانِ ناخوانده ایستادند. مردمِ اراک سال ها با شکل و شمایلِ فرنگی های تاجر آشنا بودند، ولی این چهره های ناشناس با قامت های بلند، چشم های آبی و موهای بور، برای همگان تازگی داشت. در این آشوبِ دلهره خیز، یک روز نزدیکِ غروب شایعۀ بمبارانِ شهر توسط نیروهای آلمانی بر نگرانی مردم افزود. رئیس شهربانی که هنوز قدرتِ بسیار داشت، حکم کرد: «مردم، شب هنگام به شب نشینی نروند، چراغ روشن نکنند و در کوچه و خیابان سیگار و چپق دود نکنند.». به دنبالِ این فرمان، شهر همچون گورستانِ خاموشی به کامِ ظلمتِ شب فرو رفت. سکوت، دلهره و اضطراب، وحشتِ مرگ و آیندۀ تاریک و مبهم، سایۀ سنگینی روی خانه ها انداخت. زن ها ضجه می کشیدند و مردها روی در آسمان دعا می کردند. در این غوغای جگرسوز و دردناک، تنها جوان ها بودند که بی اعتنا به مرگ، به دیگران قوّتِ قلب می دادند. نیمه شب بی باک ترین شان به پشت بام ها رفتند تا هواپیماهای بمب افکنِ آلمانی را در عمقِ آسمان ببینند. آن شب نه هواپیمایی بر فرازِ شهر پرواز کرد و نه خانه ای درهم کوبیده شد. فردای آن شب شایعۀ تخلیۀ انبارهای جو و گندم در شهر پراکنده شد و بر نگرانیِ مردم افزود. وقتی مردم فهمیدند شایعۀ بمبارانِ شهر توسط نیروهای آلمانی به چه منظوری ساخته شده بود، گروه کثیری جلوِ فرمانداری اجتماع کردند تا از راست و دروغِ شایعه مطلع شوند. فرماندار در پاسخِ کسانی که به ملاقاتش رفته بودند، گفت: «طبقِ دستورِ رئیس الوزرا، دیشب موجودیِ جو و گندمِ انبارهای شهر تحویلِ نیروهای متفقینِ مستقر در شهر گردید.». وقتی خبرِ تخلیۀ انبارهای جو و گندم مسلّم شـد، منبرهــای انباشتــه از نانِ دوآتشۀ نــانوایی ها به غــارت رفت. شاطرها نگران از آینــده پیش بندهایشان را باز کردند. آن ها که همه روزه با برشته ترین نانِ تخمه زده به منزل می رفتند، آن روز نزدیکِ ظهر، با دست-های خالی از نان، شرمسارِ اهل و عیال شدند. وضعِ آشفته و پریشان، هراسِ مرموزی در دل ها نشاند. تهیدستان از گرسنگی و درماندگیِ بیشتر می ترسیدند و مالکان و سرمایه داران از غارت و چپاولِ منزل هایشان. این ترس ها و دلهره ها مردم را به حرکت درآورد. بازاری ها با تعطیلِ دکان هایشان دست به اعتصاب زدند و همراه انبوهِ جمعیّت به طرفِ «شرکت کالاهای انحصاری» هجوم بردند. آبِ شهر در تملّــکِ فئودال ها و وابستگانشان بود. پس از جنگِ جهانی دوّم افرادی همچون سیدحسن میراب با اجارۀ آب از ایشان، سینۀ کسانی که زندگی خود را از محصولِ سه چهار کرتِ باغ انگوری می گذراندند، کباب می کرد. خریدِ آب از قرارِ ساعتی یکصد و یا یکصدوبیست ریال برای فردی با درآمدِ روزانه دو- سه ریال طاقت فرسا و کمرشکن بود. حبیب الله بیک لیک و محمدرضابیات (سالارحشمت)، مـالکانِ دهکدۀ حاصل خیزِ عقیل آباد، تابستان ها آبِ «زرین کمر» را به شهر