سه شنبه ۳۰ خرداد ۹۶ شماره ۶۱۴
****
۱۰۰۱
نام کتاب: یوزپلنگانی که با من دویدهاند
نوشته: بیژن نجدی- نشر: مرکز
****
احمدرضا حجارزاده
وقایع استان
****
اگر کتابخوان حرفه ای باشید، لابد تا امروز یکی از آثار زندهیاد «بیژن نجدی» را خوانده اید، ولی اگر تا به حال از این نویسنده فقید لاهیجانی قصه ای نخوانده اید، دست به کار شوید و تمام آثارش را بخوانید. توصیه میکنیم برای اینکه درست وحسابی شیفته قلم جادویی نجدی شوید، از کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» شروع کنید. او شاعر بود، شاعری که داستان میگفت. عمرش کوتاه بود و آثار به جاماندهاش نیز و تازه اگر همت زنش ـ پروانه محسنیآزاد ـ و برادرزنش ـ پوروین ـ برای چاپ قصههاش نبود، به همین چند جلد کتاب او هم دسترسی نداشتیم. «یوزپلنگان …» مجموعه ده داستان کوتاه است که نخستینبار سال هفتاد و دو توسط نشر مرکز چاپ شد و از آن سال تا این تاریخ، تجدید چاپ آن مرتب و تقریبا به صورت سالانه ادامه دارد. در این مجموعه با قصههایی اغلب تلخ و فضایی خاکستری مواجهاید. آنچه کتاب را خواندنی میکند، شاعرانگی روایت نجدی در نوشتار داستانها و مهمتر از آن، انتخاب سوژهها و نگاه غریبی است که به آدمها و زندگیشان دارد. شخصیتهای داستانهای نجدی، معمولا انسانهای سرخورده و ناکامیاند که نمیتوانند یا نمیخواهندـ به هر دلیل ـ با جهان اطراف ارتباط بگیرند. آنها همیشه روزگارشان را در حسرت گمشده یا نداشته ای سر کردهاند. نجدی در بازخوانی سرشت و سرنوشت هر کدام از آنها، تکنیک و ترفندی ویژه به کار میبندد اما خاصیت مشترک همه آنها یک چیز است؛ سادگی در زبان روایت و البته این سادگی، از زیبایی و شیوایی دلنشینی برخوردار است که خواننده را مجذوب و شیفته متنِ قصهها میکند. عنوان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، نام هیچکدام از داستانهای کتاب نیست،که قطعه ای از وصیتنامه شاعرانه نجدی است:«و میبخشم به پرندگان/ رنگها،کاشیها،گنبدها/ به یوزپلنگانی که با من دویدهاند/ غار و قندیلهای آهک و تنهایی/ و بوی باغچه را به فصلهایی که میآیند/ بعد از من …».
داستانهای آمده در کتاب، به ترتیب عبارتند از: سپرده به زمین، استخری پر از کابوس، روز اسبریزی، تاریکی در پوتین، شب سهرابکشان، چشمهای دکمه ای من …، مرا بفرستید به تونل، خاطرات پارهپاره دیروز، سهشنبه خیس،گیاهی در قرنطینه. داستان «سپرده به زمین» روایتگر زوج روستایی سالخورده ای است که همه عمر در حسرت داشتن فرزند سر کردهاند، ولی آنقدر اشتیاقشان زیاد است که حاضرند کودک مرده ای را به فرزندی بپذیرند. در «استخری پر از کابوس» ماجرای مرتضی را خواهید خواند که پس از بیست سال غیبت، به زادگاهش بازمیگردد و به محض ورود دستگیر میشود، آن هم به جرمِ …
انتظار ندارید که همه کتاب را تعریف کنیم؟ فقط توصیه میکنیم اگر دلتان برای خواندن چند قصه تکاندهنده و روحنواز تنگ شده، این کتاب را مطالعه و اگر از قصهها خوشتان آمد، خواندن آن را به دیگران هم پیشنهاد بکنید و خودتان بروید سراغ باقی آثار نجدی، یعنی «دوباره از همان خیابانها» و «داستانهای ناتمام». انتخاب بخشی از داستانهای نجدی کار دشواری است، چراکه هر بند و جمله ای از نوشتههای او خواندنی است. فعلا به بخش کوتاهی از قصه «شب سهرابکشان» اکتفا بکنید. زحمت باقیاش با خودتان.
***
سید با کف دست روی سینه رستم زد و خاک زرهاش را تکاند و از پشت سرش شنید که صدای کوچک دویدن بچهها میآید، تا بچهها دور سپیدار و سید بنشینند، زنان، رنگ روی رنگ، در پیراهنهای بلند و شرابههای روسری نزدیک شدند، مردان دهکده هم آمدند. جلیقه آنها هنوز بوی دود زمستان میداد. سید چوبش را برداشت، از مردم صلوات گرفت. بچهها جیغ خودشان را کشیدند روی صلوات بزرگترها، سید به خاطر فردوسی که آن طرف استخر طوس ایستاده بود و به پرده بین درختهای این طرف آرارات نگاه میکرد، باز هم صلوات گرفت. قهوهچی زودتر از دیگران گفت «اللهم صلی علی محمدوآل محمد». بچهها تا سیاهشدن رگهای گردنشان داد کشیدند «اللهم …». بسیاری از زنان خجالت میکشیدند که نازکی صلواتشان را مردان نامحرم بشنوند و مثل نمازشان آهسته گفتند «اللهم …» (صفحههای سیوپنج و سیوشش).
منطبق با کلیدواژه: بیژن نجدی پیشنهاد حجارزاده فرهنگ کتاب کتاب خوان مرکز معرفی نشر یوزپلنگانی که با من دویدهاند