خانه » جدیدترین » آن بیرون، نورهایی است

آن بیرون، نورهایی است

دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸   شماره ۱۲۲۵

در ستون «خاطرات قابل حمل» یادداشت هـایم در حـوزه های متنــوع فـرهنـگـی، ادبــی، مسایل روز و خاطرات نوستالژیک، در روزنامه وقایع استان منتشر می شود.

رضا مهدوی هزاوه

آن بیرون، نورهایی است

کتاب «سر کلاس با کیارستمی»، اثر «پال کرونین» را ورق می زنم. در صفحه ۴۱ می خوانم: «…هر کس از حرف های ردوبدل شده در این اتاق خسته شد، آزاد است به دنیای خیال خود پناه ببرد. شیوه برخورد معمول خود را کنار بگذارید…»
نوجوان بودم. اسفندماه بود. یک روز ، بعد از خوردن چای عصر، بابا گفت: «حاضر بشید بریم خرید.» غروب شنبه ۱۲ بهمن به کتاب فروشی طلوع می روم. مانی زیاری می گوید: کتاب «راهنمای مُردن با گیاهان دارویی» را خواندی؟ شب در خانه شروع می کنم به خواندن. نویسنده کتاب، عطیه عطارزاده، نوشته است: «تنهایی چیز پُری است و همزمان خالی». بابا، من و برادرم سوار تاکسی نارنجی شدیم. مقصد، باغ ملی بود. ذوق کردیم. لباس های نو خریدیم. آن روزها عید از خیابان مخابرات شروع می شد.

بوی عود بود و تُنگ ماهی. من و برادرم، هیچ تصوری از تنهایی نداشتیم. شب به خانه برگشتیم. خانه گرم بود. شام حاضر بود. چای داغ بود. در آئینه، نو شدگی خودمان را می دیدیم. گمان می کردیم جهان همیشه این گونه است. نمی دانستیم آئینه ها زنگار می گیرند.
عطیه عطارزاده نوشته است: «جهان، پیش از آنکه اتفاق بیفتد، اتفاق افتاده.»
در اینستاگرام، سکانس مشهور فیلم «جدایی نادر از سیمین» را می بینم. پیمان معادی بابای پیرش را به حمام برده است. بابایش آلزایمر دارد. در حین استحمام، معادی دست روی کمر بابایش می گذارد و گریه اش می گیرد.
نیمه های شب است. تلویزیون را روشن می کنم. شبکه نما آوا را می بینم. تصویری از روستای بختی زنجان را می بینم. سروها پوشیده از برف است. خواننده می خواند: «بی تو می میرم.»
شیوه برخورد معمول را کنار می گذارم. از حرف های ردوبدل شده خسته شده ام. از بیهوده گویی. از تکرار جدایی ها. از عبارت تکراری «بی تو می میرم». اطمینان دارم از آغاز جهان، چند صد میلیون آدم به این دلیل مُرده اند. چند صد میلیون آدم، از غم هجران، مُرده اند.
جملات عطیه عطارزاده را با خودم زمزمه می کنم: «آن بیرون نورهایی است». از کتابی شنیده ام که زمین گرد نیست، مربع دردناکی است با چهار ضلع جهنمی. این ماییم که در تلاشی تاریخی اضلاعش را می کشیم و سعی در گرد کردنش داریم.
شیوه برخورد معمول را کنار می گذارم. به خیال پناه می برم. نوجوان می شوم. بهمن سرد را به به نوروز تبدیل می کنم. به روستای بختی زنجان می روم. لابلای سرو های برفی می دوم. از اضلاع جهنمی گذر می کنم. در خیال، بابا را تجسم می کنم که هرگز پیر نمی شود. به بچه هایم مینو و کیمیا تلفن می زنم. کیمیا می گوید امسال، لحظه تحویل سال حدود هفت صبح است و آن وقت همه خوابیم. می گویم باید بیدار شویم. بعد از خـوابی طولانی، ســـرنوشت محتوم مان، بیداری است.
عطار زاده نوشته است: «بیدار شدن، عجیب ترین کار جهان است» و مگر نه این است که« آن بیرون، نورهایی است»؟

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme
Designed & Developed by: Sepanta Group Team.