می آوردند و می فروختند. هــر وقت میانِ این دو مالک اختلاف در می گرفت، جلوی آب بسته می شد و شهرِ کم آبِ اراک، همچون بیابانِ تفته ای در آتشِ کم آبی می سوخت…کمبودِ پزشک و دارو و رواجِ بیماری های گوناگون، که ارمغانِ جنگِ خانمان سوز بود، به طول و عرضِ گورستان های شهر می افزود. تیفوس، تبِ راجعه، سوزاک، سفلیس و…، مهمان های دائمیِ خانواده ها بودند. شهری که آمارِ تلفاتِ نفوس اش در عرضِ یک ماه- به طورِ متوسط- ۶۰ نفر بود، به حدنصاب ۱۵۰ نفر رسید که بیشتر در اثرِ کمبودِ موادِ غذایی جان به جان آفرین تسلیم می کردند. آتش زدنِ خــرمن ها، ساده ترین روشِ کینه جویی مالکانِ بزرگ از رقیبانِ خود بود… تجّارِ بزرگِ شهر- صاحبانِ صدها دارِ قالی در دهات- برای حفاظت از سرمایۀ خود با دیدۀ احترام به مالکان می نگریستند و پا از حریمِ اطلاعت و سرسپردگی بیرون نمی گذاشتند. زور و زر، دو بازوی قدرتمندِ همیشۀ تاریخِ خونبارِ بشر، انبوه روستائیانِ بی پناه را به خاکِ سیاه می نشاند. رفتارِ نیروهای اشغالگر با مردمِ بی گناه، اهانت آمیز و حقارت بار بود. سربازانِ آمریکایی و انگلیسی و هندی با کمکِ لومپن هایی که چند کلمۀ انگلیسی آموخته بودند، به شیوه های گوناگون موجبِ عذابِ مردمِ درمانده می شدند. شب ها در دکه های پیاله فروشی قیل و قالِ این میهمان های ناخوانده، به ناسزا و دشنام و چاقوکشی و قتل منتهی می شد. عده ای از کلاه مخملی ها که هنوز خونِ ناموس پرستی و افتخار و سربلندی در رگ هایشان جریان داشت با اشغالگران مقابله به مثل می کردند و پاسخِ این تحقیرها و شرارت ها و عربده جویی ها را می دادند. این جماعت، علاوه بر آن که به شیوه های گوناگون به کمپِ انگلیسی ها دستبرد می زدند، از بزرگ ترین نقطه ضعفِ سربازان نیز استفاده می کردند. سربازانِ غریب و محنت کشیدۀ ایّامِ جنگ که دلشان در آرزوی لبخندِ ملاطفت آمیزی پَر می زد، جهتِ ارضای دلِ سرگشتۀ خود به هر ورطۀ هولناکی قدم می گذاشتند و کلاه مخملی ها که از این نقطۀ ضعف آگاه بودند، به نوچه هــای خوش آب ورنگشان لباسِ زنانه می پوشاندند و آنان را در مسیرِ سربازانِ تشنۀ محبّت قرار می دادند. همین که شکار سرگشته و غریب به دام می افتاد او را به باغ های پُردار و درخت جنگلامانندِ اطرافِ شهر می بردند و به دیارِ نیستی روانه اش می کردند و آن چـــه داشت برمی داشتند. فقر، گرسنگی و بیکاری، تسمه از گردۀ مردم می کشید. اهالی فقیرِ شهر برای سیرکردنِ شکمِ خود و فرزندانشان به هر کاری دست می زدند. انبوه گدایان، گسترشِ دامنۀ فحشا، دزدی های شبانه و هجومِ عشایر به شهر و روستا، یادگارهای دردناکِ این جنگِ خانه برانداز بودند…» (تاریخ اجتماعی اراک (احزاب، مطبوعات، شخصیت ها از مشروطه تا انقلاب اسلامی)، ۲۱-۲۵٫).

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.